نقد فیلم Penguin Bloom

دوشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۹
مطالعه 7 دقیقه
لبخند نائومی واتس، بازیگر معروف مشغول نگاه کردن به پرنده وحشی در فیلم Penguin Bloom
فیلم Penguin Bloom داستان شکوفایی پنگوئن را روایت می‌کند؛ داستان واقعی اعضای خانواده‌ی بلوم که همزمان با کمک رساندن به یک پرنده، بهبود یافتن پس از تجربه‌ی فاجعه‌ای تلخ را تمرین کردند.
تبلیغات

فیلم های درام زیادی با محوریت داستان‌های واقعی ساخته شده‌اند. این وسط همیشه بسیاری از آثار مورد بحث متمرکز روی فرد یا گروهی از افراد هستند که بعد از پشت سر گذاشتن یک رخداد بسیار آزاردهنده، باید به سختی برای یافتن امید در زندگی تلاش کنند. زیرا این قصه‌ها برای بسیاری از بینندگان، همزمان دردناک و الهام‌بخش هستند؛ داستان فردی که یک جسمی بسیار جدی پیدا می‌کند، اما از زندگی دست نمی‌کشد.

کارگردان به ارائه‌ی ساده‌ترین اقتباس سینمایی ممکن از این داستان واقعی زیبا بسنده کرده است

در عین حال چنین فیلم‌هایی به‌شدت باید مراقب باشند که مرتکب خطاهای گوناگون نشوند. دراماتیزه کردن بیش از اندازه‌ی داستان واقعی، عدم توجه به چگونگی برگشتن فرد به زندگی، شتاب‌زدگی در روایت بخش‌های دردناک برای رسیدن به لحظات خوش یا عدم توجه به ارائه‌ی روایت سینمایی درست و متمرکز شدن صرف روی تحمیل پیام مثبت به مخاطب. همه‌ی موارد نام‌برده و چند ایراد دیگر، اشکالات مرسومی هستند که در این جنس از درام‌های هالیوودی به چشم می‌خورند. بااین‌حال شاید بزرگ‌ترین و نابخشودنی‌ترین گناه ممکن برای چنین اثری، داشتن نگاه از بالا به پایین به فرد، خانواده یا گروه آسیب‌دیده باشد؛ به شکلی که مخاطب احساس کند مثلا فیلم‌ساز می‌خواهد با پررنگ کردن «از دست رفته»های زندگی شخصیت، به تماشاگر عادی درس زندگی بدهد و بگوید که بیش‌ازپیش متوجه و قدردان داشته‌های خود باشد.

خوش‌بختانه فیلم Penguin Bloom به هیچ عنوان چنین رفتار زشتی با شخصیت اصلی خود ندارد. ماجرا این‌جا راجع به خود سامانتا بلوم است؛ نه درسی که مثلا تماشاگر باید از او بگیرد. کارگردان انسانی را به تصویر می‌کشد که برخی داشته‌ها را از دست داد و آرام‌آرام می‌فهمد که هنوز هم موارد ارزشمند زیادی را در زندگی می‌یابد. در نتیجه مخاطب نیز می‌تواند پا به پای سامانتا به زندگی شخصی خود نگاه بیاندازد؛ نه اینکه مشغول مقایسه‌ی داشته‌های خود با او شود.

اندرو لینکلن، بازیگر نقش ریک گرایمز در سریال The Walking Dead مشغول عکس برداری از شخصیت نائومی واتس در فیلم پنگوئن بلوم

قصه‌ی فیلم Penguin Bloom به سامانتا بلوم با بازی نائومی واتس می‌پردازد که زنی ماجراجو و فعال بود و ناگهان پس از سقوط از یک بلندی، برای همیشه از وسط کمر به پایین فلج شد. درحالی‌که با او افسردگی و غم جدی و قابل درک دست‌وپنجه نرم می‌کند، کمرون بلوم با نقش‌آفرینی اندرو لینکلن (بازیگر نقش ریک گرایمز در سریال The Walking Dead) یعنی شوهر او به نگه‌داری از وی و ارائه‌ی توجه کافی به سه پسربچه‌ی خانواده می‌پردازد؛ روبن بلوم، آلی بلوم و نوا بلوم. در همین حین یکی از بچه‌ها زاغی آسیب‌دیده را پیدا می‌کند و به خانه می‌آورد؛ تا همه با مراقبت از پرنده او را برای پرواز و بازگشتن به زندگی واقعی خود مهیا کنند.

شخصیت‌ها می‌توانستند به مراتب بهتر از وضعیت فعلی به تماشاگر معرفی شوند؛ تا او به آن‌ها اهمیت بیشتری بدهد

نمی‌توان انکار کرد که شاعرانگی لایق توجهی در این داستان واقعی وجود دارد؛ وقتی یک خانواده همزمان با تلاش برای درمان حیوانی دردکشیده، گام به گام به بهبودی نسبی نزدیک‌تر می‌شود. اما گلندن آیوین در سومین فیلم بلند حاضر در کارنامه‌ی کارگردانی خود سراغ انجام کار ویژه و به‌خصوصی نمی‌رود. او به حداقل‌ها بسنده کرد و صرفا به شکل استاندارد، قصه را به سینما آورد. به همین خاطر تجربه‌ی ارائه‌شده همواره یک بار مصرف به نظر می‌رسد.

