نقد فیلم All the Bright Places – همه مکان‌های روشن

چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۲:۵۹
مطالعه 8 دقیقه
all the bright places
در این مطلب نگاهی انداخته‌ایم به فیلم All the Bright Places «همه مکان‌های روشن»، جایی که با یک عاشقانه کم‌حرف و محجوب طرفیم. با زومجی همراه باشید.
تبلیغات

توجه! داستان فیلم در ادامه فاش شده است.

در جایی از فیلم All the Bright Places «همه مکان‌های روشن»، دیالوگ به ظاهر کاملا بی‌ربطی به داستان، لحظه دلنشینی را می‌سازد: معلم جغرافیا درحالی‌که خارج از فوکوس در بک‌گراند تصویر وایولت (اله فنینگ) ایستاده است، می‌خواهد از تفاوت واژه‌های Location و Place در جغرافیا بگوید. تفاوت این دو واژه در تعریف دقیق‌شان، یعنی زمانی‌که نمی‌خواهیم معنی عمومی این کلمه‌ها را به شکلی روزمره مصرف نماییم، شکاف خوبی برای لغزیدن به دورن این فیلم است. Location به معنای یک مختصات دقیق است که هر یک واحد جغرافیای، مثلا طول و عرض و جغرافیای خاص، را از یک واحد دیگر متمایز می‌کند. در مقابل Place واژه عمومی‌تری است. هرچقدر اولی نماینده یک واژه اختصاصی با معادل‌های فیزیکی (یک مکان دقیقا مشخص) است، دومی میل به سمت یک مفهوم ذهنی‌تر دارد. گویی قرار است از دریچه اولی، Location، به دومی، Place، برسیم. من این ظرافت شاید پنهان را در «همه مکان‌های روشن» دوست دارم. در این گذاری که به واسطه مکان‌ها رخ می‌دهد و بلوغی که در این مسیر برای وایولت رقم می‌خورد.

فیلم‌های پیرنگ بلوغ، یکی از رایج‌ترین انواع پر مخاطب فیلم‌های نوجوانان و جوانان است. گروه‌های سنی‌ای که هنوز هم اصلی‌ترین به اصطلاح سینماروها را تشکیل می‌دهند. اگر در پنج دهه ابتدایی‌اش، سینما توانست آیینی خانوادگی باشد، حالا سال‌ها است که بیشتر یک عادت جوانانه و نوجوانانه است. در چنین ساز و کاری، طبیعی است که سینمای جریان اصلی به این گروه‌های سنی همیشه نظری ویژه داشته باشد. تقریبا هیچ دوره‌ای از سال نیست که گیشه از چنین فیلم‌هایی خالی باشد. نوجوانانی که در حضورهای پرکنش‌شان در مدرسه‌ها، تجربه‌های خاص دوران نوجوانی و گذار به جوانی را از سر می‌گذرانند، با درگیرهای عمیق عاطفی و تجربه‌هایی مرتبط با احساس احتمالا نخسین بارقه‌های جوشش‌های عاشقانه در قلب‌های‌شان. «همه مکان‌های روشن» نیز براساس یک پرفروش عاشقانه (ترجمه فارسی این کتاب: "جایی که عاشق بودیم"| جنیفر نیون | فرانک معنوی | نشر میلکان) با همین نام، ساخته شده است.

اگر در پنج دهه ابتدایی‌اش، سینما توانست آیینی خانوادگی باشد، حالا سال‌ها است که بیشتر یک عادت جوانانه و نوجوانانه است. در چنین ساز و کاری، طبیعی است که سینمای جریان اصلی به این گروه‌های سنی همیشه نظری ویژه داشته باشد

در «همه مکان‌های روشن»، یک تاریکی و روشنایی با هم آمیخته‌اند. فینچ (جاستیس اسمیت) و وایولت، در ابتدای فیلم، هر دو در تاریکی به سر می‌برند: وایلوت هنوز از سوگواری مرگ خواهرش رهایی نیافته، تا آن‌جا که ایده خودکشی را نیز در سر پروارنده است. در مقابل، فینچ نیز گویی در دنیای به‌شدت شخصی شده‌ای زندگی می‌کند. جهانی با هزاران یادداشت کوچک فراموشی روی دیوارها. این تصویر غریب از اتاق فینچ، تصویری غریب‌تر از خود او را رهنمون می‌شود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در پایان، وایولت پا به نیمه روشن زندگی‌اش می‌گذارد. از نیمه تاریک وجودش در ابتدای فیلم بیرون می‌آید و در سمت درخشان‌تری می‌ایستد. این بلوغ وایولت است که به واسطه حضور فینچ رقم می‌خورد. مرگ فینچ اگرچه بار دراماتیک فیلم را تا مرز یک ملودرام سانتی‌مانتال پایین می‌آورد، با این وجود، هنوز هم می‌توان فیلم را دوست داشت. برای من، فیلم همچون گلی می‌شکفد: ضرباهنگ منظم و صیقل خورده‌ای دارد. اضافه گویی ندارد، و شبیه یک کارخانه عمل می‌کند؛ اما کارخانه‌ای ارگانیک و شسته‌رفته.

all the bright places 1

در فیلم، بارها نام ویرجینا وولف برده می‌شود. نویسنده بزرگ بریتانیایی که با خودکشی تلخی به زندگی به قول خودش غیرقابل تحمل (از مقدمه کتاب خانم دالوی | ترجمه فرزانه طاهری | نشر نیلوفر) پایان داد. ویرجینا وولف از همان دوران نوجوانی بر اثر مرگ مادرش، تا پایان خودخواسته زندگی‌اش، بارها از حمله‌های عصبی رنج برد. بیشتر این نا آرامی‌های روانی ناشی از صدمات روحی‌ای بود که از دست‌دادن دوستان و آشنایان در دو جنگ جهانی بر او وارد آوردند، تا آن‌جا که نتوانست رنج این روان‌رنجوری‌ها را با فایده زندگی‌کردن برابر ببیند، و خود را در رودخانه اوز غرق کرد. یک بازسازی دلنشین از زندگی او آمیخته با برخی از روایت‌های داستانی‌اش ( به‌خصوص روایت‌های برگرفته از مشهورترین کتاب‌اش، خانم دالوی، در فیلم ساعت ها (۲۰۰۲)، توسط استفن داردلی، هنرمندانه به تصویر کشیده شده است.

همان گونه ویرجینا وولف خود از تاریکی‌هایی درونی رنج می‌برد، گویی فینچ نیز با این گوشه‌های تاریک از روان خود دست به گریبان است. در رمان خانم دالوی، میس‌دالوی از چیزی در عذاب است که بر خواننده مکشوف نیست. او زندگی خوبی دارد. دختری زیبا و رشک برانگیز و همسری دارد که او را دوست می‌دارد. با تمام این‌ها، میس دالوی خوش‌حال نیست. در «همه مکان‌های روشن» نیز، فینچ پاسخی برای چرایی عذاب‌های روحی‌اش نمی‌یابد. به یاد بیاورید که از خواهرش درباره علت رفتارهای دیوانه‌وار پدرشان می‌پرسد. فینچ می گوید: «حتما باید دلیلی داشته باشه!» او احساس می‌کند، نسخه‌ای دیگر از پدرش خواهد شد. همین او را می‌ترساند و همزمان عذاب می‌دهد. او برای فرار از آن چه نمی‌خواهد باشد، گویی وادار می‌شود همان گونه عمل کند که نمی‌خواهد. فینچ در پس پشتِ تمام عادات ظاهری‌اش خانه کرده است. میان همان هزاران تکه‌های کوچک یادداشت روی دیوار. آن‌گاه که آن‌ها را نابود می‌کند، خودش نیز، غمگینانه، در مسیر نابودی قرار می‌گیرد.

all the bright places 2

مرگ فینچ اگرچه بار دراماتیک فیلم را تا مرز یک ملودرام سانتی‌مانتال پایین می‌آورد، با این وجود، هنوز هم می‌توان فیلم را دوست داشت

