نقد فیلم نفس نکش ۲ (Don't Breathe 2)
لحظهای در نفس نکش ۲ وجود دارد که پیرمرد نابینا سرِ یکی از دشمنانش را دو دستی میگیرد و پیش از فرو کردنِ انگشتان شصتش در عمق کاسهی چشمانش میگوید: «حالا چیزی رو که من میبینیم میبینی». در این لحظه آرزو میکردم کاش پیش از تماشای این فیلم جای قربانی پیرمردِ نابینا میبودم! خبر ساخت نفس نکش ۲ در بهترین حالت تعجببرانگیز بود.
گرچه دنبالهسازیهای غیرضروری در سینمای اسلشر که تعداد قسمتهای برخی از مجموعههای کلاسیکش به اندازهی تعداد انگشتهای دو دست است، آنقدر متداول است که معمولا تعجب کسی را برنمیانگیزد، اما نفس نکش فرق میکرد. این یکی بهطرز آشکاری غیرقابلدنبالهسازی به نظر میرسید.
نخست اینکه پیرمرد نابینای منزوی، قاتلِ اسلشر فیلم نخست برخلاف امثال جیسون وورهیسها و مایکل مایرزها و فِردی کروگرها و صورتچرمیها یک آدمکشِ ماوراطبیعهی نامیرا یا یک آدمخوارِ روانپریش که همچون ماشینِ کمین کردن و تعقیب کردن هستند و تنها غریزهشان روی شکار متمرکز شده است، نبود. البته که او (مخصوصا با استناد به رازی که دستوپابسته در زیرزمینِ خانهاش نگهداری میکرد) هیولای وحشتناکی بود، اما درگیریهای فیلمِ نخست نه در نتیجهی شهوت غیرقابلکنترلِ پیرمرد برای راه اُفتادن در خیابانها و قتلعام، بلکه در نتیجهی تلاش یک پیرمرد گوشهگیر برای دفاع از خودش دربرابر سارقانی که به حریم خانهاش تجاوز کردهاند اتفاق اُفتاد. این ایدهی داستانی بکر برخلافِ ایدهی داستانی هالووین که قاتل لجوجش هر چند وقت یک بار در شب عید هالووین در محلهی دوران کودکیاش ظاهر میشود، تکرارناپذیر است.
دوم اینکه چیزی که نفس نکش را به یک پدیدهی نسبی تبدیل کرد، توئیستی که در فرمولِ آشنای فیلمهای زیرژانرِ «تهاجم به خانه» ایجاد کرد، بود. اینبار بهجای اینکه اعضای خانه به قربانیِ مهاجمان خارجی تبدیل شوند، مهاجمان خانه از رویارویی با این حقیقت که قربانیشان نه یک پیرمردِ کور نحیف، بلکه کهنهسربازی خطرناک که وجب به وجبِ خانهاش را همچون میدان نبرد از حفظ است، غافلگیر میشوند و تازه پس از اینکه چنگالهای تله به دور ساقِ پاهاشان بسته میشود متوجه میشوند که از شکارچی به شکار تبدیل شدهاند.
نتیجه به معادلهای منجر میشود که با کمرنگ کردنِ خط جداکنندهی قهرمانان و تبهکاران (حداقل تا پیش از توئیستِ پایانی فیلم) از ابهام اخلاقی جذابی بهره میبُرد که به ندرت در فیلمهای همردیفش یافت میشد. پیرمرد شاید روشهای بیرحمانهای را برای سر به نیست کردنِ سارقان خانهاش به کار میگرفت، اما درنهایت، او از لحاظ فنی نقش قربانی را داشت. طبیعتا تکرار این ایده در دنباله که نفس نکش را از بیشمار فیلمهای مشابه متمایز کرده بود، به اندازهی قسمت نخست غیرمنتظره و منطقی نمیبود.
