نقد انیمیشن The Willoughbys - ویلوبیها
انیمیشنهای خانوادگی که در اصل داستانشان هم به ارزش وجودی مفهوم خانواده تکیه دارند اغلب با حذف چند عنصر باارزش ولی فراموششده در شکل ابتدایی داستان، قهرمانهای خود را برای کشف و بازیابی مجدد آنها وارد یک ماجراجویی پرکش و قوس میکنند تا درنهایت این پیوند بهعنوان یک هدف متجلی تثبیت شود. انیمیشن «ویلوبیها» هم با وجود قرار داشتن در این دسته آثار، با برخورداری از چند ایدهی متفاوت در محتوای این فرمول کلاسیک، قضیه را وارد سطح تازهتری میکند. همانطورکه در شروع فیلم خیلی صریح گفته میشود که این داستان قرار نیست مطابق همان اصول همیشگی پیشروی کند، هرچند ابتدا برای مخاطب سختگیرتر بهنوعی جلب توجه میکند ولی در ادامه بهطور کامل در خدمت این ادعا عمل نمیکند. اما بههرحال ویلوبیها انیمیشنی دوستداشتنی است که منطق روایی خود را درست بیان میکند و نگرش محکمی نسبت به واقعیتهای زندگی و خانواده دارد.
انیمیشن The Willoughbys که از شبکهی نتفلیکس پخش شده، اقتباسی از کتابی در ادبیات کودک و نوجوان به همین نام نوشتهی «لوییس لوری» چاپ سال ۲۰۰۸ است. داستان کوتاه کتاب از عکسهای کمتعداد و سادهای تشکیل شده است و بیشتر به تخیل مخاطبش تکیه دارد. همین هم دست انیمیشن را برای تصویرسازی کاملا باز گذاشته است. داستان کتاب چندان طولانی و پیچیده نیست، لحن انتقادی آثار لوری نسبت به جامعه و روابط انسانی اینجا هم کموبیش دیده میشود. انیمیشن ویلوبیها هم توانسته است نقاط قوت کتاب را حفظ کند و ایدههای خوب دیگری هم به آن اضافه کند. نتیجهی این امر هم انیمیشنی است که تلاش خوبی در آشناییزدایی از انتظارهای مخاطب به ثمر میرساند.
انیمیشن ویلوبیها نسبتبه کتاب منبع اقتباس خود انرژی بیشتری برای پر و بال دادن به اتفاقات فانتزی داستان صرف میکند و تخیل گسترده و هیجانانگیزتری در آن میبینیم، ضمن اینکه تغییرات خوبی برای جذابتر شدن حال و هوای آن اعمال شده است. مثلا در کتاب، جین کوچکترین فرزند است اما در فیلم دوقلوها از همه کوچکتر هستند، این باعث شده تا ترکیب و تقابل جین و تیم (آلیسیا کارا و ویل فورت) در قبال ماجرا کشش بیشتری پیدا کند، از طرف دیگر بار کمدی رفتار دوقلوهای همسان و حتی هماسمِ بارنبی بیشتر شود (بهویژه در نوع استفاده از ژاکت مشترک همراهبا لحن نوبتی دیالوگها و ثبت جرقهای اختراعها). شکل بافته شدهی موهای بچهها را هم میتوان جزو بخشهای جذاب طراحی شخصیتهای انیمیشن حساب کرد که نشانی از همبستگی بین آنها (و البته مهمترین وجه توجه ظاهری والدینشان) است. در سایر موارد هم تغییراتی در طراحی فضای خانه و کاراکترهای روث، ملانوف و نانی ایجاد شده است.
تغییر مهم دیگر در ظاهر اعضای خانواده، اضافه شدن اهمیت سبیل و رنگ موها است. البته استایل قدیمی و کلاسیک (Old Fashioned) خانواده کاملا حفظ شده و جانمایی خانهی ویلوبیها هم استفادهی درستی در نمایش یک تقابل سنتی و مدرن پیدا کرده است؛ خانهای که با شمایلی قدیمی درست وسط آسمانخراشهای امروزی در حال فراموششدن است. این موضوع با تغییرِ رفتار خردمندانهی پدر و مادرهای نسلهای قبل خانواده به وضعیت بیتفاوت پدر و مادر حاضر فیلم، نشان از بروز یک وضعیت هشداردهنده دارد. حالا سبیلهای پرپشت که بهعنوان سمبلی از سنتهای باارزش قدیمی دیده میشود جای خود را به تار نازک بیقیدی داده است.
در سکانسی میبینیم که چطور مادر، خود را مشغول تولید نخ بافتنی از همین سبیلهای نحیف پدر کرده که نماد دیگری از بیتوجهی به اصول سنتی خانواده است. این قضیه تا جایی پیش میرود که حتی اگر لازم باشد چوب حراج به ساختمان خانه زده شود، از طرف والدینی که فقط سبک گویش قدیمی را حفظ کردهاند، مسئلهی مهمی قلمداد نمیشود.
