نقد فیلم زندانیان سرزمین ارواح (Prisoners of the Ghostland)
فیلم زندانیان سرزمین ارواح، فیلمی مالیخولیایی از یک کارگردان سنتشکن ژاپنی است. سیون سونو (Sion Sono) فیلمسازی است که علیه عنصرهای مرسوم در سینمای کشورش دست به شورش میزند و دنیای خودش را در قاب تصویر مینشاند. او ترس و خشونت را میشناسد و در فیلمهایی مثل ماهی گرمسیری سرد جهانی تاثیرگذار خلق میکند. زندانیان سرزمین ارواح ترسی کنترل شده در ساختار خود دارد که آن را تبدیل به جنونی برگرفته از وقایع ژاپن میکند. سیون سونو که یکی از منحصر بهفردترین هنرمندان نسل خود در ژاپن است، کارگردان ژانرهای مختلف محسوب میشود او که معمولاً از زنان، جامعه، انسان و... بهعنوان نقطه دیدی در فیلمهایش استفاده میکند در زندانیان سرزمین ارواح نیز که فیلمی متفاوت از اوست، رد پایشان پیدا خواهد شد.
این فیلم مثل یک توهم است و جنونش بر بستری از خشونت و تاریکی دراماتیزه میشود. Prisoners of the Ghostland روح مخاطب را با ضربههای پیدرپی کابوسهای اتمی احاطه میکند و از تنگنایی میگوید که بشر آیندهاش را همیشه در انفرادی آن متصور شده است. فیلم اثری فراتر از تجربههای عادی انسان است؛ تجربیاتی که ترسشان همیشه در ناخودآگاه بشر وجود داشته است.
ترومای زندانیان سرزمین ارواح دردی آخرالزمانی است که در پایان اما مخاطب را با امید بدرقه میکند و فیلمساز نمیگذارد که این ضربه و ترس برای بینندهای که تصویری منزجرکننده از آخرالزمان داشته است ابدی باشد. تیم سیون سونو و نیکولاس کیج (Nicolas Cage) که هر دویشان به اندازهی کافی سینما را متفاوت تجربه کردهاند در زندانیان سرزمین ارواح نیز دنیای متفاوتی را خلق میکنند که همین باعث شده عدهای به شیوهی روایت و قصهی فیلم جذب شوند و طیفی دیگر به اواسط فیلم نرسیده تلویزیون را خاموش کرده و ناامید بازگردند.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم زندانیان سرزمین ارواح لو میرود
برنیس نوه خواندهی فرماندار شهری در پسا آخرالزمان از خانه فرار میکند و سر از سرزمین ارواحِ سمت دیگر بزرگراه در میآورد. فرماندار برای اینکه به برنیس (Sofia Boutella) برسد یک سارق مسلح بانک را در ازای آزادیاش از زندان، مامور میکند تا که نوهاش را سالم بازگرداند. سارق بانک (Nicolas Cage) که بعدها او را هیرو (Hero) خطاب میکنند وقتیکه پایش به سرزمین نفرین شدهی عاری از امید میرسد متوجه رازهایی از آن شهر میشود که مسیر اهدافش را عوض میکند.
زندانیان سرزمین ارواح یک تلاقی از ژانرهای مختلف سینمایی است. از آنجائیکه سونو سرک به ژانرها و سبکهای زیادی کشیده است، در آخرین اثرش تمام تجربیات خود را پیاده میکند
زندانیان سرزمین ارواح یک تلاقی از ژانرهای مختلف سینمایی است. از آنجائیکه سونو سرک به ژانرها و سبکهای زیادی کشیده است در آخرین اثرش تمام تجربیات خود را پیاده میکند. این فیلم سرزمینی از همه چیز است. هم کابوهای آمریکایی در آن اسلحه میکشند و کلاه و پالتوهای بلند پوشیدهاند و هم اینکه ساموراییهای ژاپنی با شمشیرهای خود در شهری پر از شکوفههای یاس راه میروند.
از طرفی دیگر نیز کمی آنطرفترِ بزرگراه در نزدیکی شهر ارواح زامبیها برای پلانهایی به قهرمان قصهی ما حمله میکنند و جالبتر اینکه تمام این اتفاقات در دنیایی پساآخرالزمانی با انرژیهایی از ژانر موزیکال گرد هم آمدهاند.
شهر ساموراییها، سرزمین ارواح و قلمرو زندانیایی که در آتش سوخته شدهاند، آنقدر خوب با یکدیگر نمیتوانند ارتباط برقرار کنند و تنها وصلهی آنها با هم، شخصیتهای مشترک بین آنها است
این وسترن سامورایی آخرالزمانی بسیار باورپذیر و هوشمندانه دو شهر ارواح و ساموراییها را طراحی میکند و کاری میکند که مخاطب خودش را در آنجا احساس کند. نورها و رنگهای چشمنواز شهر ژاپنیها، شکوفههای سفید گیلاس، لباسها و خانههای سنتی و... در تحت تاثیر قرار دادن مخاطبش بسیار حرفهای است. از آن طرف هم شهر ارواح، آن سرزمین خشک و بیآب با آدمهایی غیرطبیعی، مانکنها و آن ساعت بزرگش کاملاً تداعیکننده یک حیاتِ پس از اتفاقی خانمانسوز است.
اما عنصری که باعث میشود این فضاسازی و طراحیهای مطابق با سبک فیلم مقداری رنگ ببازد دوری این دنیاها از یکدیگر است، تا جائیکه شاید مخاطب حس کند آنها شبیه به کولاژهایی هستند که به یکدیگر چسبیده شدهاند. شهر ساموراییها، سرزمین ارواح و قلمرو زندانیایی که در آتش سوخته شدهاند آنقدر خوب با یکدیگر نمیتوانند ارتباط برقرار کنند و تنها وصلهی آنها با هم شخصیتهای مشترک بین آنها است، که خیال مخاطب را از تداوم فیلم راحت میکند.
شخصیتهای قهرمان در زندانیان سرزمین ارواح همگی به رشد و تعالی میرسند. نیکولاس کیج که سارق مسلح بانک است در دو پلان رشد شخصیتی خود را نشان میدهد یکی در زمانی که به یاد میآورد باعث مرگ مادر برنیس شده است و دیگری در یکی از نقاط عطف فیلم که روح دوست زندانیاش را میبیند و اینجاست که دیگر کارگردان نامش را هیرو خطاب میکند.
برنیس نیز همینگونه است؛ او تصمیم میگیرد به جای فرار کردن، با فرماندار و دار و دستهاش روبرو شود و با آنها مبارزه نماید. از طرف دیگر نیز مردم سرزمین ارواح که امید خود را از دست داده و برای روبهرو نشدن با ارواح و شیطان، در درون مانکنها خود را پنهان کردهاند، برای خلاصی از وضعیتشان دنبال روی هیرو میشوند. همهی اینها برای شخصیتهای فیلمی مهیج و آخرالزمانی عالی است اما چیزی که مخاطب را آزار خواهد داد عدم وجود ساختارِ مناسب دراماتیکی بر این رشد است.
برنیس از آنجائیکه دست به عمل بزرگی میزند و فرماندار را میکشد تبدیل به شخصیت اول فیلم میشود پس برای این شخصیت کلیدی مخاطب نیازمند آشناییهای بیشتری با اوست اما او بدون هیچ پیش داستانی از خود شمشیرزنی ماهر میشود، اسلحه میکشد و یکهویی تغییرات قهرمانواری از خود نشان میدهد. ساکنین سرزمین ارواح نیز با آن حجم از ترس و دیوانگی بدون کشمکشهای رشد دهنده، هیرو را الگوی خود قرار میدهند و حاضر میشوند از شهر بیرون بیایند.
