نقد فیلم جسد جسد جسد (Bodies Bodies Bodies) | یک کمدی ترسناک معمایی!
قطع شدن سیستمهای تلفنی و ارتباطی ترفندی آشنا در فیلمهای ترسناک است. شخصیتهایی که معمولی در مکانی دور افتاده گیر افتادهاند و هیچ راهی برای کمک گرفتن از دنیای بیرون ندارند. ماشینهای آنها نیز معمولا یا توسط نیروی شر از کار میافتند یا با حماقت و ترس خودشان آسیب میبینند. در نتیجه همه راهها قطع میشود و آنها به ناچار باید به تنهایی با نیروی شری که قصد جانشان را دارند مبارزه کنند. اما این مجموعه ترفندهایی که در فیلمهای ترسناک باعث محبوس شدن شخصیتها در یک مکان میشوند، در غالب موارد بخاطر منطق سست و کلیشهای بودنشان، روی اعصاب مخاطب هستند. در نتیجه مخاطب فیلمهای ترسناک در غالب موارد مجبور است با این ترفندهای گاه احمقانه به عنوان بخشی از الگوهای جداناپذیر این فیلمها کنار بیاید. چراکه گاه در غیاب آنها حتی داستانی شکل نمیگیرد.
قطع شدن سیستمهای تلفنی و ارتباطی ترفندی آشنا در فیلمهای ترسناک است. شخصیتهایی که معمولی در مکانی دور افتاده گیر افتادهاند و هیچ راهی برای کمک گرفتن از دنیای بیرون ندارند
یکی از وجوه تمایز میان فیلمهای ترسناک در شیوه بکارگیری همین ترفندهای کلیشهای و مستعمل نهفته است. فیلمهای ترسناکی که به سادگی از کنار این جزئیات نمیگذرند و سعی دارند آنها را به شکلی هوشمندانه و باورپذیر در طرح داستانی تعلیقآمیز خود بکار ببرند، معمولا آثاری قابلاعتناتر هستند.
این همان کاری است که بازیگر و کارگردان هلندی، هالیا رین، در دومین فیلم بلند داستانی خود جسد جسد جسد انجام داده است. ایده قطع شدن سیستمهای ارتباطی در فیلم رین، در ارتباطی مستقیم با ایده تماتیک و داستانی آن قرار دارد. چراکه این فیلمی است درباره نسل زد و آدمهایی که در دنیای اینترنت و فناوری رشد کردهاند. پوستر فیلم، شخصیتهای خود را در حالی نشان میدهد که ظاهرا باید از تلفنهای همراهشان بجای چراغ قوه استفاده کنند.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم لو میرود
داستان فیلم از این قرار است که تعدادی جوان از خانوادههایی مرفه در یک عمارت خانوادگی دور هم جمع شدهاند تا تعطیلات آخر هفته خود را سپری کنند. البته در این جمع دوستانه دو غریبه تازهوارد، بی (ماریا باکالوا) با گذشتهای نامعلوم و گرگ میانسال (لی پیس)، حضور دارند که بنظر میرسد هر دو از یک طبقه اجتماعی دیگر – و در مورد گرگ از یک نسل دیگر – هستند. بنابراین در همان ابتدا شاید این گمانه مطرح شود که خطری از سوی این جمع این دو نفر– و یا بالعکس که البته اولی از همان شروع محتملتر بنظر میرسد – را تهدید خواهد کرد. طرح داستانی فیلم چیزی نیست جز پیامدهای یک شوخی که به شکل تکاندهندهای جدی میشود. جایی که در یک بازی حدس و گمان، که عنوان فیلم از آن گرفته شده است، یک نفر طی یک قرعه کشی نقش قاتل را به عهده میگیرد. قاتل باید در خانهای با چراغهای خاموش بدون آنکه شناخته بشود اقدام به کشتن سایر بازیکنان کند. پس از اینکه اولین جسد پیدا شد، آنها باید باید هویت قاتل را حدس بزنند.
ایده قطع شدن سیستمهای ارتباطی در فیلم Bodies Bodies Bodies، در ارتباطی مستقیم با ایده تماتیک و داستانی آن قرار دارد
آنچه که در ادامه رخ میدهد، همانطور که یکی از شخصیتها اشاره میکند، به نوعی در ادامه این بازی قرار میگیرد. هنگامی که این شخصیتها، رازهای یکدیگر را مقابل هم فاش میسازند و نشان میدهند که از آشکار کردن نفرت و بیزاری خود از یکدیگر ابایی ندارند. در واقع هسته اصلی داستان فیلم که در آن آدمها گاه بطرز مرموزی میمیرند، در همین معاشرتها و مشاجرههای آدمها نهفته است. گروه دوستانی که آشکارا از یکدیگر نفرت دارند، اما این نفرت هنگامی به شکل کامل فرصت بروز پیدا میکند که آنها با قطع ارتباط با دنیای آنلاین و در آشفتگی حاصل از یک سوءتفاهم با شکل واقعی خود روبرو میشوند.
