نقد فیلم زمانی برای مردن نیست (No Time To Die) | وداعی تلخ، امید به آغازی تازه
بدیهی است که مجموعهای با قدمت جیمز باند، در طول زمان تغییرات زیادی را پشتسر بگذارد. بهعنوان مثال کافی است بازیگرانی را که تاکنون نقش جیمز باند را به عهده داشتهاند در ذهن مرور کنیم؛ از شان کانری بهعنوان نخستین جیمز باند سینما گرفته تا تیموتی دالتون، پیرز برازنان و دنیل کریگ. هر کدام از این جیمز باندها را با شمایل و ویژگیهای خاص خودشان به یاد میآوریم. اما در عین حال در همهی این سالها تصوری از شخصیت جیمز باند برای مخاطبان شکل گرفته است، که هرگونه دوری از آن میتواند به بهای گزافی تمام شود. عناصر اصلی و جدانشدنی این کاراکتر در طول همهی این سالها به ندرت تغییر کردهاند، اما فوکوناگا سعی کرده است در زمانی برای مردن نیست تغییراتی غیر معمول در آنها ایجاد کند.
عناصر اصلی و جدانشدنی کاراکتر جیمز باند در طول همهی این سالها به ندرت تغییر کرده است، اما فوکوناگا سعی کرده در فیلم زمانی برای مردن نیست، تغییراتی غیر معمول در آنها ایجاد کند
قسمت جدید جیمز باند، به علت کنارهگیری دنی بویل و سپس شیوع پاندمی، با فاصلهای طولانی سرانجام امسال آمادهی نمایش شد. این فیلم با مدت زمان ۲ ساعت و ۴۳ دقیقهای خود، لقب طولانیترین فیلم مجموعه را در میان ۲۵ عنوان از آنِ خود میکند.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش می شود.
شش سال پس از اسپکتر، ظاهرا همه چیز برای مواجهه با یک حماسهی جاسوسی لذتبخش همراه است. زمانی برای مردن نیست، بخش پایانی مجموعه فیلمهای باند دنیل کریگ است که با کازینو رویال مارتین کمبل در سال ۲۰۰۶ آغاز شد. با زمانی برای مردن نیست، سفر پانزدهی سالهی ما همراهبا کریگ به دور دنیا به پایان خود رسیده است. اما آیا زمانی برای مردن نیست، بدرقهای درخور با این قهرمان صورت سنگی کارکشته است؟ انتظاری که مسئولیت سنگین جیمز باند فوکوناگا را یادآور میشود.
کریگ خیلی زود توانست بهعنوان یک مامور 007 تازه، شمایلی باورپذیر برای مخاطبان خلق کند. شخصیتی که در این چند فیلم، رفته رفته جزئیات و ابعاد بیشتری از خود را برای ما به نمایش گذاشت. دنیل کریگ در این پنج فیلم، به اندازهی دیگر بازیگران این نقش، موفق میشود که شمایل ویژهی خود را از این کاراکتر خلق کند. او توانسته است به کاراکتر باند – که معمولا تک بعدی بوده - جلوهای عمیق ببخشد. جذابیت بازیگری کریگ باعث شد که مجموعه از قالب تثبیت شده و معمول خود فاصله بگیرد. او حرکات، ژستها، اصول شخصی، لحن و زبان باند را به شکلی بنیادی تغییر داده است. اما آیا تغییر باند از یک کاراکتر بیقید و بند به یک مرد خانواده در زمانی برای مردن نیست همان چیزی است که انتظارش را داریم؟ شخصیتی که او را بهعنوان یک آدم الکلی، کارکشته، هوسباز و یک قاتل میشناسیم. یک مرد خانواده احتمالا آخرین چیزی است که دربارهی باند تصور میکردیم.
آنچه که شاید در درجهی اول باعث ناامیدی طرفداران باند دنیل کریگ بشود، غلتیدن آن به ورطهی ملودرام است. چراکه فیلم در زمانهایی گویی داستانی دربارهی جدایی تلخ باند و معشوقهاش مادلین است
هرچند که فوکاناگا در اینجا سعی کرده است که او را به کشف تضادهای ناراحتکنندهی موقعیت و شخصیت خود هدایت کند تا به این تریب بتواند صورتی عمیق از او را ترسیم کند. همچنین زمانی برای مردن نیست، بیشتر از هر فیلم دیگرِ مجموعه به کشمکشهای عاطفی کاراکتر باند میپردازد. به همین دلیل، هر از گاهی روایت فیلم به نفع نمایش تنشهای احساسی او متوقف میشود. آنچه که شاید در درجهی اول باعث ناامید طرفداران باند دنیل کریگ بشود، غلتیدن آن به ورطهی ملودرام است.