انیمیشن ویلوبیها توانسته است نقاط قوت کتاب منبع اقتباسش را حفظ کند و ایدههای خوب دیگری هم به آن اضافه کند
درواقع ماجرا از این قرار است که ویلوبیها یک خانوادهی شاد کلاسیک یا حتی تطابقیافته با تعریفهای مدرن نیستند. پدر و مادر خانوادهی ویلوبی اصلا والدین خوبی نیستند، بلکه در طول انیمیشن (و حتی نسبت به کتاب) بهشکل اغراقآمیزی فاجعهاند! آنها تا حد امکان اهمیتی به بچههای ناخواستهی خود نمیدهند، برنامهای برای ابراز علاقه به آنها ندارند، وجودشان را مزاحم میدانند و توجه چندانی هم به تغذیه و تفریحشان ندارند. درعوض لحظهای دست از عشوهگری و بوسیدن همدیگر برنمیدارند و وسواس فکریشان در همین حد و نهایتا محدود به میله و کاموای بافتنی است. این زوج بهشکل اعصابخردکنی همین حالت را در تمام دقایق فیلم تکرار میکنند (به بیان بهتر شور آن در طول فیلم درمیآید) هرچند از اتفاقاتی که در اطرافشان رخ میدهد کمدی خندهداری شکل میگیرد که تحتتأثیر رفتار منفی آنها است اما خوشبختانه این حجم از بلاهت بیاستفاده نمیماند و در لحظهای حساس بالاخره به عنصری برای فرار از کلیشه تبدیل میشود (سکانس گردهمایی بالای قله). شاید این الگوی رفتاری را بشود به نوع نگاه بچهها ارتباط داد اما در زاوایهی کلی فیلم ناقص دیده میشود.
لحن استفاده از داستانکهای یک کتاب قصه همچنان در فصلهای داستان انیمیشن احساس میشود اما چندپارچه نمیشود. مثلا بعد از پیدا کردن یک بچهی سرراهی و ماجرایی که شکل میگیرد، تیم، جین و بارنبیها به این نتیجه میرسند که با فرستادن پدر و مادرشان به سفری طولانی از شر آنها خلاص شوند. چیزی که از نگاه دیگر بیشتر از قبل شبیهبه رها شدن توسط والدین بهنظر میرسد و حالا نوبت بچهها است تا درک درستی از خانواده بهدست بیاورند. این رشد و بلوغ یکطرفهی بچهها ارتباط خوبی با کتابخانه و فضای مملو از کتابهای روی هم چیده شده در طبقهی بالای خانه (بهعنوان جاییکه اغلب وقتشان در آنجا میگذرد) دارد. البته دیدن این ایده که انسان نقشی در انتخاب خانواده ندارد و تلاش دیوانهوار برای رهایی از آن چیزی نیست که از انیمیشنی با این شمایل ساده اما رنگارنگ انتظار داشته باشیم. هدفی که فیلم برای رسیدنبه آن مسیری به جذابیت ورق زدن یک کتاب و فانتزیسازی بیحدومرز در دنیای بیآلایش کودکانه را بهنمایش میگذارد. از صحنههای پرواز با نیروی رنگینکمانیشکل و ابر و غبارهای پشمکی کشیده شده در آسمان تا اردکهای قلمبه و کارخانهی هیجانانگیزی با شکلاتهای متنوع که تکیهبه رویابافیهای خلاقانهی این انیمیشن میزنند. طوریکه انگار همهچیز از تخیلات یک کودک شکل گرفته است و البته نشان میدهد در دل این دنیای شاد چه ریشههای سیاهی قابلیت ریشه دواندن دارند.
(برای خواندن ادامهی متن بهتر است فیلم را دیده باشید)
ترکیب بخشهای تلخ و شیرین داستان نمایش سخت و مؤثری برای یک انیمیشن فانتزی خانوادگی دارند
بعد از معرفی ابتدای فیلم که در شب بارانی، انباری زغال و نور آتش میگذرد، وارد فضای روشن و رنگی بیرون خانه میشویم، یک رنگینکمان زیبا تبدیل به راهنمای رسیدن به مقصدی دلخواه میشود. روبهرو شدن با کارخانهی شکلاتسازی و مالکش یک حسرت کودکانه را زنده میکند و نمههایی از داستان «چارلی و کارخانهی شکلاتسازی» را یادآوری میکند. حسرتی که باعث میشود تا بچهها یتیم بودن را ترجیح دهند. رفتن پدر و مادر به رها شدن بچهها در کارهایی که دوست دارند میانجامد و ناگهان سروکلهی یک پرستار بچه که شمایل «مری پاپینز» را تداعی میکند پیدا میشود، حتی شکل موهای پرستار هم یادآور قلب بزرگی است که وارد زندگی بچهها میشود. درادامه انیمیشن هنوز برای ماجراهای بیشتر و تداوم پرشور و احساسی خود از رمق نمیافتد، چراکه ترکیب مری پاپینز و ویلی وانکا یعنی ترکیب محبت و لحظههای شیرین. به اینها باید موسیقی گرم و گیرای فیلم را هم اضافه کرد که از ابتدا خودنمایی میکند و به بخشهای دلنشین و درخشانی مثل سکانس ساخت بالن و البته ترانهی شکوفایی جین یعنی I Choose You میرسد.
اما وقتی به لحظههای تاریک و غمگین کوتاه ولی تأثیرگذار انیمیشن میرسیم با حسی قوی مواجه میشویم. درواقع فیلم درهمین لحظهها است که موفق میشود تا حدی حساب خود را از این قبیل انیمیشنها جدا کند. بعد از شروع نسبتا تاریک فیلم، مخاطب اینقدر درگیر مراحل شکلگیری بخشهای شیرین آن است که تلخی ناگهانی پرت شده در بین آن پرحجمتر حس میشود. برخلاف فضای رنگوارنگ و پرجنب وجوش انیمیشن، داستان در لحظاتی با یک طنز تلخ پیوند میخورد. حالا فیلم با قدرت بیشتری به مفاهیم گزندهاش میپردازد و سعی میکند والدین را از وظیفهای که تولد و حضور یک بچه برای آنها ایجاد میکند و بچهها را از حقی که سزاوارش هستند آگاه کند. شاید پدر و مادرها تغییر کامل را سخت بدانند اما بچههایی که با این زاویهی دید روبهرو میشوند به احتمال زیاد در آینده والدین بهتری خواهند بود. با این دیدگاه درسهای جدی برآمده از این بخش فیلم جلوهای ارزشمند پیدا میکند، بدون اینکه در سیاهی ناشی از آن غرق شود. بخش کمدی حضور بهموقعی قبل از رسیدن به این لحظهها دارد؛ مثل سکانس فراری دادن خریداران خانه که اوج گرفتن داستان یتیم شدن به آن منتهی میشود و تمام سکانسهای مرتبط بعد از آن را به مشت گره کردهی فیلم تبدیل میکند. علاوهبراین حضور گربه بهعنوان راوی داستان و سبک بیان بیاحساس ولی محکم او (با صداپیشگی ریکی جرویز) نقش موثری در پیشبرد مؤثر تمامی این لحظهها دارد و مرز خوبی برای تعریفهای میان قسمتهای تلخ و شیرین ایجاد میکند. درست در جایی که نمایش غمانگیز یتیمشدن و جدا افتادن پیش میآید یا جایی که در اوج غافلگیری ناگهان با یک صفحهی سیاه مطلق روبهرو میشویم و با حضور تکی گربه این تاریکی بهشکلی مستقیم القا میشود.
«کریس پرن» در مقام نویسندگی و کارگردانی درکنار تیمش موفق شده تا با ترسیم درست این مرزبندیها، ترکیب لحن شوخطبع فیلم و موقعیتهای تلخ و احساسی آنرا در حد متعادلی حفظ کند. اما نکتهی غیرقابل انکار بعد از دیدن فیلم سبک بصری جذاب و لذتبخش آن است؛ چیزی که نزدیک به انیمیشنهای ایلومینیشن با اجزایی زندهتر بهنظر میرسد. برای توضیح چگونگی شکلگیری این بافت گرافیکی بد نیست نگاهی به بخشی از سوابق سازندگان آن داشته باشیم. این دومین تجربهی کارگردانی پرن بعد از انیمیشن «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی ۲» است که تجربهی همکاری در استوریبُرد پروژههای استاپ-موشن استودیو آردمن مثل «فیلم شاون گوسفند»، «دزدان دریایی! گروه ناجورها» و «انسانهای اولیه» هم در کارنامهاش دیده میشود و تأثیر این تجربهها در ایجاد سبک بصری ویلوبیها کاملا محسوس است. ضمن اینکه طراحی کاراکترها توسط «کریگ کلمن» (Craig Kellman) انجام شده که در این زمینه سابقهی حضور در انیمیشنهایی مثل «ماداگاسکار»، «هتل ترانسیلوانیا»، «ابری با احتمال بارش کوفتهقلقلی»، «ترولها»، «زندگی مخفی حیوانات خانگی» و «خانوادهی آدامز» را داشته است. انیمیشن ویلوبیها هم وامدار بخشهایی از خصوصیات ساختاری آشنای این آثار است و در عین حال طراوت خود را حفظ میکند. «ویلوبیها» قرار نیست در سطح بهترینهای دنیای انیمیشن قرار گیرد اما در میان آثار مشابه خود درخشش بادوامی خواهد داشت چراکه با نمایشی سرسختانه از اراده، تخیل و امید در ذهنهای رویاپرداز نقش خواهد بست.
نظرات