نقد فیلم «طلا»

شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۹
مطالعه 10 دقیقه
طلا
پرویز شهبازی در آخرین اثر خود یعنی فیلم «طلا»، با پرداختی دقیق و مهندسی شده از زیست نسل جوان در منجلاب مشکلات اقتصادی، نفس عمیقی از مرگ این نسل دربند را با پایانی قاطع به تصویر می‌کشد.
تبلیغات

سینمای پرویز شهبازی با فیلم کالت و متفاوت «نفسِ عمیق» شروع می‌شود. فیلمی‌ با روایتی متفاوت از افسردگی، شوریدگی و ناکامی ‌نسل جوان که با گذشت سال‌ها هنوز پایان تلخش مزه گسی را در ذهن مخاطب به جا گذاشته است. نفس عمیقی که ما را با سه شخصیت کامران و آیدا و منصور به حبس نفسی در رد تمنای زندگی می‌کشاند. تاثیر «نفسِ عمیق» چه در نوع روایت و چه در شخصیت پردازی مثلثی که انعکاس تناقضات و سرگردانی جامعه پیرامون‌شان است، اثری بسزا در نشان دادن بی وزنی، رهایی، استیصال و سرگشتگی جوانانی دارد که به ته خط رسیده‌اند. پوچی و یأس در جهانی عاری از معنا با حذف یک ضلع این مثلث (کامران) به سرانجام می‌رسد. مرگی که در دنیای واقعی برای این بازیگر (سعید امینی) نیز اتفاق می‌افتد. تفكر مرگ‌اندیش این فیلم را تا جهان واقعیت پیش می‌برد. شهبازی بعد از این فیلم که برای او احترام زیادی را به همراه آورد با آگاهی و نگاهی کلاسیک‌تر فیلم «عیار 14» را ساخت. فیلمی ‌متفاوت نسبت به فیلم قبلی فیلمساز که درام شخصیتی بود تا درام اجتماعی و می‌توان آن را ادای دینی به سینما به‌ویژه فیلم High Noon (ماجرای نیمروز) اثر فرد زینه‌مان دانست.

شهبازی بعد از چهار سال به تهران و معضلات جوانان روز برگشت و درام بعدی خود «دربند» را با فضاسازی در ترسیم پس‌زمینه جهنمی‌ از شهر تهران ساخت. فیلمی ‌داستان‌گو که مشکلات و نگاه نسل جوان را در خود دارد، شعار زده نیست، برای بیننده نسخه نمی‌پیچد و با جزئیات تمام فقط داستان تعریف می‌کند و با دقت زیاد هم تعریف می‌کند. رویکرد شهبازی در استراتژی روایی منحصربفردش در روایت، او را تبدیل به مؤلفی خاص کرده است که مواجهه‌ای متفاوت از اجتماع را برای تماشاگر به همراه دارد. مواجهه او برخلاف سینمای اجتماعی مد شده این سال‌ها است. سینمایی که با طلاق و کودک‌کُشی و داد و بیداد و امتزاجی از مشکلات ظاهری اجتماع، سعی در جلوه دادن محتوای ناچیز خود دارد. شهبازی در ادامه فیلمسازی افسرده‌حال و جريحه‌دار خودش «مالاریا» را در تقابل با جامعه خشن و نگاه‌های آمرانه می‌سازد. فیلمی‌ بدبین با وداعی دردناک در نسبت با واقعيت زجرآور و محدود کننده پيرامون که با پايان بی‌نهايت احساساتی‌اش، که شور و تالم را در خود دارد. «طلا» آخرین ساخته شهبازی است و رویارویی با آن صبر و احساسی ورای فیلم‌های سرگرم کننده یا اجتماعی روز می‌خواهد. در ادامه به نقد فیلم «طلا» می‌پردازیم. با زومجی همراه باشید.

طناز طباطبایی و نگار جواهریان در فیلم طلا

فروپاشی نسل جدید و فریاد نشنیده آن‌ها و خفگی اجباری را می‌توان در معادل‌های عینی فیلم یافت.

«طلا» با شروع اعتراضی کارگران بیکار شده کارخانه‌ای آغاز می‌شود که در آن منصور (هومن سیدی) به حق خواهی برادر از کار بیکار شده‌اش استعفا می‌دهد. فیلم از ابتدا بدون قضاوت، نصیحت یا ملامت مشکلات نسل جوان را بازتاب می‌دهد. بازتابی بدون اعوجاج و سهل و ممتنع که در سادگی بیرونی خود هزارتوی درونی دارد. می‌توان بدون کالبدشکافی اثر و موشکافی دقیق به مانند یک کل به اثر نگاه کرد چرا که توفیق و یگانگی این فیلم در سادگی و کلیت منسجم‌اش است که باعث خلق فضایی شده که جایگاه ویژه‌ای دارد. نگریستن این ویژگی شاید با یکبار دیدن فیلم حاصل نشود. فروپاشی نسل جدید و فریاد نشنیده آن‌ها و خفگی اجباری را می‌توان در معادل‌های عینی فیلم یافت. موتیف بسته شدن درها بسوی آن‌ها در فیلم و سکوت ناگزیر شخصیت‌ها در تصادم با پیشامدهای تحمیل شده، بسامدی نافرجام را رقم می‌زند.

منصور با دریا (نگار جواهریان) و رضا (مهرداد صدیقیان) که تازه سربازی‌اش تمام شده و لیلا (طناز طباطبایی) تصمیم به کسب و کاری جدید و راه اندازی «سوپ فروشی» می‌گیرند. رضا که خواسته پدرش مهاجرت است، علاقه‌ای به ترک وطن ندارد و پیشنهاد این بیزینس را می‌دهد. لیلا هم که مامور خرید تجهیزات پزشکی یک شرکت است بعد از ده سال هیچی نشدن به قول خودش با این پیشنهاد موافق است. منصور که بیکار شده و دارو ندارش یک ماشین است که با او مسافر کشی می‌کند نیز با این کار موافق است و تنها مخالفت را دریا انجام می‌دهد. دختری که پدرش صرافی دارد و به همین دلیل رضایتی به این کار ندارد. اما روحیه حمایتگر و عواطف او به منصور باعث می‌شود برای سرمایه این کار به‌دنبال وام برای منصور بروند. کارگردان با قرار دادن این مک‌گافین (راه اندازی رستوران سوپ فروشی) که سرنخ یا موضوع فرعی است بدون اهمیت ذاتی، به پیشبرد داستان کمک می‌کند و پیرنگ خود را براساس این تکنیک گسترش می‌دهد. «سوپ فروشی» درواقع ابژه‌ای است که ماجرا براساس آن پیش می‌رود اما خود این موضوع اهمیت چندانی ندارد.

شاید در پرده اول داستان برای مخاطب عادی به نرمی ‌و کندی روایت شود اما گره‌های داستان و نشانه‌هایی که فیلمساز در پرده اول و دوم در تصویر می‌کارد به خوبی در پرده سوم از آن بهره می‌برد. گره‌های داستان رفته رفته بیشتر می‌شود و در سکانس پایانی بی نظیر آن به اوج خود می‌رسد. تبحر کارگردان در خلق تعلیق و ترسی مبهم و اتمسفر تنیده و آشفته فیلم، تشویشی را برای تماشاگر متصور می‌سازد که با ابهام و نگفتن و پرده پوشی در پس و پشت نماها و لحظه‌ها و آدم‌ها می‌توان آن را یافت. گره‌ها و نشانه‌های این تشویش از جایی شروع می‌شود که دریا پاکتی از دلار برای شروع کار به منصور هدیه می‌دهد. لیلا برای اجاره مغازه از محل کار خود مخفیانه پول بر می‌دارد و برای مدت زمان محدودی باید آن را سر جایش قرار دهد، مبلغی که دریا و منصور با گرفتن وام می‌خواهند سرجایش بگذارند. مسئولیتی که منصور به گردن نمی‌گیرد و دریا آن را متقبل می‌شود. وام به مشکل بر می‌خورد و پدر دریا ضمانت منصور را نمی‌کند و دریا به ناچار از پدربزرگش درخواست ضمانت می‌کند. اما درنهایت وام کنسل می‌شود و دریا و منصور در وضعیتی قرار می‌گیرند که باید پول لیلا را برگردانند.

به همین موازات «طلا»، برادرزاده‌ی منصور، بیماری لاعلاجی دارد که هزینه درمانش بسیار سنگین است. موضوعی که برای منصور خیلی مهم است و اثر این اهمیت را در تقدیر او شاهدهستیم. «طلا» دختر بچه‌ای است که پدر و مادرش از هم جدا زندگی می‌کنند چرا که برادر منصور از کار بیکار شده و همسرش «هدی زن العابدین» او را ترک کرده و درخواست طلاق داده است. برادر منصور به زنش شک دارد که با مردی رابطه دارد و منصور با تعقیب زن برادر خود به بن بستی اخلاقی در قضاوت می‌رسد چرا که درمی‌یابد زن برادرش فقط کارگر نظافت منازل دیگران است و او نیز در این جامعه نمی‌تواند زندگی عادی خود را داشته باشد و مادر و سرپرست خوبی برای دختر بیمار خود باشد. منصور در ارتباط با اطرافیان خود سعی در کمک به آن‌ها و انتخاب تصمیمی منطقی دارد اما ارتباط بین منصور و دریا ارتباطی فراتر از منطق و حتی عاطفه و دوستی است. چیزی که آن‌ها را از هم جدا می‌کند سکوت و ابهام بین آنهاست. دریا از منصور باردار است اما به او نمی‌گوید و مخفی می‌کند و از لیلا می‌خواهد دکتری را برای سقط جنین معرفی کند. دلیل پنهان کاری دریا در فیلم دقیقا مشخص نیست و این مهم اگر بیان می‌شد در تصمیمات منصور و سرنوشتش می‌توانست تاثیر مهمی بگذارد.