چراکه فیلم در زمانهایی گویی داستانی دربارهی جدایی تلخ باند و معشوقهاش مادلین است. البته این موضوع بخودی خود ایرادی محسوب نمیشود. مسئله اساسی این است که فیلم در رسیدن به اوج ملودراماتیک فیلمی مثل کازینو رویال موفق نیست (البته هیچ کدام از باندهای کریگ بعد از کازینو رویال نتوانستند فضای دراماتیک آن فیلم را خلق کنند).
کاراکتر مادلین با بازی لئا سیدو که از اسپکتر وارد جهان باند شد، جذابیت و کشش لازم را ندارد. حتی در صحنههای دو نفرهی میان او و باند، همه چیز به نفع باند است و او تقریبا حضوری خنثی و بیروح دارد
اما چرا بخش ملودرام فیلم، فاقد اثرگذاری کافی است؟ بیشک بخش زیادی از آن به شیمی رابطهی میان باند و مادلین مرتبط میشود. کاراکتر مادلین با بازی لئا سیدو که از اسپکتر وارد جهان باند شد، جذابیت و کشش لازم را ندارد. حتی در صحنههای دو نفرهی میان او و باند، همه چیز به نفع باند است و او تقریبا حضوری خنثی و بیروح دارد. در نتیجه، تردیدها و کشکشهای درونی باند تا حدودی بیاثر جلوه میکنند. حضور او حتی آنقدر متقاعد کننده نیست که ازطریق آن بتوانیم تلاش باند برای فراموش کردن وسپر (معشوقهی باند از کازینو رویال) را بپذیریم. هرچند که رازهای پنهان مادلین و این تردید که او احتملا دختر یک افسر بلندپایهی سازمانی تروریستی است، بر بدینی و پارانویای باند نسبت به او میافزاید، اما حضور تقریبا بی روح او باعث شده است که تلاش باند برای ایجاد یک رابطهی تعهدآمیز با او کمتر قانعکننده بنظر برسد.
در ابتدای فیلم میبینیم که باند همچنان وسپر لیند را فراموش نکرده است. هنگامی که باند به آرامگاه وسپر میرود، قصد دارد با گذشتهی خود وداع کند. اما میدانیم که برای باند فرار از گذشته ممکن نیست. پیش آگاهی از این موضوع که روابط عاطفی باند همواره موقتی و گذرا خواهند بود، بر تنش احساسی فیلم اضافه کرده است. میتوانیم بگوییم این تاوانِ حرفهی خطرناک باند است. ما از همان ابتدا، جدایی و فاصله را در رابطهی میان او و مادلین پیشبینی کنیم. حس دریغی که تا انتها بر فضای فیلم سنگینی میکند.
جای خوشبختی است که فوکوناگا (و مجموعه باندهای اخیر) کسی مثل دنیل کریگ را در اختیار دارند. قدرت اصلی فیلم همانطور که انتظار میرود به حضور او وابسته است. کریگ با حضور کاریزماتیک خود باعث میشود که بتوانیم با ضعفهای مربط به سایر شخصیتها تا اندازهای کنار بیاییم. بنابراین چه باک که فوکاناگا حتی فراموش میکند که یک فیلم جیمز باندی به یک شخصیت شرور جذاب نیاز دارد. چیزی که کاراکتر سافین با بازی رامی ملک فاقد آن است. هرچند میمیک و چهرهی رمی از پتانسیل لازم برای خلق یک شرور دیدنی برخوردار است. اما شخصیت او که گاهی میخواهد به شکلی کاریکاتوری یادآور جوکر باشد، انرژی و پویایی لازم را برای خلق یک تنش تمام عیار به فیلم منتقل نمیکند.
