نقد فیلم آواتار: راه آب (Avatar: The Way of Water)
بیایید با خودمان صادق باشیم: اکثر ما از تماشای هیچیک از دو فیلم آواتار جیمز کامرون تجربهی درستی نداشتهایم! استاد بیبدیل خلق تجارب تماشای جمعی شورانگیز، در طول ۱۶ سال گذشته، با توسعه و بهکارگیری جدیدترین و پیچیدهترین فناوریهای تصویرسازی کامپیوتری، جهانی جادویی خلق کرده، و تا امروز حاصل کارش را دو بار و در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۲۲ به سینماها فرستاده، و هوش از سر میلیونها تماشاگر حاضر در سالنهای سینمای سراسر جهان بردهاست.
نویسندهای که به فارسی مینویسد و مخاطبی که فارسی میخواند اما احتمالا به این میلیونها تماشاگر متعلق نبوده و نیست!... همین ابتدا باید اینها را گفت؛ تا محدودیتهای نوشتن دربارهی اثری که بهدرستی تجربهاش نکردهایم را به خودم و شما یادآوری کنم. ما میدانیم که این آثار را برای تماشا روی پردههای بزرگ سینما میسازند و قرار است به کمک امکانات پیشرفته و فراگیر نمایشی ببینیمشان؛ و در انتظار روزی هستیم که بتوانیم جوری که باید تجربهشان کنیم!
به عقب برگردیم: مجموعهی آواتار اصلا دربارهی چیست؟ البته؛ با سیارهای به نام پاندورا طرفایم؛ و بومیان آبیپوست و قدبلندش که ناوی نام دارند، باید با چالش تجاوز و مزاحمت انسانهای تمامیتخواه مواجه شوند. اما آیا این قصه، ورای پوستهی ظاهریاش چیزی برای ارائه دارد؟پاسخ خوشبختانه مثبت است. اگرچه برای لذتبردن از آواتار به تفکر در نظام معنایی و دستمایههای مضمونیاش احتیاجی نداشتیم، هشتمین ساختهی بلند سینمایی جیمز کامرون تماشاگر مشتاق برای کاوش بیشتر در جهاناش را دستِ خالی نمیگذاشت.
با تماشای راه آب، میتوانیم تلاشی خودآگاهانه و عمدی برای افزودن هستهی قدرتمند احساسی به روایت بلند مجموعه را تشخیص دهیم
آواتارِ نخست به لحاظ تماتیک با ساختهی هجوآمیز انتهای دههی نود پل ورهوفن یعنی جنگاوران اخترناو (Starship Troopers) اشتراکاتی داشت. درست مثل فیلم اقتباسی فیلمساز برجستهی هلندی، آواتار با احضار سابقهی تاریک استعمارگری بشر، پیشفرض مرکزی داستانهای «حملهی بیگانگان» را قلب میکرد. در این داستانها، عموما بشر گوشهای نشسته و به زندگی خودش مشغول است و بهناگهان گونهای ناشناخته و جنگافروز از آسمان فرود میآید و تلاش میکند تا حیات را روی زمین منقرض کند؛ یا منابعاش را تحت تصرف خود دربیاورد! در آواتار، بشر آن «بیگانه»ی خطرناکی بود که به آرامش زندگی طبیعی در سیارهای جدید پامیگذاشت و امنیت ساکناناش را برای کسب منفعت بههممیزد.
گویی کامرون با رویکردی کنایی، دعوتمان میکرد تا از خودمان بپرسیم دقیقا چه نکتهای در شکل ارتباطمان با طبیعت و محیط پیرامون، این ایده را در ذهنمان معتبر جلوهداده که گونهای ناشناخته را متخاصمان تهدیدکنندهی زندگی تصور کنیم؟! مگر جهانی که میشناسیم، جانوری خودمحورتر، غیرقابلاعتمادتر، خطرناکتر، و مخربتر از بشر به خود دیدهاست؟!
