نقد فیلم ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم (We're All Going to the World's Fair)
ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم، به معنای واقعی کلمه محصول زمان خود است. فیلمی که نمیتوان آن را از زمینهای که در آن متولد شده است، جدا در نظر گرفت. در واقع، بررسی ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم بدون توجه به دنیایی که در آن شکل گرفته، عملا ممکن نیست. فیلمی که در آن هیچ تعامل حضوری و واقعیای دیده نمیشود و در بخش زیادی از آن با دو آدمی همراه هستیم که تنهایی خود را با خیره شدن به صفحه نمایشگر کامپیوتر خود و تماشای ویدئوهای عجیب و غریب و صحبت با دیگری از آن سوی خط، سپری میکنند. دیالوگ و ارتباطی که البته شکننده، عجیب و غیرقابل اطمینان بنظر میرسد.
ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم، به معنای واقعی کلمه محصول زمان خود است. فیلمی که نمیتوان آن را از زمینهای که در آن متولد شده است، جدا در نظر گرفت
ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم برخلاف بسیاری از فیلمهای دیگر که در سالهای اخیر سراغ دنیای مجازی و فرهنگ عصر اینترنت رفتهاند، به دنبال اتخاذ یک موضع اخلاقی دُگم و مصرفی نیست، بلکه بیشتر قصد دارد با کنکاش در این جهان ماهیت آن را ترسیم کند. بنابراین در اینجا با فیلمی طرف نیستیم که لزوما با نگرشی یکسویه، منفی و بدبینانه به عصر دیجیتال و خردهفرهنگهایش بپردازد. فیلم شوئنبرون، با ساختار پیچیده و طرح روایی نامتعارف خود در بستر یک خط داستانی ساده، سوالهای زیادی را پیش روی ما میگذارد که تلاش برای پاسخ به آنها، هرچه بیشتر ما را به درون دنیای فیلم میکشاند.
شوئنبرون برای به تصویر کشیدن ماهیت عصر دیجیتال به دنیای نوجوانی و بلوغ گام میگذارد. دورانی که شاید آدم بیشتر از هر برههای در زندگی خود با سوالهایی نظیر «من چه کسی هستم» و «به کجا تعلق دارم»، روبرو میشود. برههای که در آن فرد نخستین گامهایش را برای کشف الگوی شخصی زندگی خود برمیدارد. شناختی که در دنیای معاصر نه مثل سابق لزوما در ارتباط با بافت ملموس زیست اجتماعی، بلکه به نوعی در پیوند با شبکهی بهم پیچیده و گسترده دنیای اینترنت و شبکههای مجازی، قرار میگیرد. شوئنبرون در ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم، نبض زمانه خود را در داستانی که عمدتا از طریق تصاویر وبکم و گوشیهای همراه و در فضایی تحت سیطره صفحه نمایشهای مختلف روایت میشود ، ثبت میکند. جایی که شخصیت نوجوان فیلم، دختری درونگرا و غیراجتماعی به اسم کیسی با بازی آنا کاب، بیشتر وقت خود را در اتاق تاریک و کمنورش در مقابل کامپیوتر میگذراند.
شوئنبرون برای به تصویر کشیدن ماهیت عصر دیجیتال به دنیای نوجوانی و بلوغ گام میگذارد. دورانی که شاید آدم بیشتر از هر برههای در زندگی خود با سوالهایی نظیر «من چه کسی هستم» و «به کجا تعلق دارم»، روبرو میشود
نمایی از کیسی که مقابل صفحه لپ تاپش دراز کشیده است و یا مشاهده خوابیدن او از طریق تصویر وبکم و لحظههای دیگر اینچنینی باعث شدهاند که فیلم همزمان مطالعهای درباره واقعیت نوجوانی باشد. آدمی که در مقابل یک صفحه نمایش زندگی میکند و از تنهایی به دنبال همراهی و هم صحبتی میگردد.