اما مهمترین چیزی که تصور دنبالهی نفس نکش را دشوار میکرد توئیستِ نهاییِ نبوغآمیز یا نسنجیدهاش (بستگی دارد از چه زاویهای به آن نگاه میکنید) بود. نبوغآمیز به این دلیل که مخاطب ناگهان به خودش میآید و میبیند پیرمرد نابینا قربانیِ همدردیبرانگیز دزدی ناشیانهی یک مشت سارقان دستوپاچلفتی که در نگاه نخست به نظر میرسید نیست و نسنجیده به این دلیل که این توئیست با از بین بُردنِ موقعیت اخلاقی پیچیدهای که مخاطبان را در آن گذاشته بود، بلافاصله سارقان را از گناهشان تبرعه میکند و با سنگینتر کردن کفهی ترازوی گناهان پیرمرد، با افشای گناه غیرقابلرستگاریاش (تجاوز)، هر شک و تردیدی را که ممکن بود دربارهی سرقت از او داشته باشیم از بین میبرد و ما را در موقعیتی که هیچ انتخاب دیگری جز حمایتِ کامل از موفقیتِ سارقان نداریم میگذارد. فارغ از واکنشِ مثبت یا منفیتان به این توئیست، یک چیز یکسان است: راز پیرمرد که او را به یک تبهکارِ مطلق تبدیل میکند برملا شده است.
حتی در دورانی که مجموعهها و دنبالهها مثل مور و ملخ از سر و کولِ هالیوود بالا میروند، به ندرت میتوان دنبالهای مثل نفس نکش ۲ را پیدا کرد که اینقدر بهطرز رقتانگیزی برای توجیه کردن خودش دست و پا میزند
بنابراین سؤال این است: رویکرد دنباله در زمانِ غیبت همهی چیزهایی که فیلم نخست تاثیرگذاریاش را به آنها مدیون است چیست؟ از لحظهای که این فیلم به ناچار (فیلم اول به ۱۵۷ میلیون دلار درآمد از ۱۰ میلیون دلار بودجه دست یافت) مجبور به مطرح کردن این سؤال شد، گور خودش را با دستهای خودش حفر کرد: پاسخ نفس نکش ۲ به این سؤال نه فقط نارضایتبخش، که توهینآمیز و منزجرکننده است. حتی در دورانی که فرنچایزها و دنبالهها مثل مور و ملخ از سر و کولِ هالیوود بالا میروند، به ندرت میتوان دنبالهای مثل نفس نکش ۲ را پیدا کرد که اینقدر بهطرز رقتانگیزی برای توجیه کردن خودش دست و پا میزند.
چیزی که سوزش ناشی از شکستِ مفتضحانهی این فیلم را افزایش میدهد این است که این فیلم برای لحظاتِ گذرا اما نفسگیری با مرزِ موفقیت مماس حرکت میکند و حتی موقتا به آنسو قدم میگذارد.
نفس نکش ۲ چند سال بعد از فیلم اورجینال درحالی آغاز میشود که نورمن با جلوه دادنِ اتفاقات آن فیلم بهعنوان یک تجاوز به خانه و دفاع شخصیِ ساده، هنوز آزادانه در ویرانههای حومهی فرسودهی دیترویت زندگی میکند. با این تفاوت که او حالا یک دستیارِ غیرمنتظره دارد: فینیکس (مدلین گریس)، دختر نوجوانی که تمریناتِ الزامی بقا و هشدارهای سختگیرانهای را از پدرِ کمحرف اما مهربانش دریافت میکند. بله، حقیقت دارد: پیرمرد نابینا حالا یک قهرمان است.
نفس نکش ۲ پاسخی به این سؤال است: چه میشد اگر دنبالهای برای هالووین ساخته میشد که مایکل مایرز دیگر نه یک نیروی شرورِ توقفناپذیر، بلکه در قامتِ شخصیت تراژیکی در جستجوی رستگاری به تصویر کشیده میشد. نورمن این دختربچه را در کودکی در خارج از خانهای که دچار حریق شده بود پیدا و او را بهعنوانِ دختر خودش بزرگ میکند.
برای مدتی درگیریهای پدر و دختری آنها تداعیگر نسخهی تیرهوتاریکی (و بهطرز غیرعامدانهای خندهدار) از پرنسسهای انیمیشنهای دیزنی است: فینیکس میخواهد با همسن و سالهای خودش وقت بگذراند، بازی کند و دنیا را کشف کند، اما پدرش تحتتاثیر ضایعههای روانی ناشی از مرگ دخترش در فیلم اول بر اثر تصادف اتومبیل، ترجیح میدهد با نگه داشتنِ او در انزوای خانه در نزدیکی خودش، از امنیتش اطمینان حاصل کند. تماشای اینکه نفس نکش ۲ بعد از اتفاقاتِ فیلم اول سعی میکند نورمن را بهعنوان یک پدر «لوگان»وار جا بزند توی کتم نمیرفت. فیلم در این بخشها همچون پارودیای که ممکن است در یکی از اپیزودهای ریک و مورتی ببینیم احساس میشود.
به خاطر همین بود که دوست داشتم باور کنم حتما کاسهای زیر نیمکاسه است: اولین حدسم این بود که این دختربچه حتما نتیجهی اقدامِ دوبارهی نورمن برای دزدیدن یک زنِ دیگر، تجاوز کردن و باردار کردن او در زیرزمینِ خانهاش بوده است؛ دومین حدسم این بود که حتما او این دختربچه را به زور از والدینش جدا کرده است.
برایم محرز بود که نورمن برخلاف چیزی که تظاهر میکند نه یک پدر مقرراتی اما مهربان، بلکه یک روانپریشِ وحشتناک است که میخواهد با هزار دروغ و فریب، با سلب حق انتخابِ دختربچه، او را به اجبار به جایگزینِ دختر مُردهاش تبدیل کند. اما با اشتباه از آب در آمدنِ هرکدام از این تصورات منطقی، به تدریج بهطرز ناباورانهای بیشازپیش مشخص میشود که نویسندگان واقعا به تصمیمشان برای معرفی مجددِ نورمن بهعنوان یک ضدقهرمانِ همدلیبرانگیز متعهد هستند. بهویژه زمانیکه خانهای او دوباره به هدفِ گروه سارقانِ جدیدی تبدیل میشود. این سارقان اما نه کلهپوکهای آماتورِ مستاصلِ فیلم اول که در جستجوی ساک پول پیرمرد بودند، بلکه خلافکاران گردنکلفت و کارکشتهای به رهبری فردی به اسم رِیلان (برندن سکستون) هستند که با هدف ربودنِ فینیکس به خانهاش سر میزنند. نخستین سکانس تعلیقزای فیلم آنقدر بهطرز خلاقانهای کارآمد است که فعلا هرگونه نگرانی و سوالی را که دربارهی داستان داریم بیاهمیت میکند.
فیلمساز نفوذ مخفیانهی آدمرباها را در قالب یک برداشتِ بلندِ بیوقفه به تصویر میکشد. درحالی که فینیکس در خانه تنها است، او باید با حبس کردن نفساش، غلت خوردن، آویزان شدن، خزیدن و پاورچین پاورچین دویدن، از چشم مردانی که همچون ارواحِ خبیثِ سرگردان در راهروهای خانه پرسه میزنند دور بماند. فیلم کُل تقلای فینیکس در حینِ تیز کردنِ گوشهایش برای شنیدنِ صدای نزدیکشوندهی آه و نالهی کفپوشِ چوبیِ فرتوتِ خانه در زیر قدمهای چکمهپوشِ مردان را در جریانِ یک پلانسکانسِ خیرهکننده دنبال میکند.
گرچه این روزها با هرچه متداولتر شدنِ پلانسکانسها، این تکنیک بیشتر از ابزار داستانگویی صرفا جهتِ خودنمایی فنی مورد استفاده قرار میگیرد، اما نهتنها ماهیتِ نفس نکش ۲ بهعنوان یک اسلشر این اجازه را به آن میدهد که فُرم بازیگوشتری داشته باشد، بلکه شاید فیلم بدون این تکنیک نمیتوانست داستانِ تلاش فینیکس برای مخفی ماندن از چشم آدمرباها را تا این حد غوطهورکننده روایت کند.
