نقد فیلم جانی بوستون (Boston Strangler) | قاتل یا قاتل‌ها؟

سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۶:۵۹
مطالعه 6 دقیقه
لورکا در حال صحبت با تلفن در فیلن جانی بوستون
Boston Strangler یا جانی بوستون فیلمی جنایی است که براساس داستانی واقعی ساخته شده است. داستانی که هنوز قربانیان‌اش قاتل مشخصی ندارند.
تبلیغات

فیلم‌های براساس واقعیت همیشه با خود باگی را حمل می‌کنند که مخاطب را آزار خواهد داد و آن عدم‌ دراماتیک‌بودن بواسطه‌ی وفاداری فیلمساز به منبع اصلی است. داستان‌های واقعی شاید به‌عنوان قصه‌ای چاپی جذاب باشند اما اگر آن‌ها نتوانند در تصویر تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهند، بدون شک فیلمساز را با شکست سختی مواجه خواهند کرد. به‌طور کلی پاشنه آشیل رمان‌ها، داستان‌ها، جراید و کتاب‌ها تصویری نشدن آن‌هاست اما اگر فیلمساز بتواند از یک نسخه‌ی چاپی یا حتی فولکلوریک، فیلمی دراماتیک خلق کند و در عین حال به منبع اصلی وفادار بماند، می‌توان گفت که آن اثر، اثری موفق خواهد بود.

حال فیلم جانی بوستون، که اثری جنایی است براساس داستان واقعی یک جنایت که در دهه‌ی ۶۰ میلادی اتفاق افتاد، ساخته شده است. این فیلم در نگاه اول میزان دوز لازم برای دراماتیک بودن را دارد و می‌تواند تماشاگر را در چنگ خود نگه دارد. درواقع جانی بوستون از تله‌ی فیلم‌های اقتباسی می‌گریزد و ضعف‌هایش را تنها در بخش ژانری و پایان‌بندی نشان می‌دهد. این فیلم را تا حدودی می‌توان جز فیلم‌های اقتباسی خوب در نظر گرفت، اثری که اگر تماشاگر از قبل نداند براساس رویدادی واقعی ساخته شده، تغییری در نگرش‌اش به‌وجود نخواهد آمد و بدون دانستن داستان واقعی نیز از فیلم لذت خواهد برد.

در ادامه داستان فیلم مشخص می‌شود

2023-9-boston-strangler-film

بوستون ۱۹۶۲ است. لورتا مک لافلین که نقش‌اش را کیرا نایتلی بازی می‌کند نویسنده‌ی جوانی است که در بخش سبک زندگی یک روزنامه گیر افتاده و باید راجع‌به توستر و نوع لباس‌های زنان و مردان بنویسد. اما ژان کول که در دفتر همان روزنامه کار می‌کند تنها زنی است که مقاله‌های مهم می‌نویسد و اخبار درست و حسابی را پوشش می‌دهد. جک رئیس این مجموعه لورتا را جدی نمی‌گیرد و سعی دارد که او را از مسائل مهم دور کند، تا اینکه لورتا متوجه شباهت‌هایی بین سه قتلی که در بوستون اتفاق افتاده می‌شود و درخواست می‌کند که مقاله‌ای راجع‌به این اتفاقات بنویسد.

قبل از اینکه وارد المان‌های ژانری فیلم شویم باید بدانیم که این نمایش، فیلمی با ایده‌های فمنیستی است

وقتی که جک درخواست لورتا را قبول می‌کند، موتور درام روشن می‌شود و روایت با رسیدگی به جریان این قتل‌ها کارش را ادامه می‌دهد. داستان از این قرار است که شخصی زن‌های مسن را به قتل می‌رساند و با جوراب‌های کشی روی گردن‌شان پاپیون درست می‌کند. قبل از اینکه وارد المان‌های ژانری فیلم شویم باید بدانیم که این نمایش، فیلمی با ایده‌های فمنیستی است. در آمریکای دهه‌ی ۶۰ درست جائی که زن‌ها اکثرا شغل معلمی یا بیمارستانی را انتخاب می‌کردند ما در این فیلم دو زن را داریم که در عین اهمیت دادن به خانواده‌ی خود، می‌خواهند در جامعه نیز حق‌شان را بگیرند اما نه حقی که مردان برایشان تعیین می‌کنند. لورتا و ژان در فضایی مردانه به‌دنبال نوشتن درباره‌ی جرائم بسیار خشن می‌روند و از چیزی نیز هراس ندارند.