جسد جسد جسد پرترهای طنزآمیز از نسلی است که هر چیزی را به سرعت قضاوت میکنند و به سختی میتوانند دنیای واقعی را از دنیای مجازی، متمایز در نظر بگیرند
هالینا رین با بازی با پیرنگ معمایی «چه کسی قاتل است؟»، فضایی از بیاعتمادی و طوفانی از کینهها خلق میکند که در آن هر کدام از شخصیتها از سوی دیگران به عنوان متهم معرفی میشود. البته اگر قاتلی در میان این جمع حضور داشته باشد، نه در میان غریبههای اتفاقا دوستداشتنی جمع یعنی گرگ و بی، بلکه از بین همان حلقه دوستانه باید به دنبال او گشت. چراکه خیلی زود متوجه میشویم این گروه دوستی ناخوشایند به دشمنی غیرخودشان نیازی ندارند.
شخصیتهایی که این توانایی را دارند در دل بحرانیترین موقعیتها در قالب دیالوگهایی خندهدار دغدغهها و تفکرات سطحی خود را به نمایش بگذارند. مانند لحظهای در میان تشویش و تعلیق پایانی فیلم که ناگهان جردن (میهالا هرولد) و آلیس (ریچل سنوت که او را از بازی درخشانش در فیلم شیوا بیبی میشناسیم)، درباره پادکست آلیس با یکدیگر شروع به بحث میکنند. از این جنس مشاجرهها در فیلم کم نیستند. در همان ابتدای فیلم دوستان سوفی (آماندلا استنبرگ) از اینکه او پیامهای گروهشان را نخوانده و آمدنش را تایید نکرده، شاکی هستند.
اینکه چرا آنها از همان ابتدا فرض را بر این میگذارند که قاتلی در میانشان حضور دارد و با فرضیهها و انگیزههای مسخره یکدیگر را متهم میکنند، به همین درک سطحیشان از دنیای پیرامونشان و روابط مسئلهدار آنها ارتباط پیدا میکند. جسد جسد جسد پرترهای طنزآمیز از نسلی است که هر چیزی را به سرعت قضاوت میکنند و به سختی میتوانند دنیای واقعی را از دنیای مجازی، متمایز در نظر بگیرند. آنها حتی نمیتوانند تشخیص دهند که چه چیزی شوخی و چه چیزی جدی است. در نتیجه بیراه نیست که شخصیت صلحطلب و عشق طبیعت گرگ که خودش را گیرافتاده در این جمع ناخوشایند میبیند، سر یک سوءتفاهم احمقانه به عنوان اولین مظنون جدی آنها قربانی میشود.
چگونه میتوان به مدت نود دقیقه با شخصیتهایی همراه شد که به شکل اعصاب خوردکنی لوس و دافعه برانگیزند؟ شخصیتهایی سطحی، کمهوش و خودمحور که قرار است نمایندگان یک نسل باشند
کارکتر بی در لحظه پایانی این کمدی ترسناک، در پاسخ به سوال «چه اتفاقی افتاده» مکس بیخبر از همه جا میگوید: «من آنتن دارم». این دیالوگ کنایهآمیز که از زبان بی بیان میشود چکیدهای از نگاه کنایی و طعنهآمیز فیلم به جوانان عصر زد است. شخصیتهای جوان فیلم رین مجبور میشوند یک شب طوفانی را بدون هرگونه ارتباط آنلایی و در تاریکی کامل سپری کنند. اتفاقی که نتیجه آن گذراندن یک شب مرگبار و خونین است.
جایی که این آدمها به موازات قطع ارتباطشان با دنیای اینترنت به تدریج به ورطه نابودی کشانده میشوند. در واقع آنچه که کابوس ترسناک – و البته خندهدار – فیلم را رقم میزند، همین قطع ارتباط با دنیای آنلاین است. بنابراین بیراه نیست که با وصل شدن مجدد آنها به دنیای آنلاین، گویی کابوس سرانجام پایان مییابد. چراکه برای این آدمها، این وسایل ارتباط آنلاین گویی به شکل کنایهآمیزی تنها راه نجات است.
اما جسد جسد جسد از همان مشکلی رنج میبرد که اکثر فیلمهای درباره نسل زد به آن دچار میشوند. اجازه بدهید مشکلم با این فیلمها را با یک پرسش مطرح کنم. چگونه میتوان به مدت تقریبا نود دقیقه با شخصیتهایی همراه شد که به شکل اعصاب خوردکنی لوس و دافعه برانگیزند؟ شخصیتهایی سطحی، کمهوش و خودمحور که قرار است نمایندگان یک نسل (و یک طبقه در جهان این فیلم) باشند. شخصیتهایی که شاید برایمان چندان غریبه نباشند، اما به سختی میتوان زمانی را با آنها سپری کرد. شاید در این میان فقط کاراکتر الیس را بتوان جدا در نظر گرفت که آن هم بخاطر اجرای هوشمدانه ریچل سنوت است. سنوت شخصیت رقتانگیز آلیس را با چنان ظرافتی به تصویر میکشد که باعث شده او هم دوست داشتنی و هم خنده دار باشد. اما در نهایت نگرش یکسویه فیلمهایی مانند جسد جسد جسد، گذشته از اینکه آنها را قابلپیشبینی میکند (تقریبا از نزدیک به میانههای فیلم میتوان ادامه آن را حدس زد)، آنها را به دام همان سطحینگری شخصیتهای خودمحورشان میاندازد.