درحالیکه فیلم در ابتدا او را بهعنوان یک شخصیت مرموز و ناشناخته معرفی میکند، اما درنهایت به یک شرور تک بعدی تبدیل میشود. شخصیتی که آسیبهای دوران کودکیاش او را به یک آدم روانپریش تبدیل کرده است و انگیزهی ایدئولوژیک مبهمی برای ویران کردن دنیا دارد. درحالیکه شاید همان ایدهی قدیمی یعنی پادشاهی بر جهان، بسیار ملموستر از این توضیحات گیجکنندهی او در بیان انگیزههایش باشد. هیچ کدام از شخصیتهای منفی فیلم از گیرایی هیپنوتیزمکنندهی بلوفلد (که در اینجا در قالب کریستوفر والتس حضوری کوتاه دارد) بهرهمند نیستند.
اما برای آنکه دقیقتر بتوانیم دربارهی ابعاد مختلف آخرین جیمز باند کریگ صحبت کنیم، اشاره به فیلمهای قبلی و بستری که فیلمهای باند در هر دوره در آن شکل گرفتهاند، میتواند راهگشا باشد. مجموعه فیلمهای باند در طول زمان در پاسخ به گرایش غالبی از سینما در دورهی خود گره خوردهاند. بهعنوان نمونه، جیمز باندهای اولیهی شان کانری در زمینهای از فیلمهای دلهرهآور هیچکاکی و نوآرهای هاردبویلد شکل گرفتند. باندهای پیرز برازنان سعی در رقابت با فیلمهای جیمز کامرون داشتند. درحالیکه باندهای دنیل کریگ، در ارتباط با یازده سپتامبر، مجموعه فیلمهای هویت بورن و آثار کریستوفر نولان، قرار میگیرند. همچنین فیلمهای باند از دورهای به دورهای دیگر، زمینههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی متفاوتی را دستمایهی خود قرار دادهاند.
میمیک و چهرهی رمی از پتانسیل لازم برای خلق یک شرور دیدنی برخوردار است. اما شخصیت او که گاهی میخواهد به شکلی کاریکاتوری یادآور جوکر باشد، انرژی و پویایی لازم را برای خلق یک تنش تمام عیار به فیلم منتقل نمیکند
اولین فیلم جیمز باندی دنیل کریگ یعنی کازینو رویال (که برداشتی نزدیک از رمان سال ۱۹۵۳ ایان فلمینگ بود)، در دورانی که اکشنهای جاسوسی با فیلمهای پرتحرک و بدبینانهی بورن تعریف میشدند، تولید شد. در کازینو رویال، جدیت همراهبا کارکشتگی شخصیتی مانند مت دیمونِ سری فیلمهای بورن را میتوانیم در کاراکتر دنیل کریگ ردیابی کنیم. فیگوری که نسبت به پیرز برازنان کاراکتری زمختتر و خشنتر محسوب میشد. قبلتر اشاره کردیم که فیلمهای باند وابسته به پسزمینههای معاصر هستند.
چراکه در همهی این فیلمها با مردی روبهرو هستیم که در یک تگنای سیاسی قرار میگیرد. فیلمهای معاصر شخصیتهای اصلی خود را با چالشهای وجودی مختلفی درگیر میکنند و آنها را وادار میسازند که دوباره به خودشان نگاه کنند. مانند جایی که سافین رو به باند از این تعبیر کلیشهای که ما چندان تفاوتی با یکدیگر نداریم استفاده میکند و در ادامه لیستی از شباهتهای میان خود و باند را به زبان میآورد. اما همانطور که گفتیم فوکوناگا موفق نمیشود ازطریق خلق یک شرور تأثیرگذار تنش درونی باند را پررنگ کند. بنابراین تقابلهای میان آن دو در لحظاتی حتی خستهکننده هستند.
فوکوناگا رابطهی تنشآمیز خاصی بین باند و کشور مادریاش به تصویر میکشد. این نگاه کنایهآمیز زمانی پررنگتر جلوه میکند که این واقعیت را در نظر بگیریم که باند برای بالادستیهایش در حقیقت یک ابزار است و همین ایده است که تنش میان او و مقامات را روشن میکند
باند در فیلم جدید، برای باری دیگر در حال گذراندن دوران بازنشستگی خود است. او که ظاهرا از زندگی آرام خود در جامائیکا لذت میبرد، همزمان با مسائل عاطفی گذشتهی خود درگیر است. او پنج سال پیش، بعد از حادثهای که در ایتالیا برایش پیش آمد، راه خود را از معشوقهاش مادلین جدا کرده است.