زمانی‌که فینچ و وایلوت به دیدار محل دیوار پیش از مرگ (Before I die…) می‌روند، وایلوت روی دیوار می‌نویسد: «می خواهم قبل از مرگم، شجاع باشم.» یک اعتراف صادقانه. وایلوت چیزی برای پنهان‌کردن ندارد، درست بر عکس آن چه در ابتدای فیلم به نظر می‌رسد. وایلوت از مرگ خواهرش رنج می‌برد و باید راهی بیابد که با آن کنار بیاید: شجاعتی که برای دیدار دوباره با خودش و جامعه بدان نیاز دارد. شجاعتی که در مصاحبت فینچ به آن دست می‌یابد. در مقابل، فینچ، که در پشت نقل قول‌ها و کلمه‌هایش پنهان است، روی دیوار این‌گونه می‌نویسد: «بیدار بمانم.» او در مقایسه با وایولت، نگاه شاعرانه‌تری به جهان دارد. در همان حال که به نقل قول‌های ویرجینا وولف، که وایولت اصلا او را نمی‌شناسد، پناه می‌برد، آروز می‌کند که بیدار (هشیار) بماند.

بیدار بماند به آن معنا که بر آن چه انجام می‌دهد آگاه باشد. وایولت معنای آن چه فینچ در آن لحظه می‌گوید را به تمامی در نمی‌یابد. فینچ جای دیگری نیز درست همین عبارت را استفاده می‌کند. زمانی‌که می‌خواهد درباره برگه‌های یادداشت کوچک چسبیده روی دیوار به وایلوت توضیح دهد می‌گوید: «می خواهم روی بیدار ماندن تمرکز کنم.» از آن برگه‌های کوچک کمک می‌گیرد تا در زمان‌هایی که ذهنش خالی می‌شود، زمان‌هایی که در حال و هوایی تاریک فرو می‌رود، مسیر آگاهانه فکرکردن ( و تصمیم‌گرفتن) را از دست ندهد. روانِ رنجور فینچ او را رها نمی‌کند.

او حتی از اینکه با یک اختلال شخصیتی شناخته شده یا مشخص خودش را معرفی کند، واهمه دارد. زمانی‌که به جلسه کوچک چند نفره‌ای رفته است که دیگرانی چون او از مشکلات و اختلالات روانی‌شان می‌گویند، تنها می‌تواند خودش را با نمودهایی بیرونی از خودش، با کارهایش، معرفی کند: «نمی‌دانم چرا اینجا هستم، در مدرسه دعوا کردم. آن‌جا بودم، اما (درواقع) در آن‌جا نبودم و داشتم خودم را تماشا می‌کردم، گاهی خودم را گم می‌کنم.» از کلمه‌ها کمک می‌گیرد، تا آن حالات تاریک و حمله‌های عصبی را توصیف کند اما هرگز به چرایی آن‌ها پی‌نمی برد.

فینچ در یک کرد بیرونی، آن طور که گویی از دورن خالی می‌شود و راهی به آن نمی‌یابد، به "مکان"‌هایش پناه آورده است. به همه مکان‌های روشن. در یک سطح، او در میان کلمه‌هایش زندگی می‌کند، و در یک سطح دیگر، در مکان‌هایش. در هر دوی این‌ها تنهاست. هر دو این ساحت‌ها، برای فینچ، جهان‌هایی به‌شدت شخصی شده‌اند. توصیف‌های کودکانه‌اش از بلندترین نقطه در ایندایانا، درحالی‌که روی یک تخته سنگ ایستاده‌اند و تجربه هیجان در یک قطار برقی کوچک در یک ناکجا‌آباد و صبح کردن شب در میان واگن‌های قطارهای از رده خارج شده: المان‌هایی که تنها با وایولت شریک‌شان می‌شود. مکان‌های مورد علاقه فینچ، حسی از ناب‌بودن و دست نخورده بودن دارند و او این مکان‌ها را و روشنی‌شان را تنها با او به اشتراک می‌گذارد. و عشق، برای فینچ، بی آن‌که معصومانه آن را بازشناسد، در همین دیدارها رقم می خورد. وایولت گرچه به درون دنیای فینچ راه می‌برد، اما به تمام برزخ‌های وجودی‌اش راهی ندارد، این‌گونه است که از دریافتن او (فینچ) باز می‌ماند. در مسیر کشف این مکان‌ها، وایولت، شجاعتش را باز می‌یابد، زخم‌های روحی‌اش به تمامی التیام می‌یابند، اما فینچ ناتوان از بازنمایی واقعیت وجودی خود و نانوان از کشف خودش، در نیمه تاریک وجودش باقی می‌ماند. کلاف او از ترومای روحی وایولت، بسیار سردرگم‌تر است.