ما عمدتا کیسی را فقط در اتاقش و یا در محیطهای شهری گرفته و خالی از جمعیت در حال قدم زدن میبینیم. هیچ صحنهای از حضور او در مدرسه یا در جمع دوستان و یا خانواده دیده نمیشود. البته او در لحظهای کنایهآمیز یک گورستان و قبرهایش را به عنوان مدرسه خود و کلاسها و صندلیهایش به ما نشان میدهد. همچنین او پدری دارد که هرگز دیده نمیشود و فقط در یک لحظه صدای فریادش بر سر کیسی به گوش میرسد.
در ادمه به داستان فیلم اشاره میشود
شوئنبرون در ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم از طریق داستانی که عمدتا از طریق تصاویر وبکم و گوشیهای همراه و در فضایی تحت سیطره صفحه نمایشهای مختلف روایت میشود، نبض زمانه خود را ثبت میکند
فیلم با یک پلان سکانس چند دقیقهای شروع میشود که در آن کیسی در مراسمی خاص آماده ورود به یک چالش ترسناک اینترنتی به اسم نمایشگاه جهانی میشود. نمایشگاه جهانی شبیه یکی از آن چالشهای پوچ سایبری و یک بازی ترسناک اینترنتی است. بنابراین ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم با دست گذاشتن روی یک چالش ترسناک اینترنتی از جنس خردهفرهنگ کریپی پاستا (محتواهای گاها ترسناکی که در اینترنت میان کاربران به اشتراک گذاشته میشود و اغلب شامل داستانهای ماوراءالطبیعه میشوند، مانند اسلندرمن و جف قاتل)، به نوعی در ژانر وحشت قرار میگیرد.
اگرچه وحشت واقعی فیلم نه در داستان و اتفاقهای عجیب و غریب، بلکه در ماهیت دنیایی است که ترسیم میکند. شوئنبرون هیچ اطلاعاتی درباره اینکه چرا کیسی به این چالش میپیوندد در اختیار ما نمیگذارد (ما حتی نمیدانیم این اسم واقعی او است یا نه). فقط با توجه به آنچه که از سکانس ابتدایی فیلم میبینیم، متوجه میشویم که این ظاهرا همه جهان او است. دنیایی که به لطف ناشناس بودن به کیسی اجازه میدهد، هراسها، غمها و نگرانیهای خود را در قالب یک سری تصاویر به اشتراک بگذارد.
اما چالشی که کیسی در آن شرکت میکند طبق افسانههای پیرامون آن، تغییرات عجیبی را در شرکتکنندگان خود به وجود میآورد. بازیکنان در این میان وظیفه دارند که این تغییرات را از طریق ضبط و ارسال ویدئو مستند کنند. ظاهرا علائمی که در شرکت کنندهها ظاهر میشوند بسته به هر فرد متفاوت است. کیسی کلیپهایی از آدمهای مختلفی میبیند که در یکی از آنها دختری ادعا میکند به پلاستیک تبدیل شده است، در یکی دیگر مردی ظاهرا کنترل خود بر بدنش را از دست داده و به خود سیلی میزند و یا در ویدئویی نوجوانی دیده میشود که از زخمهای ناهنجاری رنج میبرد.
