نقد فیلم News of the World - اخبار جهان
در میان ژانرهای متداولی همچون اکشن، ترسناک، کمدی و عاشقانه که گویی نقطه پایانی به لحاظ تاریخی ندارند و تا سینما پا برجاست، سراغ هریک از این ژانرها رفتن، دلیل ویژهای نمیخواهد یا حتی ریسک چندانی به حساب نمیآید، در نگاه اول شخصا برایم جذاب است که یک فیلمساز چرا در سال ۲۰۲۰ به سراغ ساختن یک فیلم وسترن میرود؟ ژانری که در دهههای ۳۰ و ۴۰ در اوج شکوفایی بود و سپس در دهههای ۶۰ و ۷۰ با وسترنهای بازنگرانه و اسپاگتی، مشعلش دوباره روشن شد تا اینکه دیگر در دهه ۹۰ و دو دهه ابتدایی قرن بیست و یک، نمونههای اندکی پیدا میشوند که یا در راستای زنده کردن نوستالژیهای وسترن کلاسیک یا غالبا در ادامه نگرشهای بازنگرانه به این ژانر، گامی برداشتهاند. تصور این است که انگار از تمام پتانسیلهای وسترن استفاده شده است.
باتوجهبه برهه تاریخی این ژانر که غالبا وام گرفته از شرایط زیستی سالهای ۱۸۵۰ به بعد در ایالتهای آمریکا است و به مسائلی همچون تقابل با سرخ پوستان، درگیری کشاورزان با سرمایهدارها و همچنین گذار به تمدن آن هم به وسیله مهمترین عنصر آن یعنی راه آهن میپردازد، به نظر میرسد که مخاطب امروز، در وهله اول چندان روی خوشی به فیلم وسترن نشان ندهد.
همچنین نکته حائز اهمیت دیگری در راستای بررسی ارتباط مخاطب امروز با فیلم های وسترن وجود دارد که بهطور موازی از چالشهای فیلمسازان نیز محسوب میشود. آن هم ذکر این مسئله است که پس از عبور از این سیر تاریخی و خلق آثار بسیار فراوان و ويژه در این ژانر، آیا دیگر جایی برای پرداخت متفاوت و دلچسبی باقی مانده است؟ آیا میتوان وسترنی ساخت که برای مخاطب، تماما یادآور الگوهای پیشین نباشد و در دام کلیشهها نیفتد؟ به واقع چه پیوند مشترکی میتوان یافت که میان مخاطب امروز و دغدغههای تاریخی این ژانر، نسبتی برقرار کند؟ اگرچه که در پیرنگهای قهرمان محور فیلمهای وسترن، همواره میتوان بی واسطه به قهرمان نردیک شد و او را در مسیر برقراری نظم در غرب وحشی و گذار به تمدن همراهی کرد. اما برای فرار از الگوهای کلیشهای، نیاز به دغدغههای تازه در این ژانر حس میشود.
بهطور خلاصه باید بگویم که گویی روح فیلم The Searchers «جویندگان» جان فورد را در فیلم News of the World پل گرینگرس دمیدهاند
بنابراین وقتی در میان فیلمهای روز، ناگهان چشمم به یک فیلم وسترن میافتد، تمام پرسشها و دغدغههای بالا در ذهنم مرور میشوند و یک هیجان اولیه نسبت به رصد کردن تمام این موارد در وسترن تازه ساخته شده دارم. فیلم News of World را هم با چنین رویکردی تحلیل میکنم. بهدنبال پیوندهایش با مخاطب امروز میگردم و همچنین در دل فیلم، نگاههای تازه به سیر تحول این ژانر را جستوجو میکنم.
کاراکتر محوری فیلم، کاپیتان جفرسون کید (با بازی تام هنکس) شغل جالبی در غرب وحشی دارد. شغلی که در نگاه اول، حال و هوای تازهای را در این ژانر میدمد. کاپیتانی با گذشتهای آمیخته با جنگ و درگیری، همچون تمام قهرمانهای وسترن در انزوا، برای مردم خبر میخواند و نفری ده سنت از آنها میگیرد. مردم پس از پشت سر گذراندن یک روز کاری و طاقت فرسا، در یک اتاق دور هم جمع میشوند تا گوش به خبرهای تلخ و شیرین کاپیتان بسپارند. گوش دادن به خبر، آداب ویژهای در جهان فیلم دارد. گویی برای مردم به مثابه یک نمایش میماند. ده سنت پول بلیط میدهند، روی صندلی مینشینند تا مثلا بشنوند که بیماری مننژیت چند نفر را از پای در آورده است. ما نیز در زمانه امروز بخش زیادی از زندگیمان با اخبار گره خورده است، این طور نیست؟ شاید برای شنیدن خبر ده سنت پول ندهیم اما در فضای مجازی و پای تلویزیون، زمانمان را بهعنوان بهای شنیدن اخبار پرداخت میکنیم.
این اولین وجهی از فیلم است که میتواند برای هر مخاطبی، پیوندی مشترک ایجاد کند. اگرچه که این وجه از ماهیت خبر که میتواند افکار را به سمت دلخواه هدایت کند یا حتی خبر رسان، تنها یک سری از اخبار را به گوش مردم برساند، آنقدر در فیلم پر رنگ نمیشود و جز در یک سکانس که فرد متمولی به نام فارلی، از کاپیتان میخواهد که تنها اخبار مربوطبه او را بخواند، دیگر این ماهیت پر رنگ نمیشود. وجهی که میتوانست ایده خبر خواندن را بیشتر گسترش دهد و پیوندش با آسیبهایی که مخاطب امروز هم از این ماهیت اخبار میبیند، محکمتر شود.
وجه دیگری که یک فیلم وسترن جدید را در قیاس با نمونههای شاخص این ژانر به چالش میکشد، نوع نگاه فیلمساز به جهان وسترنش است که باید دید ردپای چه نوع وسترنی را در آن شاهد هستیم؟ یادآوریِ صرفِ نوستالژیهای کلاسیک؟ جهان پوچ وسترنهای اسپاگتی یا تقبیح عناصر خشونت بار این ژانر و تلطیف نگاه نژاد پرستانه همچون وسترنهای بازنگر؟ بهطور خلاصه باید بگویم که گویی روح فیلم The Searchers «جویندگان» جان فورد را در فیلم News of the World پل گرینگرس دمیدهاند.
از فیلم جویندگان به یاد داریم که ایتن (با بازی جان وین) قهرمانی بود که تمام زندگی خود را وقف جنگهای داخلی و درگیریهای غرب وحشی میکرد. در شروع فیلم نیز پس از آنکه سرخ پوستان به خانه برادرش حمله کردند و دختر او یعنی دبی را دزدیدند، او دیگر در تمام فیلم بهدنبال یافتن دبی و گرفتن انتقام از سرخ پوستان بود. قهرمانی سرگردان در دره مانیومنت، که گویی هویتش در گرو همین جنگها معنا مییافت. او وسیلهای بود که مقدمات گزار جامعه از غرب وحشی به تمدن را فراهم میکرد ولی خود در آن تمدن جایی نداشت. او همواره بیرون از چارچوب خانه میماند.
در ادامه جزییات بیشتری از داستان فیلم فاش میشود
در نگاه اول شخصا برایم جذاب است که یک فیلمساز چرا در سال ۲۰۲۰ به سراغ ساختن یک فیلم وسترن میرود؟
کاپیتان کیدِ فیلم News of the World از جهاتی به ایتن شباهت دارد. بدین معنا که جنگهای داخلی و خشونت جهان غرب، او را بهناچار به مدت ۴ سال به میدان جنگ کشانده است. جنگی که بهایش برای کاپیتان، دوری از همسر و از دست رفتن چاپخانهاش بوده است. همسر او در خلال دوران جنگ، بهدلیل بیماری میمیرد اما کاپیتان معتقد است حضورش در جنگ و تنها گذاشتن همسرش، مهمترین دلیل مرگ اوست. حال او هم، همچون ایتن کاملا منزوی شده است.
اما تفاوتهایی نیز با ایتن دارد که مهمترینش همین فعالیتهای چاپخانهای اوست. او برخلاف ایتن گویی جایی در این تمدن دست و پا کرده است. با متوسل شدن به خواندن خبر و امید بخشیدن به جامعه، گویی همراهبا این تمدن، از غرب وحشی گذر خواهد کرد. زخمهای روی بدنش را هم زیر پوشش متمدنانهاش پنهان میکند تا به زعم خودش، این گذشته تلخ را فراموش کند و چشم به آينده بسپارد. اما چه بهانه امید بخشی برای آینده دارد؟
اینجا است که یک کاراکتر دیگر یعنی دختری به نام جوهانا به مسیر سرنوشت کاپیتان گره میخورد. دختری که سرخ پوستان، خانهاش را آتش زدهاند، پدر و مادرش را کشتهاند و او را برای مدتها به اسارت گرفتهاند. این پیشینه برایتان آشنا نیست؟ آیا شما را به یاد سرنوشت دختری به نام دبی در فیلم جویندگان نمیاندازد؟ حال تفاوت بارز میان دو فیلم آنجاست که ایتن، در وهله اول وقتی دبی را میبیند که گویی جزوی از فرهنگ سرخ پوستان شده است، نسبت به او گارد میگیرد و واکنش هولناکی را بروز میدهد. ضمن آنکه تا پایان فیلم فرصت چندانی برای نزدیک شدن به دبی ندارد و در آخر نیز، او بیرون از چارچوب خانه قرار میگیرد.
اما جوهانا از ابتدا در مسیر کاپیتان قرار میگیرد تا بدل به بهانهای برای امید به آینده و زندگی در تمدن پیش رو باشد. به لحاظ بصری نیز، پل گرینگرس در یک سکانس عینا به جویندگان جان فورد ادای دین میکند. جایی که جوهانا، خانه از بین رفته کودکیاش را میبیند. در جلوی خانه عروسک خود را بر میدارد (همچون عروسک دبی در فیلم جویندگان که مهمترین عنصر یادآوری کننده او بود). سپس دوربین از لای چار چوب در خانه، کاپیتان و جوهانا را در مقابل هم نشان میدهد. این همان قاب ابتدایی و معروف فیلم جویندگان است. قهرمان وسترن، باز هم پناهگاه زنی شده است. اما این بار، هر دو در تمدن جایی دارند.
پل گرینگرس از منظر نوع نگاه به سرخ پوستان هم، نقطه نظری شبیه به جان فورد دارد. فورد، سرخ پوستان را همچون ارواحی در جهان فیلمش به تصویر میکشد. آنها بیشتر بهعنوان عناصری در ساختار اساطیری داستان به چشم میآیند که در تقابل با قهرمان فیلم قرار میگیرند
پل گرینگرس از منظر نوع نگاه به سرخ پوستان هم، نقطه نظری شبیه به جان فورد دارد. فورد، سرخ پوستان را همچون ارواحی در جهان فیلمش به تصویر میکشد. بدین معنا که اصلا پر رنگ جلوه نمیکنند. آنها بیشتر بهعنوان عناصری در ساختار اساطیری داستان به چشم میآیند که در تقابل با قهرمان فیلم قرار میگیرند. فورد هیچگاه پرداخت خبیثانه و ویژهای از آنها ارائه نمیکند. دوربین فورد غالبا با فاصله و با پرهیز از قضاوت یک طرفه آنها را به تصویر میکشد.
در جویندگان، کاملا مشهود است که فورد، نگاه نژادپرستانه قهرمان فیلمش یعنی ایتن را هم به چالش میکشد. بهخصوص در صحنهای که ایتن در چادر سرخ پوستان، در مقابل فرمانده آنها نشسته است و آن سرخ پوست به او گوشزد میکند که او هم افرادی از قبیلهاش را در درگیریها از دست داده است. تنش در غرب وحشی، مقصرش تنها یک طرف نیست.
فورد همچنین حساب برخی از قبیلههای سرخ پوستان را همچون قبیله شاین، با سایر قبیلهها همچون آپاچیها جدا میکند. بهعنوان آخرین مثال برای فهم بهتر گزاره «در سایه و مرموز بودن سرخ پوستان» در فیلمهای فورد، پلان ابتدایی فیلم دلیجان را به یاد بیاوریم. سرخ پوستی که در سکوت محض، آرام و دست روی دست ایستاده است بدون آنکه به سفید پوستان نگاه کند. او خبر درگیری یکی از افراد قبیله آپاچیها را آورده است. یک نفر میگوید از کجا معلوم که این سرخ پوست دروغ نمیگوید؟ در جواب او گفته میشود که این سرخ پوست از قبیله شاین است و خود این قبیله از آپاچیها بیش از ما سفید پوستان نفرت دارند. توجه داشته باشید که این دیالوگها مطلقا از زبان سرخ پوست بیرون نمیآید. فورد از همان ابتدای فیلم، حساب این قبیله را جدا میکند و به این وجه سایه وار سرخ پوستان در جهان فیلمش قوت میبخشد.
پل گرینگرس نیز اساسا در کل مسیر فیلم، هیچ سرخپوستی را نشان نمیدهد مگر در یک صحنه بسیار دلنشین. جایی که کاپیتان و جوهانا، ارابهشان را از دست دادهاند و پیاده در دشتهای وسیع بدون هیچ آذوقهای، گرفتار در طوفان گرد و غبار میشوند. کاپیتان در لا به لای این گرد و غبار، رهگذران سرخ پوستی را میبیند که به سمت جوهانا میآیند و یک اسب را به او تقدیم میکنند. سرخ پوستانی که از ابتدای فیلم، تنها تصورات وحشیانهای را درباره آنها شنیده بودیم که تمام زندگی جوهانا را نابود کردهاند، به ناآگاه شبح وار، همچون سرخ پوستان فیلمهای فورد، در میان طوفان ظهور میکنند و کاپیتان و جوهانا را از تلف شدن نجات میدهند.
گوش دادن به خبر، آداب ویژهای در جهان فیلم دارد. گویی برای مردم به مثابه یک نمایش میماند. ده سنت پول بلیط میدهند، روی صندلی مینشینند تا مثلا بشنوند که بیماری مننژیت چند نفر را از پای در آورده است
این سکانس، به شکلی استعاری، گرد و غباری را که روی دوستی و صلح این دو نژاد نشسته است را به تصویر میکشد. تنها ضعفش این است که قوت پرداخت شخصیت کاپیتان بهطور مثال به اندازه پرداخت شخصیت ایتن در جویندگان نیست. ما آنقدر که باید ذهنیت کاپیتان را درباره سرخ پوستان نمیدانیم که حال با تماشای این سکانس، کاملا درک کنیم که در درون کاپیتان چه میگذرد. اینکه اساسا او در چه در راستایی دارد تغییر میکند؟ تنها بهدنبال بهانهایست برای فراموش کردن گذشته و امید بخشیدن به آینده یا اینکه نگرش او به غرب وحشی و بهویژه سرخ پوستان هم دست خوش تغییر میشود؟ یقینا به اندازه تغییر نگرش ایتن در جویندگان، قابل باور و همراه کننده نیست. اما فارغ از این موضوع نیز، این سکانس با وجه استعاریاش به قدر کافی دلچسب است.
اگر از ریتم کند فیلم در بسیاری از لحظات عبور کنیم، در آخر تنها یک بحث میماند. آن هم این است که پایان فیلم قدری قابل پیشبینی است. اگر مطابق با مسیر الگوها پیش برویم، نزدیکی جوهانا و کاپیتان به یکدیگر محتمل است اما گرینگرس سعی کرده این پایان را با یک تغییر نگرش نسبت به وسترنهای کلاسیک جلوه دهد. در وسترنهای کلاسیک غالبا قهرمان در همان انزوای اولیه رها میشد و دیگر راهی به جهان آینده نداشت. در اینجا نیز، کاپیتان ابتدا جوهانا را به خالهاش میسپرد و سپس با مقبره زنش تنها میشود. اما این قهرمان تصمیم میگیرد که هم خودش و هم جوهانا را به آیندهای روشن ببرد. وقتی دوباره به جوهانا سر میزند، میبیند که شوهر خالهاش پای او را به یک چوب بسته است.
همچون یک حیوان. حتی اگر شاهد سیر تغییرات کاپیتان هم باشیم، کاپیتان کید نیز در ابتدای فیلم، وقتی که میخواست جوهانا را تحویل ماموران بدهد تا او را به خانوادهاش بازگردانند، گردن جوهانا را همچون یک حیوان گرفته بود و او را به سمت مامور میکشید. گویی نگاه بعضا خشونت بار او که تحت تاثیر گذشتهاش شکل گرفته، در این روند تلطیف شده است. او این دختر را همچون معصومیت از دست رفته غرب وحشی میداند که سعی در حفظش میکند. او همچون موهای طلاییاش، روشنایی آینده است برای کاپیتان. از بازیگر جوهانا یعنی هلنا زنگل هم در آینده زیاد خواهیم شنید. یک استعداد بی نظیر که شکل بازیاش در فیلم System Crasher را با یک اندازه معین، به این فیلم آورده است. با تماشای این دو فیلم از او، احتمالا با من هم عقیده خواهید شد.