all the bright places 4

پرداخت شخصیت‌ها در لحظاتی از فیلم‌نامه، ظرافت‌های دلنشینی دارد. در صحنه آغازین درحالی‌که وایولت قصد به اقدام به خودکشی دارد، فینچ، مُهورانه، حرکاتی انجام می‌دهد که گویی از مرگ به شیوه‌ای که وایولت به آن تظاهر می‌کند واهمه‌ای ندارد (آزادنه پاهایش را در مقابل لبه پل حرکت می‌دهد). مواجهه طنازانه ای با چیزها که ذاتی شخصیت اوست. مگر نه بسیارند آدم‌هایی رنجور که هجوم واقعیت را با نگاهی فکاهی ناکام می گذارند؟ در جای دیگری از فیلم، فینچ به وایولت می‌گوید تو حتی کلمه Suicidal (مربوط‌به خودکشی، مثلا افکار و حالات مربوط به خودکشی) را بر زبان نمی‌آوری. این به اصلاح‌ها پیش‌آیندهای داستانی، مخاطب را برای اقدام پایانی فینچ (خودکشی حقیقی‌اش) آماده می‌کنند.

هر اندازه وایلوت در مسیر فیلم رو به روشنی می‌رود، فینچ در دالان‌هایی تاریک گیر می‌افتد. وایلوت برخلاف آن چه تصور می‌کند، ذره‌ای نتواسته است به فینچ نزدیک شود. فینچ که از حمله‌های عصبی و روان‌رنجوری‌هایش در عذاب است، احساسی از گناه را به دوش می کشد و برای کاستن از این احساس گناه، سعی در نجات وایلوت از عذاب‌های روحی‌اش دارد. کاری که به خوبی از عهده آن بر می‌آید. گویی او به خوبی با یک روح عذاب‌کشیده آشناست و می‌داند چگونه درمانش کند. برعکس، هیچ‌کس درمانی برای خود او ندارد. نه مشاورش در مدرسه، نه حتی وایلوت. زمانی‌که وایلوت در اتاق فینچ به او می‌گوید به این جا آمده است که کمک کند، فینچ می‌گوید: «کسی در این کار نمی‌تواند به من کمک کند. من در این (کار) تنها هستم.» سرانجام نیز تنها می‌ماند.

مکان‌های مورد علاقه فینچ، حسی از ناب‌بودن و دست نخورده بودن دارند و او این مکان‌ها را و روشنی‌شان را تنها با وایولت به اشتراک می‌گذارد

«همه مکان‌های روشن»، یک پرداخت استاندارد، یک ضرباهنگ متناسب و یک کارگردانی به اندازه دارد. همه چیز در حد و اندازه یک فیلم استاندارد است و ارایه‌ای دوست داشتنی و لطیف از دغدغه‌اش دارد. نمودهای واضح و تماتیک درون‌مایه داستان مبنی بر پیچیدگی‌های شخصیتی نوجوانان سطحی از فیلم‌است که به خوبی برای مخاطب قابل درک است، آن چه فیلم را در مرحله‌ای پس از این لذت‌بخش‌ترکرده است، ساحت بی‌ادعای پرداخت‌های ظریف و دلنشین‌اش از اختلالات روانی و روان‌رنجورهایی شخصیتی آدم‌ها در دوران نوجوانی و جوانی‌شان است. چیزی که من آن را ارج می‌نهم.

این فیلم در لیست بهترین فیلم های عاشقانه ۲۰۲۰ زومجی جای گرفته است.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات