نقد فیلم حمال طلا

سه‌شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۹
مطالعه 6 دقیقه
رضا و لویی دو کارگر مال باخته در فیلم حمال طلا
فیلم «حمال طلا»، دومین ساخته تورج اصلانی است که هرچه از شروع جذاب فیلم می‌گذرد، بیان انواع معضلات اجتماعی برای فیلمساز پر رنگ‌تر شده و عملا روایت قصه اصلی‌اش را رها می‌کند.
تبلیغات

تورج اصلانی را بیشتر با تجربه‌های درخشانش در عرصه فیلم‌برداری به یاد می‌آوریم. کارهای شاخصی در کارنامه‌اش از جمله تصویربرداری فیلم‌های «خواب سفید»، «فصل کرگدن»، «بدرود بغداد» و «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» را همواره به ذهن می‌سپاریم. اصلانی در سال ۱۳۹۲ اولین تجربه کارگردانی‌ فیلم بلندش را با فیلم «جینگو» ارائه کرد و فیلم ایرانی «حمال طلا» دومین تجربه او در کارگردانی به حساب می‌آید.

فیلم داستان کارگری به نام رضا را روایت می‌کند که با موتور، طلا و جواهرات بین کارگاه و مغازه جا‌به‌جا می‌کند. در یکی از روزهایی که مقداری طلا به همراه دارد، چند موتور سوار دیگر به او حمله کرده و طلاهایش را می‌دزدند. حال رضا برای جبران این خسارت، دست به کارهای پر ریسکی می‌زند.

در ادامه جزییات داستان فیلم افشا می‌شود

پیام احمدی نیا، کارگر زیان دیده سعید آقاخانی در فیلم حمال طلا

هرچه از شروع جذاب فیلم می‌گذرد، بیان انواع معضلات اجتماعی برای فیلمساز پر رنگ‌تر شده و عملا روایت قصه اصلی‌اش را رها می‌کند

فیلم خیلی زود شروع می‌شود و با یک حادثه محرکِ دزدی، ما را درگیر قصه کرده و با کاراکتر اصلی همراه می‌کند. شخصیت پردازی کاراکتر اصلی یعنی رضا به‌نوعی قرار است در دل همین حادثه و ماجرای بعد از آن شکل بگیرد. رضا به صاحب کارش (با بازی سعید آقا خانی) می‌گوید مقدار طلا ۲۰۰ گرم بیشتر نبوده و آن را پیدا می‌کند. اما صاحب کار با در دست داشتن آمار دقیق مقدار طلا، برای رضا خط و نشان می‌کشد.

حال پرسش دراماتیک «حالا چه می‌شود» در ذهن همه ما شکل می‌گیرد. رضا چگونه می‌خواهد این خسارت را جبران کند؟ طبعا تصمیم گیری‌های بعدی او ما را به شناخت بیشتر این کاراکتر نیز نزدیک می‌کند. رضا در اولین اقدام به سراغ پلیس می‌رود و شکایتی تنظیم می‌کند. پلیس بیشتر به خود او شک کرده و عملا شکایت را بی فایده می‌داند. در ادامه وقتی رضا با سرکارگری دور آتش خلوت کرده است، اشاره می‌کند که او ۱۵ سال است که در این کار فعالیت می‌کند.

اولین سوالی که درباره این کاراکتر و موقعیتی که در آن گیر کرده مطرح می‌شود این است که آیا در تمام این ۱۵ سال با خطری مشابه این موقعیت رو‌به‌رو نشده است؟ آیا افرادی را که ممکن است در این مسیر به او حمله ور شوند را نمی‌شناسد؟ یا حداقل نمی‌تواند ردی از آن‌ها را دنبال کند؟ وقتی رضا می‌گوید ۱۵ سال است که در این حرفه فعالیت می‌کند، باید یک کارگر با سابقه ۱۵ ساله را ببینیم که بسیار حواس جمع‌تر و دقیق‌تر از یک کارگر تازه وارد است. طبعا اولین اقدام او مراجعه به پلیس نیست. حتی اگر هم باشد، کارگری با تجربه زیاد قطعا برای پیدا کردن دزد‌ها راه‌هایی در ذهن دارد.

کارگران مشغول تخلیه فاضلاب برای یافتن الماس در فیلم حمال طلا

اولین سوالی که درباره این کاراکتر و موقعیتی که در آن گیر کرده مطرح می‌شود این است که آیا در تمام این ۱۵ سال با خطری مشابه این موقعیت رو‌به‌رو نبوده است؟

اما از این موضوع به بهانه ورود به یک داستان فرعی جذاب عبور می‌کنیم. جایی که کارگر دیگری به نام لویی که همکار رضا است نقشه‌ای در سر دارد که آن را با رضا مطرح می‌کند. همین‌جا باید بگوییم که عدم شخصیت پردازی درست از کاراکتر لویی نیز ما را در تمام مسیر فیلم دچار گمراهی می‌کند. لویی چگونه آدمیست؟ آیا کاراکتر باهوشیست که تاکنون کسی جدی‌اش نگرفته یا واقعا احمق است و نمی‌توان روی حرف‌هایش حساب کرد؟

وقتی نقشه‌ای که کشیده است را مطرح می‌کند، متوجه می‌شویم که کاراکتریست که اگرچه به ظاهر جدی‌اش نمی‌گیرند، اما با خواندن کامل دفترچه یک کارگاه، پی به الماس گمشده‌ای می‌برد که گویی سال‌ها در چاه فاضلاب کارگاه دفن شده است. لویی هم در درون خود مدت‌ها است که به‌دنبال گرفتن حقوق واقعی‌اش است. وجهی هم که بیشتر برای ما از این قصه جلب توجه می‌کند، ایجاد حسی از طمع ورزی در درون این دو کارگر است که بعد از سال‌ها تلاش و بی نتیجه بودن، حال می‌خواهند یک شبه ره صد ساله بروند.