غیبتِ کاتها شرایط گریزناپذیری را که او در آن گرفتار شده است خیلی ملموستر منتقل میکند؛ یکپارچگی این سکانس با تاکید بر نقطه نظرِ فینیکس خیلی بهتر شکافِ بین مخاطب و او را کمرنگ میکند. این سکانس نهتنها چابکی، زیرکی و انعطافپذیری فینیکس را درحین حلِ لحظهای چالشها خیلی طبیعیتر به تصویر میکشد، بلکه در همین حین، جغرافیای خانه، میدان نبرد را نیز بهطور غیرمستقیم برای مخاطب شرح میدهد.
دوربینِ سایاگز که با ظرافت یک جراح حرکت میکند، ما را به عنصر نامرئی سومی که پشتسرِ فینیکس در قایمباشکبازی مرگبارش با سارقان حضور دارد تبدیل میکند. ماهیت یکسرهی این سکانس این احساس را منتقل میکند که فینیکس در فقدانِ هرگونه کات، در غیبتِ بنیادیترین قاعدهی سینما که میتواند به کمکش بشتابد، دربرابر مهاجمانش برهنهتر و بیدفاعتر است. تعلیق بیشیلهپیله اما فزایندهی این بخش نوید این را میدهد که فیلمسازان فارغ از تصمیماتی که در بخش فیلمنامه گرفتهاند، حداقل مهمترین فاکتور موفقیتِ فیلم نخست را فراموش نکردهاند: رفتار کردن با کفپوش چوبی خانه همچون یک میدانِ میـن که تکتک غژغژهایش میتواند به فعال کردن چاشنی بمب منجر شود.
اما حیف که این سکانس اولین و آخرین جایی است که نفس نکش ۲ به تکرارِ فضای خفقانآورِ فیلم اول نزدیک میشود. در عوض، دنباله با تبدیل کردنِ نورمن به یک رمبوی «لیام نیسن»گونه اکشنتر شده است. مشکل دقیقا اکشنتر شدنِ این فیلم نیست؛ ناسلامتی دوتا از بزرگترین دنبالههای تاریخ سینما (ترمیناتور ۲: روز داوری و بیگانهها ۲) با فاصلهگیری از ریشههای اسلشرِ قسمت اورجینال، جلوهی پُرزد و خوردتری را از ایدهی داستانیشان ارائه میکنند.
مشکل این است که نهتنها معمولا این اکشنها در نماهای کلوزآپ و با دوربین پُرتکان به تصویر کشیده میشوند و از کوریوگرافی شلخته و نورپردازی بیش از اندازه تاریکی که دنبال کردنِ درگیری و متمایز کردنِ مبارزها از یکدیگر را بهشکل کلافهکنندهای سخت میکند رنج میبَرند، بلکه زمانی هم که همهچیز در ظلمات فرو نرفته است، فیلمسازان سراسر قاب را با حجمِ سرگیجهآوری از دود و گرد و غبارِ نارنجیرنگ پُر میکنند. در برخی از سکانسهای فیلم سر در آوردن از اتفاقات بدون اغراق غیرممکن میشود.
گویی فیلمساز از هرچه غیرشفافتر ساختنِ فیلمش بهعنوان روشی برای درپوش گذاشتن روی کمبودهایش استفاده کرده که نتیجه به یک فیلمِ بسیار زشت و بیسلیقه منجر شده است. تازه، برخلاف فیلم اول که پیرمرد نابینا از تلهها و تاکتیکهای هوشمندانهای برای شکار سارقان استفاده میکرد، حالا حملات او به حملات مستقیمِ یک قاتلِ اسلشر استاندارد تنزل پیدا کرده است. همچنین، ایدهی دنبال کردنِ یک آدمکش نابینا اکنون غیرقابلباورتر شده است. فیلم نخست از اهمیتِ ساده و سرراست حفظ کردنِ همهچیز آگاه بود.
کل اتفاقات آن فیلم در یک لوکیشنِ واحد جریان داشت؛ لوکیشنی که ارتباط بسیار نزدیکی که پیرمرد با تکتک سوراخسُنبهها و گوشهکنارهایش داشت، او در موقعیت برتری در مقایسه با سارقان که با آن بیگانه بودند قرار میداد. خانهی او حکم قلمروی فرمانرواییاش را داشت و این یکی از مهمترین سلاحهایش دربرابر خارجیها بود. دانش او از محیطِ خانهاش بخش قابلتوجهای از کمبودِ بیناییاش را پوشش میداد.
بنابراین در فیلم اول اینکه چطور یک مرد نابینا میتواند اینقدر خطرناک باشد، خیلی قابلپذیرشتر و قابلهضمتر بود. اما در فیلم دوم به محض اینکه پیرمرد از خانهاش خارج میشود و مبارزهاش را در یک ساختمان کاملا ناشناخته از سر میگیرد، او با زیر پا گذاشتن محدودیتهایی که قدرتهایش را باورپذیر میکرد، به جایگاه یک ابرقهرمانِ کامیکبوکیِ «دردویل»وار نزول میکند. در این شرایط فیلمنامه به قوز بالای قوز تبدیل میشود. روی کاغذ تصمیم نویسندگان برای کندوکاو درونِ ذهن پیرمردِ نابینا اساسا ایدهی بدی نیست.
درواقع، ایدهی دنبالهای که به تبدیل کردن قاتل اسلشرش به شخصیت اصلیاش اقدام میکند، رویکردِ بکر و کنجکاویبرانگیزی است. مشکل این است که نفس نکش ۲ بیش از اینکه به پرداخت یک شخصیت پیچیده (که الزاما دوستداشتنی نیست) علاقهمند باشد، به جلب همدردی مخاطب برای قاتلش اصرار دارد.
به محض اینکه پیرمرد مبارزهاش را در یک ساختمان کاملا ناشناخته از سر میگیرد، او با زیر پا گذاشتن محدودیتهایی که قدرتهایش را باورپذیر میکرد، به جایگاه یک ابرقهرمان کامیکبوکیِ «دردویل»وار نزول میکند
نفس نکش ۲ خوب میداند که نورمن یک قاتلِ آدمربای متجاوز است و نمیتوان از مخاطبان انتظار داشت که در نبردش علیه سارقانِ دختر ناتنیاش از او حمایت کنند. در نتیجه، تمام فیلم به روشهای بسیار گلدرشتی برای تلطیف کردنِ نورمن در نگاه مخاطبان اختصاص پیدا کرده است. زیادهروی آنها برای قابلهضم کردنِ ایدهی قهرمانبودنِ نورمن خندهدار است: آدمربایان به اخراجشان از ارتش به علت عدم صلاحیت افتخار میکنند؛ آنها رامیرز، دوست نورمن و فینیکس که تنها انسان شریفِ دنیای این مجموعه به نظر میرسید را بهطرز فجیحی به قتل میرسانند؛ آنها سگِ نورمن را میکُشند؛ آنها خانهی نورمن را با آگاهی از اینکه سگ خودشان در آتش خواهد سوخت، بهطرز سنگدلانهای آتش میزنند؛ نورمن خودش را برای نکشتن سگِ دشمن و نجات جانش به دردسر میاندازد؛ وقتی فینیکس به خانوادهی واقعیاش میپیوندد معلوم میشود هدف آنها از بازپسگرفتنِ دخترشان، بیهوش کردن او برای خارج کردن قلبش و پیوند زدنِ آن به مادرش بوده است.