به همین دلیل، موجودات آبیرنگ، درشتهیکل، لاغراندام، و بدویِ ساکن پاندورا، نهایتا برای تماشاگر دوستداشتنی میشدند؛ و انسانهایی که قاعدتا باید از بابت مواجهشان با غرابت و ناشناختگی سیارهای وحشی همدلیمان را جلب میکردند، جبههی شر قصه را تشکیل میدادند. جیک (سم ورثینگتون) هم بهعنوان نمایندهی مخاطبی که باید این سفر را از ناآشنایی ابتدایی تا دلباختن انتهایی طی کند، در پایان به شکلی نمادین با مردم «ناوی» همرنگ میشد، آنها را در جنگ با نیروی متخاصم رهبری میکرد، و نهایتا جسم ناقص زمینیاش را کنار میگذاشت؛ تا پاندورا رسما خانهی جدیدش شود.
از انتقاداتی که به آواتار نخست وارد میشد، فقدان هستهی عاطفی و شخصیتپردازی موثر برای جمع کاراکترهای فیلم بود. بحثهای متعددی شکل گرفت بر سر اینکه ظاهرا تمام تمرکز جیمز کامرون، روی ایجاد یک دستاورد فنی حیرتانگیز معطوف بوده؛ و دراینمیان فراموش کرده در این جهان خیرهکننده، نقاط اتصالی برای احساس تماشاگر بکارد؛ تا او برای بازگشت به این جهان -یا حتی بدبینانهتر، اهمیت دادن به اتفاقات خودِ فیلم نخست در همان مرتبهی اول تماشا- انگیزهای داشتهباشد.
فارغ از اینکه کجای این بحث قراربگیریم و تاچهحد با این نظرات دربارهی فیلم نخست موافق باشیم، با تماشای راه آب، میتوانیم تلاشی خودآگاهانه و عمدی برای افزودن هستهی قدرتمند احساسی به روایت بلند مجموعه را تشخیص دهیم.
راه آب اولین فیلم از جمع چهار دنبالهی آواتار است. علاوهبر اثری که امروز برای تماشا در اختیار ما است، تمام فیلم سوم و پردهی اول فیلم چهارم به شکل کامل فیلمبرداری شدهاند؛ و فیلمنامهی فیلم پنجم هم از حالا آماده است. به همین دلیل، کامرون و همکاراناش در نگارش داستان و فیلمنامهی راه آب، صرفا به فکر خلق فیلم مستقل تازهای نبودهاند.
آنها فیلم دوم را اولین قسمت از مجموعهای درنظرگرفتهاند که از ادامهیافتناش اطمینان دارند. در نتیجه، بخش زیادی از زمان راه آب، به پیریزی بنیاد محکمی میگذرد که فیلمهای بعدی روی آن بنا خواهند شد. سفر بلندی درپیشاست و باید پیشازهرچیز همسفرمانمان را بهخوبی بشناسیم.
جیک بهعنوان قهرمان این داستانها، زندگی جدیدی را با نیتیری (زوئی سالاندا) شروع کرده، و صاحب خانوادهای با چهار فرزند شدهاست: پسرِ بزرگ و قابلاعتمادش، نتیم (جیمی فلترز)، دختر ناتنی و مرموزش، کیری (با حضور غافلگیرکنندهی سیگورنی ویور ۷۳ ساله)، پسر نوجوان و کلهشقاش لوآک (بریتین دالتون)، و دختر کوچک و بامزهاش توک (ترینیتی بلیس). پسربچهی سرتق و پرجنبوجوشی با نام اسپایدر (جک چمپیون) هم همیشه همراه خانواده است که بعدا میفهمیم پسر کلنل مایلز کوارچ (استفن لنگ)، شرور فیلم قبلی، است. این مقدمه، مرکز توجه و تمرکز قصه و روایت آواتارِ جدید را به خوبی مشخص میکند: مسئله دیگر نه تقابل مردم ناوی با انسانها، که «خانواده» است.
کامرون در راه آب به شکل واضحی بهدنبال «شخصی» کردن تقریبا همهچیز است. بهانهی باقیماندن جیک در پاندورا شخصی است، انگیزهی کوچ خانوادگیشان به سوی منطقهی جدید شخصی است، دلیل راضیشدن تونوواری (کلیف کرتیس) و رونال (کیت وینسلت) به پذیرفتن خانواده در قبیله شخصی است (آنها معنای محافظت از خانواده را درک میکنند)، هر یک از اعضای جمع شش نفرهی خانواده سفر شخصی خودش را طی میکند، عضو هفتم و افتخاری (!) خانواده ارتباطی شخصی با شرور قصه دارد؛ و در نتیجه آنتاگونیست فیلم هم باید در مقاطع مختلفی از روایت به انتخابهایی شخصی دست بزند، و اکشن پایانی سفرهای شخصی هر یک از کاراکترها را جمعبندی میکند.