در این میان هیرو وضعیت بهتری نسبت به بقیه شخصیتها دارد و داستانهای بیشتری را از خودش تعریف میکند. اما چیزی که کار را در اینجا خراب کرده سردرگمی شخصیت اوست. گویا هیرو تازه از خواب بیدار شده و به جای اینکه در رختخوابش باشد خود را وسط یک ماجراجویی دیوانه کننده میبیند. او هنوز باورش نشده که باید دست به کارهای بزرگ بزند. تنها جاییکه سر حواس آمده، آخر فیلم است که همچون قهرمانی بیتفاوت راه میرود و پیروزیاش را جشن میگیرد.
Prisoners of the Ghostland قبل از اینکه ادای دینی سورئال به فیلمهای سامورایی و وسترن باشد، انتقادی بر مسائل هستهای دارد و به گذشتهی ژاپن و بمباران اتمی آن میپردازد و پای آمریکا را نیز با فرماندار سفیدپوست شهر ساموراییها پیش میکشد. جغرافیای داستان ما جایی است که پسماندهای هستهای و انفجارهایش آخرالزمان دردناکی را بهوجود آوردهاند و مردم برای اینکه انفجار تازهای رخ ندهد مجبورند عقربههای بزرگ ساعت شهر را که بالای یک رآکتور هستهای قرار دارد از کار بیاندازند، چراکه اگر عقربهها حرکت کنند همه چیز دوباره از بین خواهد رفت.
این پساآخرالزمان، بر اثر انفجار هستهایِ گذشته، در زمان جا مانده است و گویی این مردمان نه زمان را در اختیار دارند و نه سرزمینی را
این پساآخرالزمان، بر اثر انفجار هستهایِ گذشته، در زمان جا مانده است و گویی این مردمان نه زمان را در اختیار دارند و نه سرزمینی را، چراکه هم زندانیان سوخته شده اجازهی خروج به آنها را نمیدهند و هم اینکه اگر زمان حرکت کند آنها خواهند سوخت. سیون سونو از ساعت و زندانیان نگهبان بهعنوان کنایهای برای به تاراج رفتن این ساکنین استفاده میکند و جهانبینیاش را بهزیبایی و با استعاراتی زیبا بهتصویر میکشد، مردمانی که قربانی زیاده خواهیها شدهاند حق زندگی نخواهند داشت و زمان برای آنها نخواهد گذشت. این مردمان باید همیشه در یک ساعت مشخصی زندگی کنند، آنها زندهاند ولی گویی در گوشهای از دنیا فریز شدهاند.
آنها از روحهایی حرف میزنند که این سرزمین را احاطه کرده و از هر کسی چیزی را میستانند این آدمها حتی برای در امان ماندن از شر شیاطین به شیوهی قبایل بدوی آفریقایی خود را درون مجسمه پنهان میکنند. کارگردان از ابتدا تا انتهای فیلم با لحنی طنزآلود پیش میرود و یک امید زندگی بخش را همراه درام خود تعریف میکند. سونو از امید صحبت میکند، چیزیکه مردمان سرزمین ارواح آن را از دست دادهاند. هیرو قهرمان سرزمینی پساآخرالزمانی میشود و کارگردان اصرارش به قهرمانسازی را بهتصویر میکشد.
اما توجه اصلی فیلمساز روی زنان است، زنانی که در ابتدا تسلیم فرماندار هستند و همچون عروسکانی دورش جمع میشوند در آخر فیلم او را میکشند و پیروز میدان میشوند و این امیدی که سونو از آن صحبت میکند سهم بیشترش را به زنان میدهد.
زندانیان سرزمین ارواح فیلمی امید دهنده و انتقادی است. این نمایش هم از انفعال مردمان انتقاد میکند و هم از زیاده خواهی دولتهای طرفدار تشکیلات هستهای مخرب. فیلم با اینکه ضعفها و کوتاهیهایی در ساختار خود دارد، اما باز هم میتواند به هدف خودش برسد، و جهانبینیاش را به مخاطبش انتقال دهد. فیلم از آن دسته آثاری است که مخاطبان خاص خودش را میطلبد و ممکن است برای طیفی دیگر جذابیت نداشته باشد.
نظرات