تنها دلیلشان برای نجات مادر این است که او بهعنوان تولید کنندهی «هایزنبرگ»گونهی تشکیلاتِ تولید موادمخدرشان، به پختن شیشه ادامه بدهد؛ خلافکاران برای انجام عمل پیوند قلب با یک قاتل سِریالی که در حوزهی قاچاق اعضای انسان فعالیت میکند همکاری میکنند؛ اگر تا حالا متوجه نشده بودید که دارودستهی رِیلان چقدر پَست و رذل هستند، حتی یکی از گنگسترها هم مخالفتش را با کُشتن دختربچه ابراز میکند و درنهایت معلوم میشود آنها باید قلب فینیکس را درحالی که هنوز زنده است و در کمال هوشیاری شکافته شدنِ سینهاش توسط ارهبرقی را نظاره میکند خارج کنند.
اگر همهی اینها کافی نبود، خودِ نورمن هم در آخرین لحظات فیلم با یک سری دیالوگهای زُمخت و احساس شرمندگی تصنعی که به زور در دهانش چپانده شدهاند، به اینکه یک هیولای متجاوز است اعتراف میکند.
نفس نکش ۲ به منظور جلب رضایتِ مخاطب برای کنار آمدنِ با ایدهی نورمن در قامت قهرمان، از هر فرصتی که گیر میآورد برای هرچه فاسدتر و تاریکتر جلوه دادنِ دنیای پیرامونش تا نقطهای که نورمن در مقایسه با دشمنانش انسانتر به نظر میرسد استفاده میکند. بنابراین شاهد این هستیم که فیلم بهطرز احمقانهای اعتقاد دارد همین که نورمن به یک سگ ابراز محبت میکند برای چشمپوشی از هویتش بهعنوان یک متجاوز کافی است. این فیلم در لحظه لحظهاش آنقدر برای اغراق کردن شرارتِ کارتونی دارودستهی آدمربایان زور میزند که مرزهای باورپذیری را پشت سر میگذارد و سر از سرزمینِ کاریکاتور درمیآورد.
از راننده تاکسیِ مارتین اسکورسیزی گرفته تا من تنها ایستادهامِ گاسپار نوئه؛ از شبگرد و روانی آمریکایی گرفته تا پرتقال کوکی؛ فیلمهای بزرگ و محبوبی در تاریخ سینما وجود دارند که پروتاگونیستشان یک تبهکار تنفربرانگیز است. نفس نکش ۲ برای روایت یک داستان جالب با پیرمرد نابینا در مقام پروتاگونیست، الزاما نیازی به دوستداشتنی کردن او نداشته است.
گرچه این دنباله از متریالِ ایدهآلی برای بدل شدن به یک اسلشرِ نامعمول و چالشبرانگیز بهره میبُرده، اما رویکردِ فیلمسازان برای ساختِ یک فیلم مرسوم با محوریت یک قهرمانِ واضح باعث شده که بهجای داستان جالبی که میتوانستند با این کاراکتر بگویند، تمام وقتشان را با تلاش برای تبرعه کردن او از گناهانش هدر بدهند. چیزی که تماشای نفس نکش را اعصابخردکن میکند این است که فیلم یکی-دو بار خیلی خیلی به انتخاب مسیری که میتوانست آن را از دچار شدن به مشکلات فعلیاش نجات بدهد نزدیک میشود. به محض اینکه مشخص شد ریلان، پدر واقعی دختربچه است، تصور میکردم که فیلم میخواهد تعلقخاطرمان به نورمن را روی سرمان خراب کند.
چه میشد اگر بعد از همهی حمایتهایمان از نورمن برای محافظت از دختربچه دربرابر مهاجمان خانهاش متوجه میشدیم که در تمام این مدت مشغولِ حمایت از شخص اشتباهی بودیم؟ چه میشد اگر معلوم میشد که نورمن برخلاف چیزی که در ظاهر به نظر میرسید، نه یک پدر بامحبت، بلکه کماکان یک روانی است که فینیکس را ربوده است و شاید حتی خود او خانهی والدینِ دختربچه را آتش زده است؟ تصمیمی که در راستای انگیزهی او در فیلم اول برای بچهدار شدنِ مجدد به هر قیمتی که شده قرار میگرفت.