آن‌ها همواره در حاشیه بوده‌اند. گویی همچون انعکاسی در آينه به‌سادگی از بین می‌روند. تنها تصور می‌کنند که اهدافشان واقعیست و در این جامعه هویت دارند. این‌ را قاب‌های زیادی که رضا و لویی را در انعکاس شیشه‌های مغازه نشان می‌دهند هم می‌گویند. همه چیز حسی از توهم پول‌دار شدن به خود گرفته و ذره ذره قرار است این دو کاراکتر را در خود ببلعد. رنگ‌های زردی که در طراحی صحنه (رنگ موتور، جواهرات، شعله‌های آتش و...) و بافت تصویر اغلب به چشم می‌خورد، حسی از توهم در دل طلا غرق بودن را به چشم می‌آورند. اما می‌دانیم که همه چیز در تناقض است. تناقضی که از همان نام حمال طلا به‌جای صاحب طلا گرفته تا غرق شدن در درون فاضلاب برای دست‌یابی به الماس دیده می‌شود.

استعاره‌ها تا این جا خوبند و از دل متن بیرون می‌آیند. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که آن دو نمی‌توانند این الماس را پیدا کنند. چیزی که شاید پیش‌بینی‌اش برای ما نیز از جایی به بعد چندان دشوار نیست. صرف‌نظر از اینکه جزییات دقیق‌تری از شکست قطعی‌شان در یافتن الماس به ما نشان داده نمی‌شود، فیلم عملا پای در مسیری می‌گذارد که خود فیلم دیگریست. اگر تا اینجا قصه دو کارگر را دیدیم که در جستجوی یافتن الماس در دل فاضلاب بودند، حال باید آن قصه را رها کرده و به سراغ دو کارگری برویم که می‌خواهند تعدادی سکه برای یک مؤسسه خیریه بخرند و از دل افزایش قیمت آن بعد از چند روز، سود ببرند.

امید روحانی در نقش طلا فروش در فیلم حمال طلا

رنگ‌های زردی که اغلب در طراحی صحنه (رنگ موتور، جواهرات، شعله‌های آتش و...) و بافت تصویر به چشم می‌خورد، حسی از توهم در دل طلا غرق بودن را به چشم می‌آورند. اما می‌دانیم که همه چیز در تناقض است. نوعی دوگانگی که از همان نام حمال طلا به‌جای صاحب طلا گرفته تا غرق شدن در درون فاضلاب برای دست‌یابی به الماس دیده می‌شود

صرف‌نظر از اینکه این اقدام را به خاطر شکستشان در مأموریت یافتن الماس انجام می‌دهند، این روند در ذهن ما کاملا با یک سردرگمی همراه است و بعد از دنبال کردن یک قصه جذاب، حال باید آن را خیلی ساده رها کرده و قصه تازه دیگری (یا بیراه نیست بگویم به فیلم تازه) را دنبال کنیم. بعد‌تر هم که این دو کاراکتر باز هم در ماجرای سکه شکست می‌خورند، دوباره باید ماجرای تازه دیگری از جمله خریدن دلار و فرار آن‌ها را دنبال کنیم. معلوم نبود اگر فیلم با آن تصادف جمع نمی‌شد، چه تعداد معضلات اجتماعی دیگری قرار بود بیان شود.

تماشای پلان پایانی فیلم این موضوع را هرچه بیشتر مورد تاکید قرار می‌دهد که حرف فیلمساز برایش از روایت یک قصه منسجم با اهمیت‌تر است. اینکه با مرگ رضا و لویی، کیفِ حاملِ پولِ آن‌ها را دنبال کند که در جریان آب به راه می‌افتد و به ما می‌گوید که این قصه ادامه دارد. باز هم آدم‌های دیگری در این نوسانات بازار پیدا شده و در این جریان بی‌پایان گرفتار می‌شوند.

اما کیست که این معضل را نداند؟ همه می‌دانند که چقدر نوسانات بازار آزار دهنده است و ممکن است یک شبه سرمایه عده زیادی در بازار از دست برود. بنابراین فیلمساز راه حلی هم ارائه نمی‌دهد و صرفا به بیان معضلات می‌پردازد. حال اگر با این ذهنیت پیش برویم که می‌خواهیم فیلمنامه‌ای درباره نوسانات بازار بسازیم، حاصلش می‌شود اینکه بعد از نیافتن الماس، برویم سراغ سکه و بعد از سکه برویم سراغ دلار تا بگوییم نوسانات بازار آزار دهنده است. باز هم سایه دغدغه‌های اجتماعی بر فرم فیلم سنگینی می‌کند و حسرت فیلمی با یک روایت تا انتها منسجم را بر دلمان می‌گذارد.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات