فیلمهای وینتربرگ را غالبا با کاراکترهای مسیح وارش به یاد میآورم. کاراکترهایی که بدون آنکه چندان دیده شوند، زیست خود را وقف کمک به دیگران میکنند. اگرچه که بعضا از این فداکاری، جز رنج نصیبی نبردهاند. کاراکترهایی همچون کریستین در فیلم The Celebration «جشن» که هر بار در مراسم تولدِ پدرش بلند میشود، خطابهای در حمایت از خواهر قربانیاش می خواند و از سوی همگان طرد میشود. یا کاراکتر نیک در فیلم Submarino که گویی هدفی جز کاستن از رنج دیگران ندارد و در این راه سعی دارد به تمام همسایگانش، برادرش و حتی همسر سابقش، خوشبختی هدیه کند. فیلم Another Round برنده بهترین فیلم بینالمللی اسکار 2021 شد.
در این میان، شاید بهترین کاراکتر در بهترین فیلم وینتربرگ، لوکاس در فیلم The Hunt «شکار» باشد. لوکاس که به عنوان مربی مهدکودک، رابطه بسیار خوبی با کودکان آن جا دارد، به ناگاه از سوی یکی از دختر بچههای مهدکودک، متهم به کودک آزاری میشود. آن وقت ما میمانیم و نگاه متهم کننده دیگران که گویی لوکاس را به صلیب میکشند و دیداری همیشگی در کلیسا (به سنت تمام فیلمهای وینتربرگ). جایی که میتوان همه مردم شهر را در برابر لوکاس حاضر کرد. یک سکانس به یاد ماندنی با بازی مدس میکلسن در کلیسا شکل میگیرد. به شکل نورپردازیهای صحنه به ویژه روی چهره لوکاس خوب نگاه کنید. گویی مسیح وارد کلیسا میشود.
فیلمهای وینتربرگ را غالبا با کاراکترهای مسیح وارش به یاد میآورم. کاراکترهایی که بدون آنکه چندان دیده شوند، زیست خود را وقف کمک به دیگران میکنند. اگرچه که بعضا از این فداکاری، جز رنج نصیبی نبردهاند
بیراه نیست که کاراکترهایش بیشتر نقش معلم به خود میگیرند. برای رسیدن به آن وجه مسیح وار، چه جایگاهی بهتر از معلم بودن. جایگاهی که همواره در حال آموزش دادن و تربیت کردن یک نسل است. همچنین معلم میتواند به خوبی نماینده یک طبقه یا جریان فکری باشد که تاثیر به سزایی در نسل آینده دارد. در طرف مقابل، نقش شاگردان این معلمان هم در فیلمهای وینتربرگ ویژه است. در رده سنیهای مختلف یعنی از کودکان، نوجوانان و بزرگسالان، همگی با چشمانی کنجکاو، رفتار این معلمان را رصد میکنند و به شدت از آنها تاثیر میپذیرند. بچهها در فیلمهای وینتربرگ بسیار بالغند. فراتر از سنشان میفهمند و همین درک بالایشان موجب حیرت اطرافیانشان میشود.
به عنوان نمونه، در سوی ترسناک ماجرا، کلارا، دختر بچه فیلم The Hunt با رصد کردن جزییات رفتار لوکاس و در کنار تصورات بالغانه خود، یک فاجعه را برای معلمش رقم میزند. اما از سوی دیگر، درک دختر نوجوان فیلم The Commune به جایی میرسد که برای بحران رابطه پدر و مادرش، راه حلی مییابد. تقابل شاگردان بالغ همین فیلم Another Round نیز با معلمانشان، نیاز به گفتمانی مناسب را میان این دو نسل ایجاد میکند.
شاید در نگاه اول این طور به نظر برسد که وینتربرگ، سرنوشتی پر مصائب همچون سرنوشت مسیح را برای کاراکترهای زمینیاش در نظر دارد اما به عقیده من در فیلم جدیدش یعنی فیلم Another Round، به یک رویکرد تازه رسیده است. به نوعی سازش با زندگی و پیشنهادی برای کنار آمدن با آن. دغدغه روزمرگی و یکنواختی رابطه یک زوج، خصوصا زوجی از طبقه متوسط، مسئلهایست که در فیلم The Commune نیز جرقههایش زده شده بود. زوجی که در یک خانه بزرگ، خود را درمانده میبینند. زن به شوهر میگوید که نیاز به یک تغییر دارد. مرد هم به عنوان یک معلم در دام روزمرگی افتاده است و فاصلهای میان خود و نسل شاگردانش احساس میکند. به همین روی فیلم The Commune را بیشتر شبیه به گذار وینتربرگ برای رسیدن به فیلم Another Round میبینم. وینتربرگ در فیلم آخرش یه یک جمع بندی دلچسب برای فرار از روزمرگی رسیده است.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
بیراه نیست که کاراکترهای فیلمهای وینتربرگ بیشتر نقش معلم به خود میگیرند. برای رسیدن به آن وجه مسیح وار، چه جایگاهی بهتر از معلم بودن. جایگاهی که همواره در حال آموزش دادن و تربیت کردن یک نسل است
آن هم با بررسی زندگی ۴ معلم از طیفهای مختلف با شرایط زیستی متفاوت. یکی همسرش را طلاق داده. دیگری در صدد است که رابطهای جدید آغاز کند. یکی دو پسر بالغ دارد و چهارمی با سه کودک و همسرش زندگی میکند. اینجا به جای یک معلم، ۴ معلم در محوریت داستان قرار گرفتهاند و طبعا دست یافتن آنها به درک تازه از زندگی و امید پیدا کردنشان، میتواند روی نسل آینده دانمارک تاثیر بگذارد. آنها برخلاف شرایط زیستی متفاوتشان، در یک چیز مشترکند. احساس استیصال در زندگی.
هم به واسطه ورودشان به میانسالی و هم به دلیل یکنواخت شدن زندگیشان. این استیصال، به زیبایی برای هر کدام، در برشهای کوتاه از شیوه تدریسشان در فیلم به نمایش گذاشته میشود. مارتین (با بازی مدس میکلسن) از روی صندلیاش تکان نمیخورد و تاریخ را به شکلی ملال آور برای شاگردانش بازگو میکند. تامی، مربی ورزش، ساکن بودنش در تقابل با تحرک شاگردانش قرار میگیرد و عمق میدان کم تصویر، به کلی او را از شاگردان جدا میکند.
پیتر، فاصلهای میان خود و شاگردانش حس میکند. فاصلهای که نمیگذارد آن طور که باید آواز خوانی را به آنها یاد دهد. نیکولای هم که در فضای آشفته خانهاش با کودکانی که نمیتوانند جلوی ادرارشان را بگیرند دیده میشود. هر ۴ معلم به اندازه به ما نشان داده میشوند. طبعا ۳ نفر از آنها یعنی تامی، پیتر و نیکولای بیشتر به تیپ نزدیکند و همانقدری که نیاز فیلم است آنها را میشناسیم. اما مارتین برای ما ویژهتر میشود و خلوت او را بیشتر میبینیم. چرا که با تحول اساسی او کار داریم. اوست که در آن شب مرموز، در یک جمع ۴ نفره مردانه، زیر گریه میزند و زمینه تحولات همه آنها را فراهم میکند. گریههای مارتین، گریههای همه ماست که در این زندگی روزمره درمانده شدهایم. یک گریه بی نظیر از مدس میکلسن لعنتی. از جنس همان گریههایش در فیلم The Hunt.
به صحنه آرایی این دورهمی مردانه نگاه کنید. نورپردازی کم مایه که مردان را در تاریکی قرار داده اما از آن سو، جامهای روی میز به عنوان عناصر راز آمیز و محرک این کاراکترها، میدرخشند. یک خلوت صمیمانه که قرار است به لحظه بازیافتن جوانی بدل شود. الکل یک بهانه است. جرقهایست برای آگاه شدن این آدمها نسبت به استیصال خود. جرقهایست برای تولدی دوباره.
گریههای مارتین، گریههای همه ماست که در این زندگی روزمره درمانده شدهایم. یک گریه بی نظیر از مدس میکلسن لعنتی. از جنس همان گریههایش در فیلم The Hunt
همین جا باید یک پرانتز را هم باز کنم. آن هم این که الکل در دانمارک نقش پر رنگی دارد. مردم دانمارک بسیار به الکل روی میآورند. به گونهای که این تمایل، وینتربرگ را متحیر کرده تا در لایهای از فیلمش یک روند تحقیقاتی را هم در پیش بگیرد. معلمها با تئوری اسکار درود به شکلی پژوهشی برخورد کرده و مدام تحولات خود را ثبت میکنند. این رویکرد موجب شده تا فیلمساز بدون هیچ گونه قضاوتی، در مقیاسی کلان به این مایع مرموز نگاه کند. عبور از هر میزان آن، در روابط اجتماعی آنها مشخص است. به گونهای که ما کاملا شاهد تاثیر دو سویه این موضوع هستیم. برای یکی مرگ و برای دیگری تنها بهانهای برای سرزندگی را به ارمغان میآورد.
اما فیلم Another Round مطلقا تنها درباره الکل نیست. همانطور که گفتم، الکل صرفا بهانهایست تا این آدمها دوباره خود را کشف کنند. افسار زندگی روتین و برنامه ریزی شده خود را قدری رها کنند. تصمیمشان برای اجرای تئوری اسکار درود، آن هم در ساعات کاری، استعارهایست از عمل کردن آن هم بر خلاف قواعد از پیش تعیین شده. اما لذت عمیقتر فیلم جای دیگریست. بیایید تا چند لحظه دیوانه وار فیلم را بررسی کنیم. لحظههایی که حول تحولات مارتین و همسرش آنیکا شکل میگیرد.
در معرفی اولین لحظه، به قایق سواری مارتین و خانوادهاش میرویم. در آن شب، مارتین، تصویرِ ۸ سال گذشته خود را دوباره برای همسرش عیان میکند. او دیگر نامرئی نیست. همسرش را وادار میکند تا این دیالوگ موتیف وار و دلچسب فیلم را به زبان بیاورد: «دلم برات تنگ شده». آنیکا در حالی که اشک میریزد، این جمله را میگوید. اشکهایی که هم برای دلتنگیست و هم برای خیانتی که به همسرش کرده است. اشکهایی برای فرصتهای از دست رفته. هر چقدر از این سکانس بگوییم کم گفتهایم.
کمی بعدتر وقتی مارتین حد را میگذراند، ما پرخاشگری و فروپاشی زندگی ۴ نفرهشان را میبینیم اما لحظه دلچسب بعدی، قرار ملاقاتیست که مارتین برای ابراز پیشمانی و شروع دوباره با همسرش ترتیب داده است. شما را به حرکت دوربین، در لحظهای که مارتین دست آنیکا را گرفته است ارجاع میدهم. دوربین از چهره گریان آنیکا پایین میآید. روی دستهای گره کردهشان تاکید میکند. دو جام نیمه پر در بک گراندِ این دستها دیده میشوند. دوربین دوباره بالا میآید. این جامها بهانهای بودند تا این دو دست به هم برسند و ابراز دلتنگی کنند.
حال شیوه اجرای دوباره به هم رسیدن این زوج از همه نابتر است. پیامکی روی گوشی مارتین میآید. پیام این است: «منم دلم برات تنگ شده». آیا این پیام را با نمای Insert از گوشی موبایل میبینیم؟ هرگز. تیزهوشی وینتربرگ همینجاست. این جمله دقیقا روی صفحه سیاه نقش میبندد. همچون نتایج پژوهشهای این ۴ معلم. این جمله نیز جایگزین نتایج آن پژوهشها میشود تا بفهمیم که فیلم به واقع درباره چیست. پیام بعدی که میگوید «خیلی زیاد» دیگر همه ما را به همراه مارتین سرمست میکند. چرا که به جای مسیر خیانت، پیشنهاد یک دور دیگر در زندگی داده شده است.
اگرچه که در پایان با تلفیقی از واقعیت تلخِ زندگی هم روبرو میشویم. در کنار این سر زندگی، مرگِ یکی از معلمها هم رقم میخورد. اما آن سه رفیق باقیمانده نیز معنای اصلی این دورهمی را فهمیدهاند. میدانند که اگر تامی هم زنده بود همین روند را ادامه میداد. ضمن آنکه تامی قبل از مرگش، جملهای را به مارتین گفته بود که حال با فقدانش، تاثیر این جمله در رابطه مارتین با همسرش عمیقتر هم میشود: «من همیشه تو و آنیکا را با هم به یاد میآورم».
دیگر انتظار چه چیزی جز رقص پایانی را داریم؟ وقتی همه چیز به سازش رسیده است. مردی به رابطه با همسرش بازگشته است. معلمی که با شاگردانش احساس غریبی میکرد، روی دستان آنها به هوا پرتاب میشود. مرگ یک رفیق، موجب فهم بهتر زندگی برای سایرین شده است و از همه مهمتر، نسل جوانی که سر زندگی را از این معلمان یاد گرفته است به میدان میآید. به همه این موارد، این گزاره را هم اضافه کنید، که توماس وینتربرگ، در هنگام پروسه ساخت فیلم Another Round، دخترش را در سانحه تصادف از دست داده است. اما او هم با این فیلم گویی به سازشی با زندگی رسیده است. از آنجایی که مرگِ تامی را روی قایق و در نمای لانگ شات ثبت میکند و سهم زیاد پایان بندی فیلمش را به رقصی سرمستانه اختصاص میدهد. حال با بخشی از سرود خوانده شده در فیلم، متن را به پایان میرسانم: «اگر چیزی برای جنگیدن نداشتیم...آن وقت من و تو چی میشدیم؟ به همین خاطر است که این دنیا را دوست داریم...با وجود کمبودها و کشمکشهایش، زمین به چشم من زیباست...درست مانند دوران خلقت...»
نظرات