فیلم GoodFellas - گوهر ناب سینمای گانگستری
سینمای مافیایی و گانگستری بهعنوان یک زیرژانر جنایی بهعنوان بخشی از تاریخ جنایتهای سازمان یافته بازنماییهای متفاوتی در تاریخ سینما داشته است. درهالیود و آمریکا نیز ظهور اینگونه فیلمها منجر به ساخت آثار ماندگار و تاثیرگذاری شده است و کارگردانهای به نامیدر این سبک و سیاق فیلمهای درخشانی را خلق کردهاند. جنایت سازمان یافته در آمریکا ریشههای خود را در قرن نوزدهم میبیند، اما ممنوعیت واردات مشروبات الکلی همراه با مهاجرت ایتالیاییها و ایرلندیها، قرن بیستم را سکوی جهشی در این زمینه کرد.
جدا از آثار درخشان اسکورسیزی، فیلمهایی همچون Godfather اثر کاپولا، Scarface اثر هاوارد هاکس و حتی ریمیک آن توسط دی پالما با بازی پاچینو، American Gangster ساخته ریدلی اسکات، Once Upon Time In America اثر سرجیو لئونه، Carlito's Way از دی پالما و حتی فیلمهای متفاوتتری همچون Miller's Crossing از برادران کوئن،Reservio dogs اثر تارانتینو و Road to Perdition اثر سام مندز به خوبی توانستند در دل تماشاگران نیاز به تماشای اینگونه از فیلمها را ایجاد کنند.
جنایت سازمان یافته همچون بسیاری چیزها تاریخچهای متنوع در جغرافیاهای گوناگون دارد اما منطق این تقسیمبندیها تنها مرزبندیهای ملیتی و جغرافیایی نیست، بلکه دست کم در ایالات متحده یکی از ارکان آن یهودیان بودند. در اروپا نیز این ژانر منجر به تولید آثار فاخری همچون کارهای ژان پیر ملویل فیلمساز فرانسوی شد و او توانست فیلمهای تماشایی نظیر Le Samourai و The Red Circle را با بازی آلن دلون و در زیرگونه گانگستری بسازد. تصویری که ملویل از جنایتکاران فیلمش ارایه داد، بهگونهای بود که در آن، شبکهای پیچیده از افراد که شامل پلیسهای فاسد نیز میشد، درنهایت به نقطه ای تاریک که همان مرگ باشد، کشیده میشدند.
در این فیلمها مانند نسخههایهالیوودی جنایتکاران توسط ماموران دولتی کشته شدند، اما تقدیرگرایی ملویل باعث میشد که شکلی از ساختار در این گروهها و اعمال شکل بگیرد، هر چند که این ساختار هم دقیقا اقتصادی و اجتماعی نبود، اما رنگ و بوی فردی شدید سینمایهالیوود را هم در خود نداشت.
اسكورسیزی با فیلم رفقای خوب به لحنی جدید و منحصربهفرد در روایت زندگی گانگسترها رسید و توانست بار دیگر اینگونه فیلمها را به اوج محبوبیت برساند
اکنون اما که بیش از سی سال از ساخت فیلمرفقای خوب اسکورسیزی میگذرد میتوانیم با مرور این فیلم شاخص در سینمای گانگستری به مولفههای ماندگاری آن و تاثیرگذاری این فیلم اشاره کنیم. اسكورسیزی با این فیلم به لحنی جدید و منحصربهفرد در روایت زندگی گانگسترها رسید و توانست بار دیگر اینگونه فیلمها را به اوج محبوبیت برساند.
از طرفی علاوهبر شناخت كامل اسكورسیزی از فرهنگ و ادبیات اینگونه افراد، پیلگی (نویسنده کتاب منبع فیلم) نیز با زندگی مافیاییها و گانگسترها به خوبی آشنا بود و بسیاری از آنها را نیز از نزدیك میشناخت؛ و به همین دلیل رفقای خوب با به كار بردن جزئیاتی دقیق، به فیلمی بسیار نزدیك به سبك زندگی گانگسترهای نیویوركی تبدیل شد.