اما در عوض، سناریوی فعلی (والدین دختربچه میخواهند قلبش را زنده زنده خارج کنند) هرگونه ابهام اخلافی و کشمکش را از قصه حذف میکند. سناریوی فعلی با ترسیم یک خط قطورِ جداکننده بینِ نورمن و دشمنانش، هیچ شکی برای مخاطب باقی نمیگذارد که نورمن فارغ از کارهای زشتی که در گذشته انجام داده، حق دارد؛ او دختربچه را از یک محیطِ بد و از زیر دست والدینِ ظالمش نجات داده است. شاید اگر فیلم نورمن را کماکان در جایگاهِ تبهکار حفظ میکرد و فینیکس را به جایگاهِ قهرمانش ارتقا میداد، میتوانست به نتیجهی پیچیدهتری دست پیدا کند. در این صورت، فینیکس متوجه میشود از یک طرف پدر جعلیاش وجود دارد که او را برای پُر کردنِ جای خالی دختر مُردهاش، در کودکی ربوده است و در طرف دیگر، پدر واقعیاش قرار دارد که میخواهد قلبش را برای سر پا نگه داشتنِ تشکیلاتِ موادمخدرش خارج کند.
درحالی که هرکدام از این دو جبهه با انگیزههای خودخواهانهی خودشان میخواهند فینیکس را تصاحب کنند، استقلالش را سلب کنند و از او برای منافع شخصیشان سوءاستفاده کنند، فینیکس باید در بحبوحهی نبردِ این دو با یکدیگر دوام بیاورد و با غلبه بر مردانِ سمی زندگیاش، به آزادی دست پیدا کند و روی پای خودش بیاستد. در این حالت، فیلم میتوانست بهجای اقداماتِ غیرطبیعیاش برای جلوه دادنِ نورمن بهعنوان ناجی به وسیلهی افزایش پیاز داغِ کاریکاتورگونهی شرارت دارودستهی رِیلان، دنیای تیرهوتاریکِ به مراتب واقعیتری که در آن هیچ آدمِ خوبی یافت نمیشود و دختربچه باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد ترسیم کند. حتی سناریوی فعلی هم بدون حفرههای داستانی نیست. مثلا در اواخر فیلم مشخص میشود فینیکس تنها کسی است که میتوانند قلبش را به مادرش پیوند بزنند. طبیعتا محافظت از این شخصِ استثنایی واجب خواهد بود.
اما نهتنها یکی از نوچههای ریلان جان دختربچه را تا چند میلیمتریِ غرقشدگی و برقگرفتگی تهدید میکند، بلکه یکی دیگر از زیردستانش (همانی که توسط نورمن با بیل کُشته میشود) هم تا یک قدمی وارد کردن صدمهی جدی به او پیش میرود. آیا ریلان از قبل به آنها تاکید نکرده است که باید به هر قیمتی که شده از سلامتِ دختربچه اطمینان حاصل کنند؟ بدترینش صحنهای است که رِیلان همچون یک متجاوزِ کودکان در توالت به فینیکس نزدیک میشود و بهجای اینکه مثل یک آدم نرمال رفتار کند و سفیدی مویش را به دخترک نشان داده و توضیح بدهد که پدر واقعیاش است یک چیزی در این مایهها میگوید: «چقدر تو خوشگلی کوچولو» و سپس لبخندی مورمورکننده میزند. شاید نویسندگان از ترسِ قابلپیشبینی شدنِ توئیستشان تصمیم گرفتهاند تا رفتار طبیعی کاراکترهاشان را دستکاری کنند. یا شاید هم نویسندگان همهچیز (از جمله رفتار طبیعی کاراکترها) را قربانی زیادهرویشان برای دوستداشتنیتر کردن نورمن ازطریقِ انزجارآور کردنِ دشمنانش کردهاند.
یکی دیگر از چیزهایی که با عقل جور درنمیآید، سرنوشت خوش و خُرمِ فینیکس که بهطور ضمنی به آن اشاره میشود، است. لبخندِ نهایی فینیکس درحال پیشنهاد دوستی دادن به بچههای محله در تضاد مطلق با زخمهای روانی عمیقی که باید داشته باشد قرار میگیرد. او پس از آدمرُبا از آب درآمدن پدرش، تماشای له و لورده شدنِ جمجمهی یک نفر با بیل، تصمیم مادرش برای دزدیدنِ قلبش و اجبارش برای قطع کردن بازوی مادرش با قمه و کُشتنِ پدر واقعیاش باید آسیبدیدهتر از آن باشد که بتواند به زندگی عادیاش برگردد (اصلا آیا چنین چیزی امکانپذیر خواهد بود؟). شاید اگر فیلم بهطور غیرمستقیم به قرار گرفتن فینیکس در مسیر درست اشاره میکرد خیلی قابلپذیرشتر از به پایان رساندنِ فیلم با خوشبختی بیحرفوحدیثِ فعلی او میبود.
فیلمهای ترسناک معمولا با تبهکارانشان تعریف میشوند. شاید هر از گاهی بازماندگان در دنبالهها بازگردند، اما تبهکاران در عین اینکه شخصیت اصلی دنبالهها نیستند، همچنان بلااستثنا امضای آن مجموعه باقی میمانند و بعضیوقتها میل به ترفیع جایگاهِ آنها به نقش اول مقاومتناپذیر است. هانیبال لکتر که در سکوت برهها حکم یک مشاورِ فریبندهی محبوسشده در سلولش را داشت، در دنباله به یک آدمخوار آزاد و مستقل تبدیل شد. کاراکتر آرنولد شوارتزنگر که در قسمت اول ترمیناتور یک ماشین کشتارِ سمج بود، در ترمیناتور ۲: روز داوری به همپیمانِ ازجانگذشتهی قهرمانان تبدیل میشود. هیجانِ ناشی از تماشای این نیروهای متخاصمِ ترسناک و حیرتانگیز در نبرد با شخصیتهای اصلی جای خودش را به هیجانِ یکسانِ ناشی از تغییرکاربریِ خصوصیاتِ ترسناک آنها به شکلی که اینبار بتوانیم از آنها حمایت کنیم میدهد. این موضوع دربارهی گودزیلا، محبوبترین کایجوی سینما هم صدق میکند.
پس، کاری که نفس نکش ۲ با تغییر وظیفهی پیرمرد نابینا انجام داده ابدا از ریشه اشتباه نیست و اتفاقا برعکس، میتواند هیجانانگیز باشد. اما فیلم دچار یک سوءبرداشت شده است: مخاطب برای دنبال کردن یک کاراکتر یا حتی حمایت از او حتما لازم نیست که او را دوست داشته باشد یا با او موافق باشد. در عوض، فقط کافی است که او شخصیتِ جالبی داشته باشد. نفس نکش ۲ فرصت ارزشمندش برای روایت یک داستان جالب با پیرمرد نابینا در قامتِ پروتاگونیست را با تلاش برای دوستداشتنیتر کردن یا حتی رستگار کردنش تلف میکند.
نفس نکش ۲ آنهایی را که به هوای خشونت به آن سر میزنند ناامید نمیکند. صورتها درهمکوفته میشوند؛ استخوانها متلاشی میشوند؛ بدنها بر اثر سوختگی به کبابهای آبدارِ جلزولزکنان تبدیل میشوند؛ اتفاقا صحنهای با محوریت دهان و دماغی مسدودشده با چسبِ مایع و پیچگوشتی وجود دارد که بهطور ویژهای دردناک است. اما در مجموع، نفس نکش ۲ به مدرک جدیدی برای اثباتِ این ادعا تبدیل میشود که هر فیلم ترسناکی به یک دنباله نیاز ندارد و هر فیلم ترسناکی قادر به توجیه دنباله نیست.
نظرات