کیسی نیز به تدریج گویی کنترل خود را بر بدن و همچنین افکارش از دست میدهد. او در یکی از این ویدئوها اعلام میکند که میخواهد پدرش را با بکشد و یا در جایی دیگر میگوید که به زودی خودش را ناپدید خواهد کرد. چالشی که کیسی در آن شرکت کرده، نوعی بازی نقشآفرینی برخط چند نفره گسترده است (یا اماماوآرپیجی MMORPG) که در آن شرکت کنندهها در یک بستر مجازی به شکل آنلاین از طریق نقش بازی کردن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. اما تقریبا در بخش زیادی از فیلم مطمئن نیستیم که آیا کیسی صرفا در حال نقش بازی کردن است یا اینکه این چالش باعث شده که وضعیت روانی او واقعا بدتر شود؟
چالشی که کیسی در آن شرکت کرده، نوعی بازی نقشآفرینی برخط چند نفره گسترده است که در آن شرکت کنندهها در یک بستر مجازی به شکل آنلاین از طریق نقش بازی کردن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند
به عنوان نمونه واضح است که کیسی در ارتباطات اجتماعی دچار مشکل است و با پدرش نیز میانه خوبی ندارد. بنابراین اینکه او میگوید قصد کشتن پدرش را دارد، همزمان میتواند نشاندهنده وضعیت روانی آشفته او باشد. اما حتی اگر بدانیم که او در حال نقش بازی کردن است، بازهم در درک ما از وضعیت او خللی ایجاد نمیشود. نوجوانی نتها و منزوی که کامپیوتر و گوشی همراهش تنها ابزار او برای گریز از واقعیت دنیای پیرامونش است. نوجوانی که جای خود را در خانواده پیدا نمیکند، دنیای اطرافش را نمیفهمد و درگیر یکسری تغییرات هورمونی است که نمیداند چگونه به آنها پاسخ بدهد.
شوئنبرون با بازی کردن با ادراک مخاطب دنیایی را به وجود میآورد که در آن مرز میان بازی/مجازی و واقعیت مشخص نیست
گویی از این نقطه است که اعتیاد به دنیاهای غیرواقعی خود را نشان میدهد. جایی که کیسی ظاهرا میتواند چیزی را پیدا کند (یک همصحبت یا شاید یک سرگرمی مفرح و یا خود واقعیاش را) که در دنیای واقعی آن را نمییابد. دنیای مجازیای که شاید این امکان را به این نوجوان منزوی میدهد که به کمک آن بر هراسهای جهان واقعی، سرخوردگیها و نومیدیهایش غلبه کند و تجسم تازهای از خودش را به نمایش بگذارد. نوعی آزادی رهاییبخش که از هرگونه جبرگرایی گریزان است اما خطرهایی نیز به همراه دارد. زیرا همانطور که اشاره کردیم شوئنبرون بیشتر دغدغه به تصویر کشیدن این دنیا را دارد (با همه امکانها، قابلیتها و البته نقاط تاریکش) تا اینکه بخواهد آن را در یکسری گزارههای تقلیلدهنده خلاصه کند.
شوئنبرون با بازی کردن با ادراک مخاطب دنیایی را به وجود میآورد که در آن مرز میان بازی/مجازی و واقعیت مشخص نیست. این موضوع زمانی پررنگتر میشود که شوئنبرون با معرفی یک کاراکتر جدید، تقریبا از نیمه فیلم به بعد دیدگاه ما را عوض میکند. از این لحظه به بعد ما بیشتر در جایگاه یک بازیکن دیگر (یا یک تماشاگر) با کیسی وارد تعامل میشویم. کاربری میانسال به نام جیالبی (JLB) که او هم علائمی از انزوا و خودبیگانگی وجودی را نشان میدهد. او مردی ثروتمند است که در یک خانه بزرگ زندگی میکند و همچون کیسی هیچگونه تعامل خانوادگیای ندارد. فقط در یک لحظه در پسزمینه قاب زنی را میبینیم که در حال ترک خانه است (شاید همسر یا یک خدمتکار). شوئنبرون درباره جیالبی همچون کیسی نه تنها اطلاعات چندانی نمیدهد، بلکه مدام سعی میکند درک ما را نسبت به او تغییر بدهد.
جیالبی در ابتدا یک آدم متخصص در بازی نمایشگاه جهانی بنظر میرسد. کسی که به تئوریها، قواعد و تهدیدهای این چالش آگاه است و سعی دارد به کیسی کمک کند. او به شکل عجیب و مرموزی به کیسی علاقه زیادی نشان میدهد و مصرانه ویدئوهای او را دنبال میکند. چنین رابطه عجیبی میان یک آدم میانسال و یک دختر نوجوان احتمالا ما را به این نتیجه میرساند که او میتواند یک آدم پدوفیل و یک شکارچی آنلاین باشد. هرچند در انتها شاید به این فکر کنیم که او فقط یک آدم میانسال تنها است. آدمی که شاید فرزندی – یک دختر – را از دست داده و به همین خاطر مدام نگران کیسی است. البته شوئنبرون هیچکدام از این فرضیهها را تقویت یا رد نمیکند. بنابراین ما نمیدانیم که آیا باید از او بترسیم یا اینکه با او همدلی کنیم. اگرچه احتمالا نزدیکترین برداشت از او همان توصیفاتی باشد که کیسی در هنگام گرفتن فال تاروت بیان میکند؛ آدمی بیکس، تنها، مضطرب با مشکلات روحی-روانی که در چیزهایی که نمیتواند داشته باشد به دنبال آرامش میگردد. توصیفاتی که شاید از خود کیسی نیز چندان دور نباشند.
ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم یک درام ترسناک درباره دنیای آنلاین، نوجوانی و بلوغ، تنهایی و اضطراب است که شاید وحشتی که از یک فیلم ترسناک اینچنینی انتظار دارید را برآورده نکند، اما ما را به درون دنیایی میکشاند که آشنا، ملموس و هراسآور است
شوئنبرون، عامدانه بسیاری از چیزها را نامشخص باقی میگذارد. آیا کیسی واقعا در خطر است؟ آیا او میتواند به خودش یا دیگران آسیب برساند؟ تغییرات او منشا ماوراءالطبیعه دارند یا فقط یک نقش بازی کردن بیضرر هستند؟ آیا اینها نمایشی از حالات درونی و رنجهای کیسی هستند یا اینکه فقط یک سرگرمی جعلیاند؟ همینطور نمیتوان تایید کرد که آیا جیالبی در پایان حقیقت را میگوید یا خیر؟ آیا او واقعا با کیسی ملاقات داشته یا او برای بازیکنان دیگر (و یا ما مخاطبان) در حال نقش بازی کردن است؟ همانطور که هنگام تعریف کردن داستان ملاقات خود و کیسی، در لحظهای خودش را جای او میگذارد و از زبان او انگار صحبت میکند.
آیا این احتمال وجود دارد که او به کیسی آسیبی رسانده باشد؟ شوئنبرون با خلق یک جهان داستانی که بر عدم قطعیت استوار است از اینکه به این سوالات پاسخ مشخصی بدهد طفره میرود. گویی هرگونه باور نداشتن به عدم قطعیت در دنیای اینترنت و مجازی میتواند از ما یک قربانی بسازد. آنچنانکه میتوان گفت جیالبی، بیینده/بازیکنی است که خود قربانی این مسئله میشود. منظور لحظهای است که جیالبی با واکنش تند کیسی پی میبرد که شاید همه اینها صرفا یک بازی بوده و ناگهان با غیاب کامل او روبرو میشود.
اگرچه ما در مدتی نزدیک به نود دقیقه با دو شخصیتی همراه میشویم که در پایان هیچ شناخت دقیقی از آنها به دست نمیآوریم (ما آن دو را خیلی بهتر از خودشان نمیشناسیم)، اما به درکی از دنیایشان میرسیم و چیزهایی را از آنها به خاطر میسپاریم. مانند لحظهای که کیسی یک ویدئوی آرامشبخش ایاسامآر (ASMR) را میبیند تا شاید خوابی آرام و بدون اضطراب و کابوس داشته باشد.
بله، ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم چنین دنیایی را مقابلمان مجسم میکند. یک درام ترسناک درباره دنیای آنلاین، نوجوانی و بلوغ، تنهایی و اضطراب که شاید وحشتی که از یک فیلم ترسناک اینچنینی انتظار دارید را برآورده نکند، اما ما را به درون دنیایی میکشاند که آشنا، ملموس و هراسآور است.