اسکورسیزی در فیلم رفقای خوب درکنار ستایشی که از دنیای ظاهری گانگسترها به عمل میآورد، با هجو آنها، سویه تاریک کاراکترها را نیز نشان میدهد
فیلم Goodfellas براساس کتابی به نام Wiseguy (اصطلاح عامیانهای که به اعضای مافیا میگفتند) نوشتهی نیکولاس پیلگی، گزارشگر جنایی نیویورک ساخته شده است. کتاب براساس زندگی واقعی هِنری هیل، گانگستر سابق و خبر رسان افبیآی نوشته شده است. اسکورسیزی در فیلم رفقای خوب درکنار ستایشی که از دنیای ظاهری گانگسترها به عمل میآورد، با هجو آنها، سویه تاریک کاراکترشان را نشان میدهد. از این بعد او به لحنی شخصی و در اکثر جاها انتزاعی در بیان گانگسترها دست مییابد. در دنیای جعلیای که گانگسترها برای هم از رفاقت و مردانگی دَم میزنند، رویای آغازین هِنری که گانگستر بودن را از ریاستجمهوری آمریکا بهتر میداند، کمکم به کابوسی ترسناک و گریزناپذیر بدل میشود.
هِنری كارش را بهعنوان پادو در سیستم خلافکاریِ سیسرو شروع میكند اما باوجود نَسَبِ ایرلندیاش کم کم پلههای قدرت را در خانواده مافیایی ایتالیایی نیویورك طی میكند. او به همراه جیمی با بازی رابرت دنیرو و تامی با بازی جو پشی، دایره صمیمانهای تشكیل میدهد كه هیچ بیگانهای اجازه ورود به این حلقه را ندارد. آنها در رستورانها و بارها دور میز مینشینند و ورق بازی میکنند و سیگار میکشند و به طنازیها و رفتار دیوانه وار تامی میخندند و از احترامی كه مردم از روی ترس به آنها میگذارند، سرخوشاند.
آنها دست به دزدی و زورگیری میزنند، دشمنان خود را خیلی راحت از سر راه برمیدارند و مخفیانه چال میكنند. با این تفاسیر در درجه اول فیلم در مورد سقوط یك خانواده مافیایی است ولی در اصل، داستان در مورد سقوط شخصیت اصلی فیلم یعنی هِنری ودر مورد نابودی انسانهای دوران کنونی است و اسكورسیزی با داستانی گیرا توانسته به این امر دست پیدا كند. او با اهتمام تمام جزئیات زندگی گانگسترها و روابط درونی آنها را به دقت ترسیم میكند. گانگسترهای رفقای خوب بیش از هر فیلم دیگری در اینگونه، واقعی و باورپذیر نمایش داده شدهاند. فیلمنامه فیلم بسیار با ظرافت نوشته شده و بازی بازیگرها، دیالوگها و شخصیتهای فیلم را حقیقی و قابل درک جلوه داده است.
اسكورسیزی در رفقای خوب نیز مانند خیلی از ساختههایش بازیگوشانه عمل میكند و در روایتی كه با دقت ساخته شده جایگاه ما بهعنوان مخاطب را دست میاندازد و این مسئله دست آویز اصلی رفقای خوب است
موسیقی متن این فیلم اورجینال نیست و فیلم از مجموع چند آهنگ كه توسط فیلمساز انتخاب شده تشكیل شده است. آهنگهایی كه اکثرا مربوط به همان مقطعی هستند كه روایت فیلم در آن حادث میشود، برخی از مهمترین قطعاتی كه در ساوند ترك فیلم رفقای خوب قرار گرفته عبارتاند از: آهنگ Riches to Rags باصدای تونی بنت، آهنگ Remember یا Sand the in Walking ساخته گروه شنگری لاس، آهنگ You Love I Baby با صدای آرتا فرانكلین، آهنگ Sea the Beyond از بابی دارن، آهنگ Layla ساخته اریك كلپتون و آهنگ Boy Manish با صدای مادی واترز که جملگی روی تصاویر چه آرام و چه خشونتبار و چه هیجانانگیز فیلم به خوبی سوار شدهاند.