گاهی با لحظاتی در فیلم مواجه می‌شویم که طی آن‌ها می‌توان تلاش فیلم‌ساز برای افزودن روایت شاعرانه به داستان را دید؛ چه وقتی سم پرده‌ها را می‌کشد و بااین‌حال نور تمام تلاش خود برای ورود به خانه از هر روزنه را می‌کند و چه وقتی خواب‌های او عملا گره‌خورده به بخشی از آینده‌ی وی هستند. ولی مشکل این‌جا است که هم‌اندازه با سکانس‌های تصویرمحور زیبایی که جواب می‌دهند، لحظات متعددی همچون همان خواب‌ها به چشم می‌خورند که بیش از اندازه فروشده در چشم مخاطب به نظر می‌رسند. دست آن ثانیه‌ها برای مخاطب رو می‌شود.

بیننده به‌معنی واقعی کلمه احساس خواهد کرد که کارگردان هر از چند وقت یک بار از فرم اصلی اثر خارج می‌شود، چند ثانیه چنین تصاویری را نمایش می‌دهد و بعد هم احتمالا با خود خیال می‌کند که چه‌قدر فیلم را عمیق‌تر جلوه داده است. به‌خصوص وقتی دقیقا سکانسی را در پرده‌ی سوم فیلم داریم که می‌خواهد ثابت کند خواب‌های سم چه‌قدر معنی‌دار بودند. فیلم‌سازی احساسی و تصویرمحور در چنین داستانی فقط وقتی جواب می‌دهد که کاملا در داستان ذوب شده باشد؛ نه وقتی تماشاگر بفهمد که گاهی کارگردان صرفا می‌خواهد کمی شاعرانه‌بازی دربیاورد!

نگاه جدی اندرون لینکلن به نائومی واتس نشسته روی ویلچر داخل آشپزخانه در فیلم پنگوئن بلوم

در همین حین نباید انکار کرد که کارگردان اثر خود را بیش از حد جدی نگرفته است. فیلم Penguin Bloom نه شتاب‌زده جلو می‌رود و نه بیش از اندازه طول می‌کشد؛ نه بیش از حد مسئله را دراماتیک جلوه می‌دهد و نه ترسی از پرداختن به لحظات کلیدی و احساسی دارد. گفت‌وگوهایی که باید انجام شوند تا تغییر احساسی شخصیت اصلی منطقی باشد، فراموش نشده‌اند. دادها به اندازه‌ی کافی زده می‌شوند، لحظات تلخ به اندازه‌ی کافی به نمایش درمی‌آیند و دردها قدم به قدم جای خود را به آرامش نسبی می‌دهد.

به همین خاطر وقتی فیلم‌سازی گلندن آیوین در پنگوئن بلوم را استاندارد خطاب می‌کنیم، به هیچ عنوان مشغول توهین به او نیستیم. ساخت یک نسخه‌ی سینمایی استاندارد، قابل تماشا و قابل پذیرش از چنین داستان‌هایی واقعا چالش‌های قابل توجهی را مقابل کارگردان می‌گذارد و همین که او در دام بسیاری از ضعف‌های مرسوم نیافتاده است، اثر را به سطح استاندارد می‌رساند. در عین حال نمی‌توان انکار کرد که قطعا فیلم‌نامه‌نویسی و کارگردانی هنرمندانه‌تر می‌توانستند به مراتب بهتر از وضعیت فعلی از پتانسیل داستان واقعی خانواده‌ی بلوم بهره ببرند.

اندرو لینکلن به خوبی از پس نمایش قدرت درونی و شکنندگی احساسی کمرون بلوم به‌صورت همزمان برمی‌آید

این وسط تیم سازنده در انتخاب بازیگران هم کم نگذاشته است. نائومی واتس ضرورت حضور خود به‌عنوان یک بازیگر حرفه‌ای را در لحظات کلیدی شخصیت سامانتا به رخ می‌کشد؛ دقایق احساسی و دردناکی که تک‌نفره متمرکز روی حالات روحی و جسمی او هستند. در همین حین اندرو لینکلن شاید فرصت خاصی برای نمایش درون‌ریزی‌های کمرون نداشته باشد، ولی دائما همزمان شکننده و مقاوم رفتار می‌کند؛ همواره می‌شود با او مردی در حال درد کشیدن را دید که ظاهر مقاوم خود را نمی‌بازد. چنین نقش‌آفرینی‌هایی وقتی به اوج می‌رسند که فیلم بالاخره برای چند لحظه به شخصیت اجازه‌ی نفس کشیدن می‌دهد و آن‌ها آزادانه می‌خندند یا بغض می‌کنند. این‌گونه تماشاگر بهتر درک می‌کند که بازیگر چه‌قدر تا آن لحظه، خفه شدن آن بغض یا داشتن آرزوی لبخند زدن را زیرپوستی و زیبا نمایش داده است.

نتیجه تمامی این‌ها هم می‌شود شکل‌گیری اثری که اگر نسبت به خلاصه‌ی داستان و دو بازیگر اصلی آن احساس مثبتی دارید، اصلا از ۹۰ دقیقه وقت گذاشتن برای تماشای آن پشیمان نمی‌شوید و در عین حال هیچ ضرورتی برای پیشنهاد دادن آن به اکثر بینندگان دیگر نمی‌یابید. شاید برای خلاصه‌تر کردن حرف، به شکلی طعنه‌آمیز و سخت‌گیرانه باید گفت «یکی دیگر از فیلم‌هایی که معمولا از شبکه‌های آنلاین همچون نتفلیکس انتظار دارید».

(از این‌جا به بعد مقاله بخش‌هایی از داستان فیلم Penguin Bloom را اسپویل می‌کند)

یک زاغ به اسم پنگوئن نشسته روی شانه نائومی واتس در فیلم Penguin Bloom/پنگوئن بلوم

شوربختانه چنین فیلم‌هایی که شاید هرگز نباید با صفات بسیار مثبت خطاب شوند، گاهی مواقعی نمی‌توانند حتی ارزش واقعی بهترین لحظات خود را نیز به مخاطب نشان بدهند. فیلم Penguin Bloom فارغ از هر نقطه‌ی قوت و ضعف دیگر، یک تقابل مهم بین مادر سم و زاغ آن‌ها یعنی پنگوئن را نمایش می‌دهد. در یکی از سکانس‌های فیلم می‌بینیم که مادر از راه می‌رسد و تمام پرده‌های خانه را کنار می‌زند. در نتیجه فوران نور عملا سامانتا را آزار می‌دهد و کمک خاصی به او نمی‌کند. رفتارهای مادر وی همواره این‌گونه هستند؛ مثل زمانی‌که سر میز شام می‌خواهد مسئله را بلندبلند توضیح بدهد و بدون داشتن راه‌حل درست، صرفا بگوید که اوضاع «باید» درست شود. حال آن که چنین رفتارهایی عملا بیش‌ازپیش ضعف‌های فعلی سم را به یاد او می‌آورند؛ تا وی بیشتر به تاریکی و دوری از همگان پناه ببرد.

ولی زاغ رفتار دیگری دارد. او در یکی از سکانس‌ها که سم باز مقابل پرده‌های کشیده‌شده خود را در تاریکی قرار داده است، با منقار خود ذره‌ذره پرده را کنار می‌زند. انگار او با زبان بی‌زبانی، نور و امید را به سامانتا تحمیل نمی‌کند. بلکه به او نشان می‌دهد که پشت این تاریکی نور وجود دارد؛ به او می‌گوید که امید از بین نرفته است. اما فقط خود سامانتا می‌تواند زندگی کند و آن نور را بپذیرد. کسی نمی‌تواند به زور به او بگوید که باید خوب شود! پروسه‌ی درمان یک پروسه است؛ مخصوصا وقتی روحی و روانی باشد.

هرچه می‌گذرد، رفتار کمرون نیز شباهت بیشتری به روش پنگوئن پیدا می‌کند. او به‌عنوان همسر سم قبلا مدام می‌خواست فقط وی را به سمت زندگی هل بدهد. اما آرام‌آرام مشغول پیشنهاد دادن می‌شود؛ از نمایش کاتالوگ آموزش نوعی از قایق‌سواری که کاملا با توانایی‌های بدنی سامانتا جور درمی‌آید تا آماده ساختن شرایط و در عین حال، سؤال پرسیدن: «فقط اگر تو قبول کنی، به آن‌جا می‌رویم».

همه‌ی این آدم‌ها جز خوبی سامانتا را نمی‌خواهند و مشغول درد کشیدن هستند. اما برخی از آن‌ها شتاب‌زده‌تر عمل کردند و برخی مثل پنگوئن، قدم به قدم با بازگشت سامانتا به زندگی همراه شدند. انسان‌ها در چنین شرایط دردناکی می‌خواهند به سریع‌ترین شکل ممکن اوضاع دوباره مثل قبل شود. ولی برخلاف تخریب که ناگهانی از راه می‌رسد، ساختن زمان می‌برد؛ بهتر کردن اوضاع وقت می‌خواهد. آن میله در یک لحظه شکست و سامانتا به زمین افتاد و آسیب دید. بازسازی آن میله قطعا به مراتب بیشتر از یک لحظه زمان می‌برد. پس چگونه می‌توان انتظار داشت که انسانی که شکست، ناگهان خوب بشود و به زندگی عادی بازگردد؟

داغ‌ترین مطالب روز

نظرات