در ادامه‌ی همین صحبت، گریزی می‌زنیم به دو سکانس پایانی فیلم، جائی که تصاویر به‌درستی ماهیت سینما را نشان می‌دهند. پیرنگ به مرحله‌ی گره‌گشایی رسیده است تکلیف قتل‌های بوستون کم‌وبیش مشخص شده و حالا فیلمساز به‌دنبال یک پایان‌بندی منحصربه‌فرد برای روایت این قتل‌ها است. لورتا شب‌هنگام به در خانه می‌رسد، متوجه می‌شود که همسرش در حال تماشای تلویزیون است، او می‌خواهد از ماشین پیاده شود اما پشیمان شده و به دیدن ژان در کافه‌ای می‌رود. کافه در آن موقع شب که المانی از نیرو و جهان مردانگی است، میزبان دو زنی شده که حالا باید پیروزی‌شان را جشن بگیرند اما این موفقیت تنها برای مشخص شدن داستان قتل‌ها نیست، آن‌ها خوشحال از این‌اند که در این سفر قهرمانیِ زنانه، به پیروزی رسیده‌اند.

2023-9-boston-strangler-lorka

چیزی که در اینجا فیلم را برای مخاطب بسیار جذاب تداعی می‌کند، عدم شعار و مضمون‌زدگی‌های فمنیستی است. درواقع تصویر جهان مردسالارانه و مبارزات زنان برای حق خود در این فیلم مثل یک‌ زیرمتن عمل می‌کند. فیلمساز با این فکر هوشمندانه هیچ‌کدام از ایده‌هایش را در دیگری دخیل نمی‌کند و اجازه نمی‌دهد که مسائل فمنیستی فیلم با مسائل جنایی قاطی شود. از طرفی هم حرکت نامحسوس و بی‌سروصدای لایه‌ی فمنیستی فیلم بر شدت آن می‌افزاید. به‌بیانی نگفته‌های کارگردان بیشتر از گفته‌هایش در چشم می‌آیند، چراکه او می‌داند چگونه یک زن را در دل مسیری مردانه بیندازد.

Boston Strangler، فیلمی جنایی است که با معما درآمیخته شده اما به‌خاطر کم بودن میزان تعلیق و کشش‌اش به یک تریلر هیجان‌انگیر تبدیل نمی‌شود

از لایه‌ی فمنیستی فیلم می‌گذریم و به ابعاد جنایی آن وارد می‌شویم. Boston Strangler، فیلمی جنایی است که با معما درآمیخته شده اما به‌خاطر کم بودن میزان تعلیق و کشش‌اش به یک تریلر هیجان‌انگیر تبدیل نمی‌شود و بُعد معمایی نمایش به تعلیق و هیجان فیلم می‌چربد. روند روایتی Boston Strangler، بواسطه‌ی نقش روزنامه‌نگارها پیش می‌رود و فیلم تصویر کمرنگی از اداره‌ی پلیس و ماموران قانون را نشان می‌دهد. درواقع فیلم ترجیح می‌دهد از سمت یکی از ویژگی‌های ژانر جنایی یعنی پیشرفت داستان توسط فعالیت‌های روزنامه‌نگاری به قصه ورود کند، تمهیدی که خیلی کم در این ژانر اتفاق می‌افتد و فیلم از این جهت می‌تواند جذاب باشد.