حتی حیوان نهنگمانند تکافتادهای که قرار است جایی از نبرد پایانی گرهگشای روایت باشد، به پشتوانهی تاریخچهای غمانگیز، و با انگیزهی انتقامجویی شخصی و اثبات مظلومیت خودش است که به شکل نجاتبخشی ازراهمیرسد و قهرمانمان را از مهلکه خارج میکند! بهنظرمیرسد کامرون اعتراضات به همدلیبرانگیزنبودن شخصیتهای فیلماش را حسابی جدی گرفته؛ و تلاش کرده تا اینبار حتی به جانداران ظاهرن وحشی پاندورا هم ظرایف عاطفی اضافهکند!
اما این سیاره از ابتدا هم مستعد چنین پرداختی بودهاست. پاندورا بهعنوان مهمترین سرمایهی مجموعهی آواتار، همیشه روحی حاضر و محسوس داشته، و کامرون به قدری هوشمند و باتجربه است که این ظرفیت ارزشمند مخلوقاش را تا درونیترین اعماقاش بکاود. اگر فیلم نخست را دقیق ببینیم، مهمترین لحظات نفوذ و تاثیرگذاریِ آن زمانی است که پیشفرضهای داستانی و عناصر زیباشناختی برای تحقق لحظهی یگانهای از «بودن» در پاندورا متحد میشوند.
پای تماشاگر از زمین واقعیت عینی فاصله میگیرد، خیالاش میان ابرهای سفید و صخرههای معلق سیارهی رویایی به پرواز درمیآید. راه آب، این جنبه تجربهی تماشای آواتار را بهعنوان مهمترین دلیل موفقیت عظیم فیلم اول بهتمامی درک و هضم میکند. پردهی دوم فیلم، ملزومات داستانگویی و نگرانیهای تجاری را دورمیاندازد؛ تا از مواجهه با زیبایی مسحورکنندهی تصاویر این بهشت آبی، نوعی سفر سایکدلیک و تجربهی روحانی بیرون بکشد.
پردهی دوم فیلم، ملزومات داستانگویی و نگرانیهای تجاری را دورمیاندازد؛ تا از مواجهه با زیبایی مسحورکنندهی تصاویر این بهشت آبی، نوعی سفر سایکدلیک و تجربهی روحانی بیرون بکشد
چیزی که مزاحم شکلگیری تجربهی غوطهورکنندهی موردنظر کامرون میشود، احیای کلنل کوارچ در قالب بکآپ ذخیرهشدهاش در بدن ناوی است! نه فقط از این منظر که انتقامجویی کوارچ، زندگی آرام خانواده در تناسب با طبیعت بکر پاندورا را بههممیزند (!)، که از بابت شدت دمِ دستی بودن ایدهی زندهکردن آنتاگونیست فیلم قبلی -گیرم در بدنی متفاوت- برای شکلگیری پلات فیلم جدید. تولد اسپایدر در جهان فیلمهای آواتار، و ارتباط او با کوارچ شاید قرار است روایت فیلمهای بعدی مجموعه را واجد پیچیدگی دراماتیک بیشتری کند؛ اما تا جایی که به راه آب مربوط است، نه برای ایجاد نسبت شخصی میان آنتاگونیست و جبههی قهرمانانمان، و نه برای حضور نمایندهای از انسانها در جمع خانواده، نیازی به احیای کوراچ نداشتیم؛ و خیلی راحت میشد به سراغ خلق شخصیتی جدید رفت.
بدتر اینکه در پایان، کامرون حتی به خداحافظی کامل با کوراچ راضی نمیشود، و او را برای داستان فیلمهای آیندهی مجموعه زندهنگهمیدارد؛ و همین، کلیت قصهی فیلم را به حد ناامیدکنندهای از بیهودگی مبتلا میکند.
سرخوردگی از داستان راه آب دلیل اساسیتری هم دارد: همانطور که پیشتر گفتم، این فیلم نقش مقدمهی سه دنبالهی بعدی مجموعه را ایفا میکند. در نتیجه، مجموع سه پردهی روایت راه آب، در نگاهی کلیتر پردهی اول از ساختار چهارپردهای روایت بزرگتری به حساب میآیند که فیلمهای سوم و چهارم و پنجم مجموعه بنا است بخشهای مهمترش را روایت کنند.
در نتیجه تمام کشمکشها، و آنچه در نتیجهی شکست یا پیروزی خانواده بهدستمیآید یا ازدستمیرود، در عین برخورداری از اهمیت شخصی و وزن احساسی، به لحاظ مقیاس، کوچک و محدود بهنظرمیرسند. و همین، ابعاد اکشنهای فیلم را -از جمله درگیری پایانی در کشتی درحالغرقی که نمیشود هنگام تماشایش به تایتانیک فکر نکرد- مختصرتر از چیزی جلوه میکنند که از دنبالهی آواتار انتظار داریم. کل فیلم را از این منظر میتوان به فصل اول سریال حماسی بزرگی تشبیه کرد که برای زمانبندی ارائهی نقطهی اوج اصلی روایتاش به مخاطب از همین حالا حسابوکتاب کرده؛ و قصد ندارد همهی برگهای برندهاش را یکجا رو کند!
راه آب موفق است؛ چون جوهرهی جادویی فیلم نخست را فراموش نمیکند
بهترین لحظات فیلم را ایدههایی میسازند که این محدودیت تعمدی را برای خلق تاثیر پیچیدهتری بر دریافتهای تماشاگر بهکارمیگیرند. این کیفیت هم در پردهی دوم و آشنایی خانواده با آداب زندگی میان مردم دریا، و تلاششان برای رسیدن به «تناسب» با طبیعت (از مایههای فلسفی مهم مجموعهی آواتار) بارز است -که به ایجاد حالوهوایی کمنظیر میان بلاکباسترهای معمول هالیوودی منتج میشود-، هم در فصل همنشینی لوآک با پایاکانِ تنها و محزون، و هم در فصل شکار تولکونِ مادر و آن پیچیدگی اخلاقی جذاباش؛ که پس از دقایق متمادی تلاش انسانها برای شکار بیرحمانهی حیوان بیآزار و باشکوه، کارکرد ارزشمند مادهی طبیعی حاصل از استخراج محتوای مغز تولکون را به تماشاگر معرفی میکند، و کل موقعیت را در مقام مقایسه با واقعیت عینی، و برخورد بشر با سرمایههای طبیعی زمین قرارمیدهد.
راه آب اگرچه از منظر توسعهی پلات یا جلوبردن استاندارد اکشنسازی هالیوود دستاورد ویژهای ندارد، دنبالهی موفقی است. هم از بابت پرداخت مجموعهای از شخصیتهای همدلیبرانگیز که میتوانیم برای پیگیری ماجراجوییهای بزرگتر بعدیشان مشتاق باشیم، هم از منظر فنی و شکل حیرتآوری که پرفورمنسهای زنده و تصاویر ساختگی به شکل چشمنوازی با هم تلفیق میشوند. اما ورای همهی اینها، راه آب موفق است؛ چون جوهرهی جادویی فیلم نخست را فراموش نمیکند...
«خطرناکترین چیز دربارهی پاندورا اینه که ممکنه بیشازحد عاشقاش بشی!»... این جملهی جیک در ابتدای فیلم را هم میتوان شوخی جیمز کامرون با خودش و تصمیماش برای سپری کردن ۱۳ سال از عمر و کارنامهی هنریاش روی توسعهی دنبالههای آواتار درنظرگرفت؛ و هم پیشنهادی برای تجربهی درست راه آب! دومین فیلم از مجموعهی آواتار هم درست مثل فیلم اول، با نماهایی از طبیعت پاندورا آغاز میشود.
این تاکید روی زیبایی خیالانگیز پاندورا، یا نماهای پرجزئیاتی که در هر دو فیلم از چهرهی مردم ناوی -بهطور مشخص نیتیری- داریم، صرفا تزئینی نیستند... جادوی فیلمهای آواتار، بهکارگیری موثر یکی از قابلیتهای ذاتی هنر هفتم است: سینما بهعنوان مدیومی که چشممان را از واقعیت عینی برمیدارد، و به کمک عظمت تصویر متحرک، توهم «بودن» در واقعیتی جایگزین را در ذهنمان زنده میکند. پاندورا، واقعیت جایگزین دلپذیری است!