در زمان حال، درحالیکه دشمن دیرینهی باند یعنی بلوفلد در زندانی تحت تدابیر امنیتی شدیدی بسر میبرد، او متوجه میشود که باید این بار با شروری دیگر مقابله کند. بنابراین دیری نمیگذرد که دوست و همکار باند در سیآیاِی، فلیکس با بازی جفری رایت، سراغش میآید تا مأموریت جدیدی به او بسپارد. مأموریت دستگیری یک دانشمند روس است که بهتازگی با یک سلاح کشندهی خطرناک ناپدید شده است. اما مأموریت باند همانطور که انتظارش میرود به تدریج ابعاد بزرگتر و پیچیدهتری پیدا میکند. زمانیکه متوجه میشویم این سلاح مانند یک ویروس مرگبار عمل میکند و تهدیدی برای زندگی بشر محسوب میشود. از همین ایده مشخص است که میتوانیم جیمز باند جدید را به شکلی کنایهآمیز در ارتباط با شیوع پاندمی قرار بدهیم.
ما معمولا شخصیت جیمز باند را تا اندازهی زیادی در پیوند با شغلش دیدهایم. کسی که شغلش اساسا در ارتباط با دفاع از کشور قرار میگیرد. اما در فیلمهای جیمز باند کریگ، این ایده تا حدودی کمرنگ شده است. به طوری که در زمانی برای مردن نیست، نمیتوانیم باند را بهطور خاص متعلق به کشوری در نظر بگیریم. از سوی دیگر، فوکوناگا در اینجا سعی کرده است رابطهی تنشآمیز خاصی بین باند و کشور مادریاش به تصویر بکشد. این نگاه کنایهآمیز زمانی پررنگتر جلوه میکند که این واقعیت را در نظر بگیریم که باند برای بالادستیهایش در حقیقت یک ابزار است و همین ایده است که تنش میان او و مقامات را روشن میکند. البته که همهی آنها به او احترام میگذارند و تحسینش میکنند. این نگاه ابزاری همراه احترام در مراسم یادبود مختصری که برای باند در انتهای فیلم برگزار میشود، به چشم میآید.
باند با اینکه در میان کشورهای مختلف در رفتوآمد است، گویی جایی برای ماندن ندارد. کسی که فیلم به فیلم، فضای کمتری در اختیار دارد
فوکوناگا، روابط میان کاراکترها را همراهبا تردید و عدم قطعیت به تصویر کشده است. البته این فضای سرد همراهبا بیاعتمادی بخشی جداناپذیری از فضای فیلمهای جاسوسی است. در اینجا نیز میبینیم که این تردید و شک حتی میتواند رابطهی گرم و عاطفی میان باند و مادلین را تحت تاثیر قرار بدهد. بهگونهای که باعث فاصلهای پنج ساله میان آن دو میشود. این عدم قطعیت همچون هشداری نسبت به وفاداری کورکورانه است.
به همین دلیل، تنها چیزی که گویی ارزش وفاداری دارد، آرمانی اخلاقی است. آرمانی که در ظاهر فراتر از چشمانداز ژئوپلیتیک این فیلمها قرار میگیرد، هرچند کنشها و درگیریهای داستانی باند درنهایت در راستای همان دوگانهی شرق-غرب معنا میشوند. اما فوکوناگا با طراحی میزانسنهایی که در آن عدم قطعیت موج میزند (بهعنوان نمونه لینوس ساندگرن سوئدی صحنههای گفتوگوی میان کاراکترها را با تابش نوری که قاب را میشکافد، به تصویر کشیده است)، سعی دارد برخوردی کنایهآمیز با این ایده داشته باشد.
علاوهبر این، هر از گاهی باند را بهتنهایی در قاب میبینیم. لحظاتی که او در فضای وسیع پیرامونش گیر افتاده است. او با اینکه در میان کشورهای مختلف در رفتوآمد است، گویی جایی برای ماندن ندارد. کسی که فیلم به فیلم، فضای کمتری در اختیار دارد. همچنین فوکوناگا جابجاییهای مداوم باند میان چشماندازهای مختلف را با سفر درونی او گره میزند. مسیری که باند در طول فیلم طی میکند، پیوسته در راستای ترمیم و بهبودی او است. همانطور که رابطهی او با مادلین در طول روایت احیا میشود، هرچند که پایانی خوش ندارد. آخرین لحظهی حضور باند در فیلم، وداعی غمانگیز با قهرمانی است که دیگر ترجیح میدهد حرکتی نداشته باشد. جایی که او قهرمانانه به استقبال مرگ میرود و برای نجات خود تلاشی نمیکند.