زنان خطرناک این ژانر جنایی نیز لورتا و ژان هستند که تقریبا علاوه‌بر رئیس روزنامه، ماموران پلیس و حتی خود قاتل نیز از آن‌ها می‌ترسد. تفاوت فیلم از حیث این دو نفر با دیگر آثار جنایی سنتی و کلاسیک در این است که در آن فیلم‌ها زنان خطرناک قهرمان قصه نیستند اما در جانی بوستون این زنان هستند که روایت را با اقداماتشان به جلو می‌کشانند. انطباق دیگر ویژگی این فیلم با ژانر جنایی انطباق شخصیت آن مامور پلیسی است که با لورتا همکاری می‌کند. او خسته از پرونده‌ی جنایی قاتل بوستون، از کارش استعفا می‌دهد و با ظن اینکه همه چیز یک دسیسه است، تبدیل به مشاوره فیلم می‌شود اما او در انتها به خودش می‌آید و تصمیم می‌گیرد که برای حل پرونده به این دو خبرنگار کمک کند.

لورکا در حال فکر کردن در فیلم جانی بوستون

در آثار جنایی شهرهایی که مامن قتل‌ها و جنایات هستند، همچون کارکتری، به خود یک شخصیت منحصربه‌فرد می‌گیرند و نویسنده و کارگردان همانند یک انسان با آن‌ها برخورد می‌کند. اما در فیلم جانی بوستون کما اینکه نام اثر نیز به یک شهر اشاره دارد بوستون، نقش کمرنگی را در این نمایش ایفا می‌کند و آنچنان که باید شبیه یک کارکتر مهم پرداخت نمی‌شود. مشکل دیگر این فیلم همان‌طور که قبلا نیز اشاره شد در عدم‌ تعلیق آن است. جانی بوستون تنها در ابتدای فیلم و در زمانی‌که زنی کشته می‌شود، تعلیقی درخور آثار جنایی می‌آفریند اما پس از آن دیگر به عنصر اضطراب اهمیت نمی‌دهد و معمایش را خشک و خالی پیش می‌برد.

Boston Strangler، در پرده‌ی سوم خود درست جائی که قرار است گره‌گشایی کند، درهم فرومی‌ریزد

Boston Strangler، در پرده‌ی سوم خود درست جائی که قرار است گره‌گشایی کند، درهم فرومی‌ریزد. مسئله اینجا است که این فیلم در پرده‌ی سوم چیزهایی را برداشت می‌کند که در دو پرده‌ی قبلی ایده‌هایی ازشان کاشته نمی‌شود. در انتهای فیلم مخاطب به یکباره بمباران اطلاعاتی می‌شود و از درودیوار نمایش مضنون به قتل می‌ریزد. از ابتدا تا اواسط فیلم همه چیز آرام است و ما تنها شاهد قتل‌هایی هستیم که پی‌درپی بواسطه‌ی بی‌عرضگی‌های پلیس رخ می‌دهند. اما در انتها سروکله‌ی یک وکیل کلاش همراه چند دیوانه زندانی پیدا می‌شود، گویی فیلمساز هرجوری که شده می‌خواسته داستان را به پایان برساند.

جانی بوستون منبع الهام بسیار جذاب و خوبی دارد، مخصوصا اینکه پرونده‌ی این قتل‌ها هنوز هم باز است و پلیس نتوانسته به هویت قاتل ۱۲ قتل پی ببرد. کارگردان بواسطه‌ی همین دلیل، زاویه دید خوبی را برای روایت خود انتخاب کرده و تماشاگر ذره‌ای از خبرنگاران و پلیس‌ها جلو نیست و اطلاعاتشان به یک اندازه‌ است اما با اینحال فیلم از لحاظ نحوه‌ی چینش اتفاقات و نحوه‌ی رفتن از نقطه‌ی A به B کم می‌آورد و آنچنان که باید منطق دراماتیکی را رعایت نمی‌کند. علت و معلول‌ها بواسطه‌ی سبز شدن به یکباره‌ی مظنون‌ها کمتر کار می‌کنند و مخاطب مجبور است در ذهن خود رویدادها را کنار یکدیگر بچیند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات