نقد فصل اول سریال The Falcon and the Winter Soldier | نبرد برای میراث کاپیتان آمریکا
سرانجام روز جمعه هفته گذشته پخش سریال The Falcon and the Winter Soldier از دیزنی پلاس به پایان رسید و بالاخره سرنوشت سپر کاپیتان آمریکا هم مشخص شد. اتفاقات سریال فالکون و وینتر سولجر پس از حوادث فیلم Avengers: Endgame جریان دارد و پس از سریال WandaVision، سریال The Falcon and the Winter Soldier درواقع دومین سریال دنیای سینمایی مارول برای دیزنی پلاس است که شاهد انتشار آن هستیم. در طول سریال شاهد معرفی شخصیتهای جدیدی مثل جان واکر تا بازگشت شخصیتهایی مثل شارون کارتر و بارون زیمو بودیم، اما سؤال اصلی این است که آیا سریال سریال فالکون و نگهبان زمستان توانسته به اثری که انتظارش را داشتیم تبدیل شود یا برخلاف سریال وانداویژن به یک اثر ناامید کننده تبدیل شده است؟ پس برای رسیدن به این پاسخ در ادامه با زومجی و نقد سریال فالکون و وینتر سولجر همراه باشید.
ادامه نقد ممکن است بخشهایی از داستان و اتفاقات سریال The Falcon and the Winter Soldier را فاش کند
سریال The Falcon and the Winter Soldier به زندگی شخصی و عادی برخی از ابرقهرمانان دنیای سینمایی مارول میپردازد
انتظاری که مشخصا از سریال The Falcon and the Winter Soldier داشتیم بیشتر یک سریال سراسر اکشن با لایههای داستانی سیاسی بود که مشخصا انتظار بهجا و منطقی هم بوده و حتی سریال از همان ابتدا با صحنههای کاملا اکشن آغاز میشود، اما در ادامه نشان میدهد که قرار نیست این موضوع یک روند ادامهدار باشد. درواقع سازندگان سریال از فرصت فرمت تلویزیون استفاده کرده و تصمیم گرفتند تا به بررسی زندگی عادی سم ویلسون و باکی بارنز بپردازند و نشان دهند که زندگی یک ابرقهرمان در زمانیکه در حال نجات دادن دنیا نیست، چگونه است. این موضوع یک نکته مثبت و جذاب است؛ بهخصوص زمانیکه متوجه میشویم که قرار نیست زندگی پر زرق و برقی را ببینیم و حالا میبینیم که مثلا سم ویلسون برای نجات قایق پدر و مادرش و جلوگیری از فروشش در گرفتن یک وام هم ناموفق است یا باکی چالشی فراتر از انتظار دارد و باید با دوره زندگی در قالب وینتر سولجر و گناهانی که مرتکب شده کنار بیاید و به همین منظور در نزدیکی خانه پدر یکی از قربانیانش زندگی میکند.
در مقابل صحنههای اکشن سریال The Falcon and the Winter Soldier را داریم که تلاش شده تا با الگو برداری از صحنههای اکشن فیلم Captain America: The Winter Soldier و فیلم Captain America: Civil War طراحی و پیادهسازی شود که تا حد زیادی نیز در این مورد هم موفق هستند و حتی نبردهایی را در سریال شاهد هستیم که بهنظر میرسد ادای دینی به برخی از مبارزات مشهور این دو فیلم است؛ اگرچه دلمان برای صحنههای جذابی که تیم این دو فیلم خلق کردند تنگ میشود. البته مشکلاتی هم وجود دارد که در بخش مربوطبه آن به این موضوع خواهم پرداخت، اما بخش مثبت دیگر مبارزات سریال شاید خشونت کمی بیشتر نسبت به فیلمهای دنیای سینمایی مارول باشد. درواقع تولید سریال به تیم سازنده این فرصت را داده تا با محدودیت نسبتا کمتری به خلق صحنههای اکشن بپردازند؛ اگرچه اکشن سریال همچنان پتانسیل بیشتری هم داشت که در بخشهایی از آن میشد استفاده بهتری کرد که از جمله مهمترین آن به مبارزات داخل شهر مادریپور میتوان اشاره کرد.
سریال The Falcon and the Winter Soldier در ایجاد تعادلی مناسب بین صحنههای درام و اکشن مشکل دارد
اگرچه پرداختن بیشتر به زندگی و مشکلات شخصیتها نکته مثبتی در اتفاقات سریال سریال فالکون و نگهبان زمستان به حساب میآید، اما سریال در برخی از دقایقش در ایجاد یک تعادل مناسب بین صحنههای درام و اکشن مشکل دارد و اینجا جایی است که شاید بتوان مقصر آن را کارگردان سریال و حتی شورانر آن دانست. کاری اسکاگلند بهعنوان کارگردان سریال فالکون و وینتر سولجر در صحنههای درام سریال عملکرد قابل قبولی دارد، اما جایی که وارد صحنههای اکشن میشویم، تا حدی با کم سلیقگی و ضعف کارگردان مواجه هستیم که از زاویه دوربین پخش مبارزه تا قطعهای ناگهانی باعث کاهش کیفیت مبارزه شده و این احساس به ما دست داده شود که چرا این تصمیم گرفته شده است. بهطور مثال در بندر مادریپور ما در تریلر زاویه خیلی خوبی از صحنه اکشن شارون کارتر دیدیم، اما در مقابل در خود سریال این صحنه از زاویه دوربین بالا گرفته شده بود و تصمیم کاملا عجیب و غیر منتظرهای بود که به کیفیت صحنه ضربه زد. شاید برای درک بهتر این موضوع بتوانیم به عملکرد درخشان مت شکمن در سریال WandaVision بپردازیم که یکی از نقاط قوت سریال بود و حالا شانس خوبی هم در فصل جوایز پیدا کرده است.
البته عملکرد اسکاگلند شاید دلیلی بود که کوین فایگی تصمیم گرفت تا از ترکیب کارگردانهای بیشتری در سریالهای آینده MCU استفاده کند. بهجز این، نویسندگان سریال تا حد زیادی با ایجاد یک تعادل بین صحنه درام و اکشن مشکل داشتند. مثلا در قسمت اول صحنههای اکشن کاملا در ابتدا سریال قرار دارند و مابقی بخش درام و شخصی سریال است. اگرچه این بخش، بخش مثبتی از سریال است، اما بدون شک انتظار صحنههای اکشن بیشتری را داریم یا همین موضوع در قسمت پنجم یا حتی ششم هم تکرار میشود که این موضوع باعث ضربه زدن به روند اتفاقات و پیسینگ سریال شده است. بااینحال، در قسمت سوم و چهارم باتوجهبه حضور دریک کولستاد و درک خوبی که از این موضوع دارد، شاهد چنین موضوعی نیستیم یا حداقل کمتر هستیم و درواقع استانداردترین قسمتهای سریال در تقسیم کردن این بخشها سریال در دقایق مختلف آن است. البته اوج سریال هم مربوطبه همین دو قسمت است و درواقع در این دو قسمت شاهد یکی از بهترین لحظات دنیای سینمایی مارول هم هستیم و شاید بهتر بود نقش کولستاد در سریال کمی پررنگتر بود. البته اسپلمن ایدههای خوبی در طول سریال فالکون و نگهبان زمستان داشته است، اما بخواهیم واقع بینانه نگاه کنیم، بهترین بخشهای سریال جایی است که کولستاد نقش محوری داشته و صد البته این کیفیت تا نیمه اول قسمت پنجم هم به خوبی ادامه داشت.
بارون زیمو و جان واکر از ستارگان اصلی سریال The Falcon and the Winter Soldier هستند
سریال The Falcon and the Winter Soldier فرصت مناسبی بود تا سم ویلسون و باکی بارنز فضای بیشتری را برای درخشش داشته باشند و همینطور هم شد، اما این موضوع به این دو شخصیت خلاصه نمیشود و شاهد درخشش بارون زیمو و شارون کارتر هم بودیم. بدون شک بارون زیمو ستاره اصلی سریال و قسمت سوم و چهارم بود و بخشی از آن را باید مدیون بازی خیلی خوب دنیل برول بدانیم که توانست چندین صحنه جذاب را در طول سریال خلق کند. اگرچه این شاید ناامید کننده بود که زیمو نقش پررنگتری را در ادامه سریال نداشت، اما حتی حضور او در چند قسمت هم غنیمتی بود که میتوان امیدوار بود در آینده بیشتر از وی ببینیم. درکنارش شارون کارتر را شاهد بودیم که تغییرات زیادی در آرک داستانی او ایجاد شده و مارول به نحوی بهدنبال جبران اشتباهش در فیلم Civil War و فراموش کردن این شخصیت بود و در این کار هم موفق بوده است. شارون کارتر در سریال فالکون و وینتر سولجر شخصیتی کاملا متفاوتی داشت و او درواقع دیگر یک شخصیت خاکستری و بهدنبال منافع شخصی خودش بود که همین موضوع باعث جذابتر شدن این شخصیت نسبت به گذشته شده است، اما مانند زیمو شاید بهتر بود زمان بیشتری به او نیز اختصاص داده میشد.
در هر حال سریال توانست بستری خوب برای درخشش بیشتر شخصیتها را ایجاد کند و درکنار غافلگیریهای کوچکی مثل گروه نگهبانان واکاندا داشت که از جمله بخشهای جذاب سریال بودند، اما این موضوع خلاصه به بازگشت شخصیتها نبود و در طول سریال شاهد معرفی شخصیت جان واکر بودیم. اینکه شیطنت نویسندگان بود یا بهخاطر بازی درخشان وایت راسل فرقی نمیکند، غیر ممکن بود شخصی از جان واکر متنفر نشود و درواقع ظاهرا هدف هم همین بوده است. درواقع جان واکر نماد شخصیتی بود که معیار انتخاب آن نهتنها به استیو راجرز شباهتی نداشت، بلکه یک انتخاب نظامی و با معیارهای ارتش بوده است و همین موضوع باعث میشود که جان واکر کم کم ناامیدیاش از تبدیل شدن به یک کاپیتان آمریکا ایدهآل به خشمی پنهان تبدیل شود که درنهایت شاهد فوران آن در اواخر قسمت چهارم و اوایل قسمت پنجم هستیم. شاید وایت راسل با هجوم ناجوانمردانه افراد بسیاری مواجه شد، اما واقعیت این است که بازی وی انقدر خوب بود که امیدوار باشیم او در قالب US Agent بتواند به کارش ادامه دهد. البته سریال هرچقدر در نمایش جان واکر موفق است، در نمایش گروه شرور و منفی فلگ اسمشرز ناموفق عمل کرده است.
سریال The Falcon and the Winter Soldier باعث میشود تا بیننده از جان واکر متنفر شود
درواقع بخش ناامید کننده سریال شاید گروه فلگ اسمشرز و رهبر آنها باشد. سریال تلاش دارد تا چهره انسانیتر و واقعیتری را به این گروه و شخصیتهای آن بدهد، اما برعکس نمیتواند هویت کاملی به این گروه ببخشد و هر زمانیکه تمرکز سریال روی شخصیتهای دیگر میرفت، ما عملا فراموش میکردیم همچین گروهی هم وجود دارد. این گروه شاید ورود خوبی به سریال The Falcon and the Winter Soldier داشتند، اما در ادامه حرف زیادی برای گفتن نداشتند و شاید مارول هم به این نتیجه رسید تا حذف این گروه تمرکزش را روی موارد دیگری بگذارد. هرچند شاید بهترین تصمیم این بود که اتفاقات سریال در فصل اول تمام نشود و در فصل بعدی ادامه داده شود و این موضوع شاید میتوانست به نمایش بهتر فلگ اسمشرز هم کمک کند. البته سریال معرفی خیلی ناموفقی مثل آیزا بردلی که نتوانست آنطور که انتظارش را داشتیم شخصیتی تاثیرگذاری باشد تا معرفی جالب توجه کنتس والنتینا آلگری د فونتین هم داشت که میتوان گفت احتمالا نقش مهمتری را در آینده دارد.
حال به بخش مهمتر سریال The Falcon and the Winter Soldier یعنی معرفی کاپیتان آمریکا جدید میرسیم. سریال درواقع توانست به خوبی نشان دهد که چرا سم ویلسون به درستی گزینه صحیح برای کاپیتان آمریکا است و چرا جان واکر انتخاب اشتباهی است. جلوتر هم گفتم که انتخاب جان واکر بیشتر از اینکه به خصوصیات فردی و اخلاقی او ارتباط داشته باشد، بیشتر خصوصیات نظامی و تجربه او در عملیاتهای گوناگون مدنظر بوده است. درواقع انتظار زیادی از کاپیتان آمریکا است و خود واکر هم میداند و همین موضوع هم باعث میشود تا واکر کم کم از خود بی خود شود و نتواند خودش را کنترل کند و در ادامه شاهد آن هستیم که او تمامی خط قرمزهای کاپیتان آمریکا را رد میکند. صحنه سپر خونین درواقع یادآور این است که سپر کاپیتان آمریکا برای استیو راجرز بیشتر حکم دفاعی داشته و کمتر از آن بهعنوان یک سلاح مرگبار استفاده کرده است، اما جان واکر از آن برای قتل فردی استفاده میکند که تسلیم شده و بهطرز فجیعی به قتل میرسد و حتی پس از این صحنه جنون آمیز از کار خودش پشیمان نیست.
سریال The Falcon and the Winter Soldier شخصیتی را که لایق سپر کاپیتان آمریکا است، بررسی میکند
در مقابل سم ویلسون سالها درکنار استیو راجرز مبارزه کرده و او به خوبی میداند که چرا سم گزینه بهتری است. حتی ما متوجه میشویم که باکی واقعا نمیتواند کاپیتان آمریکا باشد؛ اول از همه اینکه او هم خط قرمزی در مبارزاتش ندارد و هم اینکه گناهان و کابوسهای گذشتهاش را نمیتواند رها کند و همین عذاب وجدانی که او دارد باعث میشود تا گزینه خوبی برای این موضوع نباشد و پس از شکست دادن جان واکر سپر را به سم دهد. هرچند سازندگان سریال با دیالوگ عجیب و نه چندان جذاب سم ویلسون پس از مبارزه نهایی قسمت پایانی سریال The Falcon and the Winter Soldier تا حدی این تلاش را کم اثر کردند، اما باز هم باعث نمیشود تا لحظه ورود سم ویلسون بهعنوان کاپیتان آمریکا جدید را کم اهمیت و ضعیف جلوه دهیم. شاید قسمت پایانی میتوانست پرداخت بهتری داشته باشد، اما حداقل در به تصویر کشیدن یک نبرد پایانی جذاب و استاندارد موفق عمل کرد؛ اگرچه درنهایت نتوانست از تمامی پتانسیلهای موجود استفاده کند که بخشی از آن را باید در سخنرانی آخر سم ویلسون دانست که دقیقا نقطه عکس سخنرانیهای استیو راجرز در فیلمهای MCU بود.
سریال The Falcon and the Winter Soldier اگرچه در لحظاتی مانند قسمت سوم تا نیمه قسمت پنجم بسیار درخشان ظاهر میشود و آن را میتوان یکی از بهترین لحظات فاز چهارم هم دانست، اما درنهایت مشکلات و ضعفهایی داشت که باعث شد تا نتواند به سطح موفقیت سریال WandaVision برسد و بهصورت کامل از پتانسیلهایش استفاده کند. سریال فالکون و وینتر سولجر درکنار خلق صحنههای اکشن جذاب و جالب توجه و لحنی نسبتا جدیتر توانست به خوبی زندگی معمولی و ساده ابرقهرمانها را هم به تصویر بکشد و شاید بهتر بود تعادل بهتری بین این تصاویر و تصاویر اکشن سریال ایجاد میشد.
درنهایت سریال The Falcon and the Winter Soldier درسهای خوبی برای مارول استودیو داشت تا در آینده از آن برای ساخت سریالهای دیگر دنیای سینمایی مارول و حتی فصل دوم احتمالی این سریال استفاده کند. در هر حال پایان بندی سریال فالکون و وینتر سولجر پتانسیل را برای ادامه دادن داستان سریال و هم پتانسیل ساخت فیلم کاپیتان آمریکا جدید را ایجاد کرد که شاید بهتر بود از ترکیب نویسندگان بهتری در ساخت فیلم Captain Americe 4 استفاده میشد؛ اگرچه همواره امکان تغییرات وجود دارد. همچنین ممکن است سریال پیش زمینهای برای ساخت اقتباسی از کمیک Thunderbolts را نیز ایجاد کرده باشد که زمان درستی آن را نشان خواهد داد.