طلا 2

فیلم در دکوپاژ و تدوین مهندسی شده و ساده و هوشمند رفتار می‌کند. کات‌هایی که شهبازی در فیلم قرار می‌دهد تداومی‌گسست ناپذیر از فروپاشی تدریجی وضعیت را تاکید دارد. كات‌هایی هوشمندانه که در راستای حذف‌ها و حفره‌های عامدانه روایت عمل می‌كنند. یکی از سکانس‌هایی که این دلهره و تشویش را در کارگردانی به خوبی منتقل می‌کند صحنه‌ای است که دریا پیشنهاد وسوسه انگیز دزدی دلارهای غیرقانونی پدرش را به منصور می‌دهد. دوربین در نمای تو‌شاتی قرار دارد که هردو در رستوران مستاصل از جور نشدن وام و پول لیلا نشسته‌اند اما هنگامیکه دریا می‌خواهد این پیشنهاد را بدهد با یک نمایی که دریا به دوربین (منصور) زل رده است رو‌به‌رو هستیم و واکنش منصور رو به دریا (دوربین) که در همین نما است، این حس را به خوبی منتقل می‌کند.

«طلا» امکان قضاوت و تصمیم گیری را از تماشاگر سلب می‌کند و آن‌ها را به ناظر بودن دعوت می‌کند نه داوری

همزمان نیز نوع روایت به‌صورت تدوین موازی با پیشنهاد دزدی به نشان دادن دزدی می‌انجامد. دریا از منصور می‌خواهد مبلغ ده هزار دلار را از انبار پشت صرافی پدرش بردارد تا به لیلا بدهند. منصور وقتی به انبار می‌رسد همزمان پدر دریا نیز به سمت انبار می‌رود و تعلیق و اضطراب این سکانس با نشان ندادن سرنوشت این صحنه به اوج می‌رسد. جاییکه دریا وقتی می‌بیند گوشی منصور در دسترس نیست به آن‌جا می‌رود که به منصور اطلاع دهد اما درِ انبار باز است و پدرش روی زمین افتاده و از منصور خبری نیست. تزریق خرده خرده اطلاعات نیز از دیگر مواردیست که کارگردان در حفظ تنش و تعلیق به کار برده است چرا که دریا نیز مانند تماشاگر نمی‌داند در انبار چه اتفاقی افتاده است.

دریا به‌دنبال منصور می‌رود و سرانجام وقتی اور ا می‌یابد ده هزار دلار را از منصور می‌گیرد و منصور اظهار بی اطلاعی از اتفاق پیش آمده می‌کند. او نقل می‌کندکه دلارها را برداشته و فرار کرده و پدر دریا را هرگز ندیده است. لیلا نیز بی خبر از همه چیز وقتی به خانه دریا برای گرفتن طلبش می‌رود متوجه می‌شود پدر دریا فوت کرده است. دریا دلارها را به لیلا می‌دهد و لیلا وقتی به محل کار می‌رود کارفرمایش برای دستگیری او بابت کسری پول از حساب شرکت اقدام کرده است، اما لیلا با فریب و دروغ از این موقعیت بحرانی خود را رها می‌کند. این گره‌ها و خرده روایت‌ها دست به دست هم می‌دهند تا زنجیره‌ی فریب خوردن و رودست خوردن مخاطب ادامه یابد. مسیری موتیف گونه از مفاهیم و کلام و نشانه شناسی فیلم که الزامات دراماتیک است و تاویل پذیر هم هست. مجموعه این ویژگی‌ها و روایتی كه مبتنی بر الگوی خرده پیرنگ است، باعث می‌شود كه «طلا»، فیلمی مدرن باشد. سینمای مدرن با تاكید بر شخصیت‌ها و الگوی خرده پیرنگ، تناقضات و پیچیدگی انسان و نسبتش با جامعه مدرن را نمایندگی می‌كند. بستری که امکان قضاوت و تصمیم گیری را از تماشاگر سلب می‌کند و آن‌ها را به ناظر بودن دعوت می‌کند نه داوری. فیلم به صراحت جهت گیری نمی‌کند و اگر هم سویی باشد در بطن خود نهفته است. سویی که در در ابتدا با معرفی شخصیت‌ها و نوع رابطه‌شان با همدیگر و تلاش جمعی برای افتتاح سوپ‌فروشی و درنهایت پایان تراژیک‌اش، ما را با خود به بغضی پنهان دعوت می‌کند. بغضی در پس تنگنای اقتصادی و بی پناهی و تنهایی آدم‌ها که حرمان عاطفی و فقدان روحی را به همراه دارد.