در فیلم رفقای خوب چیزی كه بیشتر از بازی درخشان رابرت دنیرو بیننده را تحت تاثیر قرار میدهد بازیِ مرد كوتاه قامتی است كه نقش بازیگر مكمل را در این فیلم داراست یعنی جو پشی در نقش تامی که شخصیت یك گانگستر عصبی، شوخ طبع، خشن و بیرحم، عاشق و شاید دیوانه را بازی میكند و مكمل بینظیری برای رابرت دنیرو بوده است. جو پشی به خاطر بازی درخشانش در فیلم Goodfellas موفق شد جایزه ی اسكار بهترین بازیگر نقش مكمل مرد را در سال ۱۹۹۱ از آن خود كند. اسكورسیزی در این فیلم نیز مانند خیلی از ساختههایش بازیگوشانه عمل میكند و در روایتی كه با دقت ساخته شده جایگاه ما بهعنوان مخاطب را دست میاندازد و این مسئله دست آویز اصلی رفقای خوب است.
فیلم Goodfellas نسخهای بهتر و متفكرانهتر از فیلم قبلی او Mean Streets است مخصوصا آنكه Goodfellas ما را بر آن میدارد تا بفهمیم چه كسی در فیلم برایمان داستان تعریف میكند. تامل در این باب كه به حرفهای چه كسی گوش فرا میدهیم و تمایل داریم سخنانش را قبول كنیم. این سوالی مهم بر بستر فیلمی است كه از ما خواسته است تا گانگسترها را انسانهایی در خور توجه بدانیم. هِنری هیل، راوی و کاراکتر اصلی فیلم به نظر مانند هدایت کننده و در نقش نگاه ما قرار دارد.
او در تمامیت فیلم با ما حرف میزند (استفاده از وویس اور) و چیزهایی را که ما بهعنوان تماشاگر میبینیم درواقع چیزی است كه او مشاهده میكند و به نظر میرسد داستان توسط او بهعنوان کاراکتر اصلی كنترل میشود. همانطور که اسكورسیزی دائما این حقیقت را زیر سؤال میبرد كه آیا انسانها بر امور كنترل دارند یا این شرایط و داستان است که بر آدمها واقع میشود. این موضوع یكی از مضمونهای پر تکرار و قسمت مهم از ساختار اصلی در فیلمهای این کارگردان خوب است. به کارگیری از یک دانای کل (راوی) که از قضا کاراکتر اصلی فیلم نیز است در هر آن از فیلم باعث شده که تماشاگر خود را در درون داستان، احساس کند.
نمای کوپاکابانا که بدون کات و پیوسته اتفاق میافتد، علاوهبر زیبایی شناسی هیجان انگیزش، نقش مهمی در پیشبرد روایت و تثبیت شخصیت هِنری دارد
داستان هِنری با تصاویر ایستا نماد گذاری میشود و مواقعی كه طی آن نما ثابت میماند، در حالی كه هِنری در واقعهای كه افتاده یا خواهد افتاد تفکر میكند. این مسئله با حركتهای بینظیر دوربین فیلمبرداری اتفاق میافتد، همچون سکانس چهار دقیقهای حركت دوربین روی ریل كه هِنری و كارن را حین قدم زدن در خیابان، در کلوب كاپاكابانا، پلهها، آشپزخانه و كنار میز دنبال میكند. در نمای كوپاكابانا حتى یكبار هم كات داده نشد و خود اسكورسیزى درباره این سكانس گفته که آن نما مانند رقص باله طراحى شده است. این صحنه مشهور برپایه خاطرهای از کارن همسر هِنری، که در کتاب پیلگی آمده طراحی شده است. او در کتاب گفته بود که در شبهای شلوغ، زمانیکه مردم بیرون باشگاه شبانه در صف ایستاده بودند و نمیتوانستند وارد کلوب شوند، دربانها به هِنری اجازه ورود میدادند که از راه آشپزخانه وارد شویم و سریعا میزی برایمان حاضر میشد.
اسکورسیزی موفق شد به این خاطره کوتاه در نمایی پیوسته حیات بخشد و البته این کار با حضور فیلمبرداری بی نظیر، لری مک کانکی و نیز استفاده از تجهیزات فیلمبرداری استدیکم امکانپذیر شد. نتیجه کار یک قطعه هیجانانگیز سینمایی بود که هم رابطه عاشقانه هِنری با کارن را پیش میبرد و هم به تثبیت بیشتر شخصیت مرد یاری میرساند. با برداشتی بدون قطع، شهرت محلی هِنری به ظرافت برای کارن آشکار میشود و مخاطبان از نزدیک چسبیده به شخصیتها، مراودات و سلام و احوالپرسیهای گرم دیگران را با مرد میبینند.
نمای کوپا بخشی برجسته از فیلمی است که بهلطف تدوین سریع، نماهای ثابت، تغییر مکانها و روایتپردازیاش از نیرویی جنونآمیز سرشار است. ویژگی این سکانس فقط پیوستگی و بدون کات بودن آن نیست بلکه باید نقشش در پیشبرد روایت و تثبیت شخصیت ری لیوتا را نیز در نظر گرفت. در نوع روایت فیلم رفقای خوب، گاهی كارن جای هِنری را بهعنوان راوی میگیرد و به نظر میآید كه راوی زن داستان را پیش میبرد. بعضی مواقع تدوین هردو را در برمیگیرد و نقطه نگاه کاراکترها را تقلید میكنند كه یك بالگرد در تعقیب آنها است. تدوین این بخش سریع و اضطراب آور است مثلا در پایان فیلم كه كارن و هِنری تحت اثر كوكائین، نئشه و متوهم تصور میشوند به نظر میرسد كه زمان سرعت گرفته است.
صداقت اسکورسیزی در بیان داستان و بی پرده بودن در نشان دادن خشونت، فیلم رفقای خوب را به تجربهای بی مانند بدل کرده است
فیلم رفقای خوب جوابیهای به پدرخوانده نیز میتواند باشد. چرا که اسکورسیزی میخواهد بگوید آنقدرها هم که فکر میکنید گانگسترها مبادی آداب و رسمی نیستند. صداقت اسکورسیزی در بیان داستان و بی پرده بودن در نشان دادن خشونت این فیلم را به تجربهای بی مانند بدل کرده که اغلب با طراحی صحنههای شلوغ و پر هرجومرج به مخاطب اجازه فکر کردن درباره اتفاقات را نمیدهد. اتفاقاتی که با بیان مقطع نوجوانی هنری شروع میشود و این مقطع شامل انگیزه هنری برای گانگستر شدن و اعمال او (ترک مدرسه) و انجام کارهای پیش پا افتاده برای دستگاه خلافکاری سیسرو است.
رفتار او در این ساختار گانگستری حرف گوش کن، سر به زیر و ساکت است و اغلب در واکنش به جنایات اتفاق افتاده منفعل عمل میکند. دورهای که زندگی او را تا حدودی دستخوش تغییرات میکند آشنایی او با کارن و ازدواج با اوست که اسکورسیزی با هوشمندی با قرار دادن این بخش از زندگی شخصی او گریزی به خانوادههای مافیایی و مناسبات آنها در مواجهه با اعمال آنهاست. اینکه آنها (گانگسترها) چندان درگیر تعهد به خانواده نیستند و کار برای آنها در درجه اهمتری قرار دارد و جامعه محدود اطراف آنها، باعث غرق شدن آدمها در منجلابی میشود که خروج از آن کار سادهای نیست.
اینجا است که زندان رفتن باعث از بین رفتن تمام پایههایی میشود که هنری برایش ریسک کرده کرده بود و این پاسخی است در جهت اعمال شنیع او چه نسبت به جامعه و چه خانواده. حالا هنری همان آدمی نیست که قبلا بوده و سراسر زندگی او را ترس در برمیگیرد و ترس باعث مرتکب شدن اشتباهات بیشتر و در نتیجه به دردسر افتادن و فروپاشی او میشود. برای او دیگر زندگی معنا ندارد و خودش را یک آدم مرده میپندارد و این نقطه است که او را به همکاری با افبیآی میکشاند و همه را درگیر میکند.
اسکورسیزی به خوبی این روند تدریجی نابودی را بیان میکند و این دلیل محکمی برای طولانی بودن فیلم (دو ساعت و نیم) است که باعث شده این سیر فروپاشی انسانیت که همه درش نقشی دارند نمایان شود. البته نقش بصری کردن این مفهوم با استفاده از مولفههای تصویری همچون استفاده از خیابانهای نیویورک، مکانهای مشخص و حتی نشان دادن خشونت در عین خونسردی و بیتفاوتی است که به عرش رسیدن و سپس هبوط گانگسترها را با انتخاب نوع روایت صحیح بیرونی میکند.
نظرات