2020-4-c5082483-6343-495d-ab89-682d7aa6ba0c

نقطه عطف بعدی وقتی است که پدر بزرگ دریا طی یک افشاگری و شکایت از وجود چهارصد هزار دلار خبر می‌دهد که پدر دریا پنهان کرده و روز قبل از مرگش به پدربزرگ گفته بود. نقطه‌ای که می‌یابیم چرا پدر دریا با دیدن سرقت دلارهایش سکته کرده است. به‌دنبال شکایت پدربزرگ دریا، منصور مورد تعقیب قرار می‌گیرد و دریا در اقدامی ‌فداکارانه سراغ منصور می‌رود تا اورا نجات دهد. در این حین دریا متوجه می‌شود تمام پول‌ها را منصور دزدیده است و منصور وقتی با این واقعیت که دریا می‌داند مواجه می‌شود دلیل خود را بیماری «طلا» ذکر می‌کند و می‌گوید که به خاطر بچه این کار را انجام داده است. دریا با اینکه پدرش را بابت این موضوع از دست داده است اما منصور را می‌بخشد و در سکانسی بارانی از پشت شیشه‌های خیس با منصور خداحافظی می‌کند. خداحافظی اجباری که منصور را راهی فرار قاچاقی از مرز به همراه طلا و برادرش می‌کند.

سکانس پایانی برخلاف فیلم‌های رایج که بی هیچ نتیجه یا اتفاقی به تماشاگر واگذار می‌شود، خیلی قاطع و محکم سیلی را بر گوش بیننده می‌زند. قاچاقچی‌ها وقتی می‌فهمند منصوردر کوله خود دلارهای زیادی را به همراه دارد،لب مرز به او شلیک می‌کنند تا دلارها را بدزدند. اما منصور پول‌ها را در کوله‌ی برادر خود جابه‌جا کرده بود. برادر منصور و دخترش طلا به آنور مرز می‌روند و منصور لب مرز جان می‌دهد. پایانی تکان دهنده که با فیلمنامه،کارگردانی و تدوین پرویز شهبازی به یکی از ماندگارترین صحنه‌های فیلم تبدیل می‌شود. جاییکه در جنگل‌های بارانی و فضای سرد لب مرز، هنگامیکه منصور برای رهایی به سوی آنور مرز می‌رود و صدای قدم‌ها و نفس زدن‌ها و سپس شلیک گلوله به او با تدوین و دوربینی نفسگیر، لحظه‌های پایانی را با نمای نقطه نظر (pov) از دیدگاه منصور نشان می‌دهد. پلک‌هایی که آرام سنگین می‌شوند و نفس‌هایی که قطع می‌شوند و تصویری که سیاه می‌شود. نگاه پایانی دریا در سوپ فروشی که راه افتاده از پشت شیشه‌ها به دوربین، تصویر پایانی فیلم را رقم می‌زند. نگاهی از تصمیمی ‌سخت که دریا گرفته است. او که منصور و برادرش را از دست داده از لیلا می‌خواهد سقط جنین را کنسل کند و بچه منصور را نگه می‌دارد.

طبیعتا فیلم از لحاظ منطق عملکردی کاراکترها، می‌توانست بهتر عمل کند و اگر شخصیت‌ها تصمیماتی عاقلانه‌تر می‌گرفتند، بحران‌های متعدد رقم نمی‌خورد. فیلم از لحاظ فیلمنامه گرچه یک کل منسجم است اما در جزء ایرادهای اساسی و منطقی دارد که مربوط‌به اتفاقات و واکنش شخصیت‌هاست. با اینحال به شخصه، تجربه دیدن فیلم را ورای این ایرادات مهم پیشنهاد می‌کنم. تماشایی احساسی و شهودی که لذت بیشتری به همراه دارد تا برخوردی دقیق و منطقی که فیلم را دچار چالش‌های جدی می‌کند و این ایرادات و ضعف‌ها در فیلمنامه انکار ناپذیر است. می‌شد پرداختی ظریف‌تر و دقیق‌تر به شخصیت‌ها و عزم و اراده‌شان در رویارویی با حوادث داشت. چشم پوشیدن از این ضعف فیلم سخت است. به نظرم شهبازی عامدانه فیلمنامه را بر مبنای واقعیت و رئالیته تمام ننوشته بلکه او از این بستر فراتر می‌رود و منطق را فدای حرف‌های خود می‌کند. حرف‌هایی که دغدغه‌مند است و مسائل روز جامعه به‌خصوص جوانان را مطرح می‌کند. مسائلی پیرامون زیست و جغرافیای ما که عنوان کردنش درد است و این درد تمامی ندارد.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات