نقد فیلم باهام حرف بزن (Talk to Me) | یوتیوبرها با دستِ پُر به سینما می‌آیند!

چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۶:۵۹
مطالعه 13 دقیقه
رایلی دست مومیایی‌شده را می‌گیرد فیلم با من حرف بزن
«باهام حرف بزن» تا زمانی که ذوقِ فیلمسازی شخصی کارگردانانِ جوانش را بازتاب می‌دهد درگیرکننده است، اما به محض اینکه سعی می‌کند از الگوی معمولِ فیلم‌‌های ترسناک استودیوی A24 پیروی کند، از نفس می‌اُفتد.
تبلیغات

برای ارزیابی «باهام حرف بزن»، اولین فیلم بلندِ دَنی و مایکل فیلیپو، ضروری است که با سابقه‌ی آن‌ها به‌عنوانِ یوتیوبرهای فیلمساز آشنا شویم. و برای آشنایی با سابقه‌ی آن‌ها شاید هیچ چیزی بهتر از شرحِ یکی از فیلم‌های کوتاهشان نباشد: همه‌چیز به‌عنوانِ یک نبردِ عادی و معصومانه با تفنگ‌های اسباب‌بازی آغاز می‌شود. این دوقلوهای استرالیایی که در آن زمان فقط ۲۱ سال سن داشتند، در خانه‌ی پدرشان واقع در حومه‌ی آدلاید، درکنارِ کاناپه‌ی اتاق پذیرایی ایستاده‌اند و به سمتِ صورتِ دوستانشان گلوله‌های اسفنجی شلیک می‌کنند. پس از اینکه دوستانشان تفنگ‌های خود را بیرون می‌کشند و کمی تلافی می‌کنند، مایکل سعی می‌کند قبل از اینکه شوخی‌شان از کنترل خارج شود، اوضاع را آرام کند: «خیلی خب، بسه دیگه. یکی ممکنه صدمه ببینه». اما اگر با فیلم‌های کوتاهِ بی‌اندازه خشنِ برادرانِ فیلیپو آشنا باشید، حتما می‌دانید که خصوصیتِ مشترکِ اجتناب‌ناپذیرشان این است: همه «باید» صدمه ببینند! ویدیوهای یوتیوبی آن‌ها بدونِ بالا گرفتنِ فاجعه‌بار و خنده‌دارِ درگیری‌ غیرقابل‌تصور است.

بنابراین، چند ثانیه بعد، هر پنج‌تای آن‌ها هفت‌تیرها و مسلسل‌های اسباب‌بازی‌شان را این‌بار با جدیتی مرگبار به سمتِ یکدیگر نشانه می‌گیرند و همدیگر را با رگبارِ پیوسته‌ و کرکننده‌ی گلوله‌هایشان هدف قرار می‌دهند؛ در یک چشم به هم زدنِ اتاق پذیرایی به سکانسِ تیراندازی نئو و ترینیتی در لابی از «ماتریکس» شباهت پیدا می‌کند! آن‌ها شیرجه‌زنان پشتِ کابینت‌ها و میزها سنگر می‌گیرند، درها و کتابخانه‌ها را متلاشی می‌کنند، پنجره‌ها را می‌شکنند و اصابتِ یک گلوله‌ی اسفنجی به ظرفِ قرمزرنگِ حاویِ بنزین در حیاط خانه به‌‌طرز بامزه‌ای به انفجاریِ ویرانگر منجر می‌شود. کُلِ خانه به یک میدان نبردِ «جان وو»گونه‌ی جنون‌آمیز تبدیل می‌شود؛ خون‌های مصنوعی فوران می‌کنند، تعدادِ غیرقابل‌شمارشی از گلوله‌های اسفنجی بی‌وقفه در هوا به پرواز در می‌آیند و همه‌چیز به یک دوئلِ نهاییِ ملودراماتیک منتهی می‌شود. این ویدیو با وجودِ ویرانی و آشوبِ دیوانه‌وارش، در بینِ ویدیوهای به مراتب کنترل‌شده‌تر و مُلایم‌ترِ کانالِ یوتیوبی‌شان که «راکاراکا» نام دارد، جای می‌گیرد. این کانال که کارش را در سال ۲۰۱۳ شروع کرد، تاکنون حدود ۷ میلیون سابسکرایبر به‌دست آورده و ویدیوهایش مجموعا بیش از یک میلیارد بار دیده شده‌اند.

دوقلوهای فیلیپو و دوستانشان در قالبِ ده‌ها ویدیویی که ساخته‌اند، به موضوعاتِ مختلفی پردا‌خته‌اند؛ از مستندهای قُلابی که در آن‌ها تردستی با چاقو به قتل می‌انجامد تا شرکت در مسابقاتِ کشتی‌کجِ محلی که آن‌ها از صندلی‌های مُجهز به سیم‌خاردار برای کتک زدن یکدیگر استفاده می‌کنند. پُربیننده‌ترین‌ و جاه‌طلبانه‌ترین ویدیوهایشان اسکچ‌کمدی‌ها و پارودی‌هایی هستند که طی آن‌ها، ابرقهرمانان مارول و دی‌سی یا شخصیت‌های جنگ ستارگان و دنیای هری پاتر تا سر حدِ مرگ به جان یکدیگر می‌اُفتند. خلاصه اینکه، برادران فیلیپو به‌شکلی محله‌شان را به نقطه‌ای برای دور هم جمع شدنِ بچه‌های هم‌سن‌و‌سالِ خودشان برای فیلمسازی تبدیل کرده بودند که کانالشان به گزارش‌های خبریِ تلویزیون محلی هم راه پیدا کرده بود. ویدیوهای برادران فیلیپو برخلافِ ظاهرِ آماتورشان، اتفاقا از مهارتِ فیلمسازیِ غیرمنتظره و بودجه‌ی چشم‌گیری بهره می‌بَرند. صداگذاریِ کوبنده‌شان، کیفیتِ فنی‌شان، بدلکاری‌های جذابشان و جلوه‌های ویژه‌ی خلاقانه‌شان آن‌قدر خوب هستند که باعث می‌شوند آن‌ها حرفه‌ای، پیچیده و معتبر به نظر برسند. اما در آن واحد، آن‌ها آن‌قدر هم بی‌نقص، شیک و یکدست نیستند که ماهیتِ آماتور و زهواردررفته‌شان را کاملا بپوشانند. درواقع، جذابیتِ عامدانه‌ی اصلی آن‌ها بافتِ بصری خام و نخراشیده‌، انرژیِ خُل‌و‌چل و بی‌پروا، اکشن‌های سادیستی اما مُفرح و شوخی‌های رکیک و مبتذل اما صادقانه‌شان است که نتیجه‌ی شعارِ فیلمسازی آنهاست: «بیاید با کمترین امکانات، بیشترین خلاقیتِ ممکن رو به خرج بدیم». این، همان طبع و روحیه‌ی بازیگوشانه‌ی فیلمسازی است که از آثارِ کم‌خرجِ ابتداییِ سم ریمی سراغ داریم.

دنی و مایکل فیلیپو، کارگردانان فیلم با من حرف بزن

برادران فیلیپو که هم‌اکنون ۳۰ سالشان است، از شش سالگی با دوربینِ پدرشان مشغولِ فیلمسازی بوده‌اند. آن‌ها در این مدت مهارت‌هایشان را با آزمون و خطا پرورش و صیقل داده بودند و به فیلمسازها، بدلکارها، تدوینگرها، آرتیست‌های جلوه‌های ویژه‌ و همه‌چیزدان‌های خودآموخته تبدیل شده بودند. در همین حین، هرچه ویدیوهای کوتاهشان بهتر و جاه‌طلبانه‌تر می‌شد، یک سؤال مرتبا از آن‌ها پُرسیده می‌شد: چرا آن‌ها فیلمِ بلندِ خودشان را نمی‌سازند؟ دَنی و مایکل ۱۰ سال پس از افتتاحِ کانلِ یوتیوبشان، بالاخره این کار را با «باهام حرف بزن» انجام داده‌اند. تازه آن‌هم در نتیجه‌ی همکاری با استودیوی باپرستیژ و پُرسروصدایی مثل A24 که پخش‌کننده‌ی فیلمشان است. این فیلم ترسناکِ ماوراطبیعه که داستانش در استرالیا اتفاق می‌اُفتد، پیرامونِ گروهی نوجوان جریان دارد که کشف می‌کنند با استفاده از یک دستِ قطع‌شده‌ی مومیایی‌شده که ظاهرا قبلا دستِ یک غیبگوی شیطان‌پرست بوده، می‌توانند ارواح را احضار کنند و به آن‌ها اجازه بدهند که برای مدتِ کوتاهی کالبدشان را تسخیر کنند. آن‌ها با فیلم‌برداری کردن از جلساتِ احضار روح و به اشتراک گذاشتنِ آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی، نه‌تنها اسم و رسمی برای خودشان بهم زده‌اند، بلکه دوستانِ کنجکاوشان و هرکسی را که آن‌ها را به قُلابی‌بودنِ ویدیوهایشان متهم می‌کند تحت‌فشار می‌گذارند تا این آیینِ خطرناک را شخصا امتحان کنند. دستِ مومیایی‌شده طراحی ایده‌آلی دارد؛ آن نه‌تنها در آن واحد طبیعی و غیرطبیعی به نظر می‌رسد، بلکه حالتِ کشیده‌اش به‌طرز مقاومت‌ناپذیری وسوسه‌کننده است. علاوه‌بر اینها، دست‌قطع‌شده تداعی‌گر داستانِ مشهورِ «پنجه‌ی میمون» نوشته‌ی دابلیو. دابلیو. جیکوبز است که برای اولین‌بار در سال ۱۹۰۲ به چاپ رسید. داستان پیرامونِ یک پنجه‌ی میمونِ جادویی اتفاق می‌اُفتد که گرچه می‌تواند آرزوی صاحبانش را برآورده کند، اما آن را به شکلِ غیرمنتظره و وحشتناکی به حقیقت بدل می‌کند.

گرچه هنوز می‌توان بخش‌هایی از سبک و ذوقِ فیلمسازی یوتیوبی منحصربه‌فردِ برادران فیلیپو را در «باهام حرف بزن» تشخیص داد، اما مشکل این است که آن‌ها در پروسه‌ی کوچ از یوتیوب به هالیوود بخش قابل‌توجه‌ای از هویتِ شخصیِ خودشان را سرکوب کرده‌اند

برای مثال، خانواده‌ی صاحبِ پنجه آرزو می‌کنند یک هزار پوند پول داشته باشند. همان روز در کارخانه‌ای که پسر بالغِ خانواده کار می‌کند، حادثه‌ای رخ می‌دهد. پسر لای دستگاهِ چوب‌بُری می‌ماند و صورتش متلاشی می‌شود. آن شب یکی از کارکنانِ کارخانه به والدین پسر سر می‌زند و خبر بد را به آن‌ها می‌دهد. سپس، به پاسِ زحماتِ پسرشان یک اسکانس هزار پوندی به این زوج پرداخت می‌کند. قدرتِ خداگونه‌ و لذتِ سرمستانه‌ای که دستِ مومیایی‌شده برای استفاده‌کنندگانش فراهم می‌کند دیر یا زود می‌تواند به یک سرانجامِ کنایه‌آمیزِ خشونت‌بار منجر شود. اولین برگ‌برنده‌ی «باهام حرف بزن» این است که برادران فیلیپو به‌لطفِ مُدرن‌سازیِ یک افسانه‌ی نامیرا، داستانی را نگاشته‌اند که از زیربنای قدرتمند و قوانینِ روشنی بهره می‌بَرد. استفاده از دستِ قطع‌شده یک محدودیت دارد: کسی که دست را می‌گیرد و به روحِ احضارشده اجازه می‌دهد تا کالبدش را تسخیر کند، نباید آن را بیشتر از ۹۰ ثانیه نگه دارد، وگرنه ارواح برای همیشه بدن‌اش را تسخیر خواهند کرد.

فیلم، سرخوشیِ هیجان‌انگیز و خلسه‌ی اعتیادآورِ ناشی از عملِ تسخیرشدگی را به تمثیلی از عوارضِ جانبیِ شهرت در عصرِ شبکه‌های اجتماعی تبدیل می‌کند. در زمانی‌که ماهیتِ راحت‌الحلقوم و مُخدرگونه‌ی تیک‌تاک به تمام حوزه‌های فرهنگی (از فشن گرفته تا فعالیت‌های سیاسی) نفوذ کرده است، در زمانی‌که تیک‌تاک و همتایانش تشوق‌کننده‌ی چرب‌زبانی‌های سریع، پوچ و توخالی‌ هستند، در زمانی‌که این پلتفرم‌ها جدی‌ترین و پیچیده‌ترین موضوعاتِ فرهنگی را به سیرکی برای جلب‌توجه‌ی لحظه‌ای مخاطب تقلیل می‌دهند، «باهام حرف بزن» تمایلِ کاربران اینترنتی برای سوءاستفاده از هرچیزی به منظورِ خودشیرینی و شهرت‌طلبی را نقد می‌کند. در سکانس افتتاحیه، دوربینِ مردی را دنبال می‌کند که در یک مهمانی پُرازدحام دنبالِ برادرِ بیمارش می‌گردد؛ پس از اینکه او برادرش را در یک اتاق پیدا می‌کند، آن‌ها در راهِ بازگشت با دیواری از فلش‌های کورکننده‌ی موبایل‌های افرادی مواجه می‌شوند که با وضعیتِ بدِ آن‌ها به‌عنوانِ سوژه‌ی جالبی برای فیلم‌برداری رفتار می‌کنند. یا یکی از کاراکترها درحالی که توسط یک روح تسخیرشده و اختیارش را از دست داده، ناخواسته یک سگ را می‌بوسد؛ پس از اینکه او به خودش می‌آید، اولین‌ کاری که می‌کند این است که به همه التماس می‌کند تا فیلم‌هایی را که از او درحال انجامِ این عمل گرفته‌اند حذف کنند.

میان دست مومیایی‌شده را می‌گیرد  فیلم با من حرف بزن

یا مثلا میا، پروتاگونیستِ فیلم، که مادرش را به‌تازگی از دست داده است، به جای اینکه درباره‌ی احساسی که دارد با پدرش ارتباط برقرار کند، با تماشای ویدیوهای مادرش، به درونِ گوشیِ موبایل‌اش عقب‌نشینی می‌کند. «باهام حرف بزن» هرگز ضدتکنولوژی نیست، اما درک می‌کند که آن می‌تواند تسهیل‌کننده‌ی انزواگرایی و خودنماییِ نوجوانان هم باشد. متاسفانه، این دست‌مایه هرگز به دغدغه‌ی اصلی فیلم بدل نمی‌شود و مورد پرداختِ بیشتر و عمیق‌تر قرار نمی‌گیرد. این کمبود به‌طور ویژه‌ای ناامیدکننده و عجیب است. چراکه صحبت از فیلمسازانی است که صاحبِ یکی از پُرطرفدارترین کانال‌های یوتیوب هستند. بدون‌شک انتظار می‌رود که آن‌ها بتوانند بهتر و ظریف‌تر از هرکسِ دیگری درباره‌ی پیچیدگی‌ها و وحشت‌های گره‌خورده با جایگاهشان به‌عنوانِ سلبریتی‌های اینترنتی صحبت کنند. درست شبیه به کاری که بو برنهام با «کلاس هشتم» انجام داد؛ تصویر عمیقا واقع‌نمایانه، صادقانه و ترسناکی که برنهام در این فیلم از رابطه‌ی نوجوانان با شبکه‌های اجتماعی ارائه می‌کند، درونِ تجربه‌ی شخصیِ خودش به‌عنوان یک ستاره‌ی یوتیوبی ریشه داشت.

برجسته‌ترین سکانسِ فیلم که حتی پوست‌کلفت‌ترین طرفدارانِ سینمای وحشت را هم با خشونتِ عریان‌ و غافلگیرکننده‌اش همچون یک قطارِ باریِ ترمزبُریده زیر می‌گیرد، از مهارت فیلمسازی و تنش‌آفرینیِ کمیابی بهره می‌بَرد که به ندرت در آثار مشابه‌ یافت می‌شود

اما کم‌کاری‌های «باهام حرف بزن» در زمینه‌ی بهره‌برداری از ظرفیت‌های تماتیکِ داستانش الزاما نقطه‌ی ضعف نیست. چون فیلمسازان خیلی زود نشان می‌دهند که هدفشان با این ایده‌ی داستانی چیزِ دیگری است: استخراجِ پتانسیلش برای خلقِ تصاویرِ گروتسک و هولناک. برجسته‌ترین سکانسِ فیلم که حتی پوست‌کلفت‌ترین و هاردکورترین طرفدارانِ سینمای وحشت را هم با خشونتِ عریان‌ و غافلگیرکننده‌اش همچون یک قطارِ باریِ ترمزبُریده زیر می‌گیرد، از مهارتِ فیلمسازی و تنش‌آفرینیِ کمیابی بهره می‌بَرد که به ندرت در آثارِ مشابه‌ یافت می‌شود. سابقه‌ی برادران فیلیپو واضح‌تر از هر جای دیگری در این سکانس ملموس است: درنده‌خوییِ بیمارگونه و سنگدلیِ ناهنجاری که در این سکانس شاهد هستیم، دقیقا همان جنس از خشونتِ بی‌قید‌و‌بندی است که از فیلم‌های کوتاهِ یوتیوبی‌شان سراغ داریم. اما در این نقطه است که به بزرگ‌ترین جنبه‌ی ناامیدکننده‌ی فیلم می‌رسیم؛ مسئله این است: گرچه هنوز می‌توان بخش‌هایی از سبک و ذوقِ فیلمسازی یوتیوبی منحصربه‌فردِ برادران فیلیپو را در «باهام حرف بزن» تشخیص داد، اما مشکل این است که آن‌ها در پروسه‌ی کوچ از یوتیوب به هالیوود بخش قابل‌توجه‌ای از هویتِ شخصیِ خودشان را سرکوب کرده‌اند.

بگذارید بیشتر توصیح بدهم: ما می‌دانیم که خط باریکی بینِ اَدای دِین و کُپی‌‌برداری وجود دارد؛ خصوصا در سینمای وحشت که فیلمسازان به خاطرِ ارجاع به کلاسیک‌های جریان‌سازِ این ژانر تشویق می‌شوند؛ از «میدسُمارِ» آری اَستر و الهام‌برداری‌هایش از «مرد حصیری» گرفته تا تاثیرپذیری آشکارِ «ایکسِ» تای وست از «کشتار با اره‌برقی در تگزاس». این ارجاعات معمولا به‌عنوانِ دانشِ بالای کارگردانان از تاریخ سینمای وحشت برداشت می‌شوند. «باهام حرف بزن» هم از این قاعده مستثنا نیست. در آغاز این فیلم، بدنِ خونین و مُچاله‌شده‌ی کانگورویی که میا، پروتاگونیستِ فیلم، در حینِ رانندگی در جاده با آن برخورد کرده و موقتا مسحورش می‌کند، به‌طرز گریزناپذیری یادآورِ گوزنِ مُرده‌‌ای است که از آغاز «برو بیرونِ» جوردن پیل به خاطر می‌آوریم؛ کانگورو هم درست مثلِ گوزن نقش استعاره‌ای پُررنگی در داستان ایفا می‌کند. علاوه‌بر این، چشمانِ دُرشت و ورقلمبیده‌ی میا و دوستانش در هنگام ارتباط برقرار کردن با ارواح، چهره‌ی هیپونیزم‌شده‌ی دنیل کالویا در هنگام سقوطش به درونِ آن مکانِ تاریک را از «برو بیرون» تداعی می‌کند. تازه، میا تجربه‌ی اجازه دادن به ارواح برای تسخیر کردنِ کالبدش را این‌گونه توصیف می‌کند: «همه‌چیز رو می‌تونستم قشنگ ببینم، بشنوم و حس کنم. ولی فرمون دست خودم نبود». به بیان دیگر، او در بدنِ خودش به یک مسافرِ مُنفعل تبدیل می‌شود؛ این توصیفات با وضعیتِ قربانیانِ «برو بیرون» یکسان است. علاوه‌بر این، ردِ پای «موروثی»، ساخته‌ی آری اَستر، هم در فیلم فیلیپوها قابل‌تشخیص است: از کاراکتری که خواهر/برادرِ کوچک‌ترش را بی‌اجازه به مهمانی می‌بَرد و آنجا اتفاق بدی برای او می‌اُفتد تا صحنه‌ای که یک کاراکترِ تسخیرشده سرش را بی‌اختیار به میز می‌کوبد.

اما بزرگ‌ترین ویژگیِ «باهام حرف بزن» که الگوبرداریِ برادران فیلیپو از ترندِ جدید سینمای وحشت را نشان می‌دهد، تم اصلی‌اش است: «اندوهِ ناشی از فقدان». از «بابادوک» که پیرامونِ دست‌و‌پنجه نرم کردنِ یک زنِ بیوه با غمِ از دست دادنِ شوهرش در تصادفِ رانندگی می‌پردازد تا «موروثی» و «میدسُمار» که مضمونِ مشابهی دارند. چنین درون‌مایه‌ای الزاما بد نیست؛ و فیلم‌هایی که نام بُردم، نمونه‌های درخشانی از پرداختِ این تم هستند. اما بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد در این دوره و زمانه اگر یک فیلم ترسناک، خودش را به‌عنوان تمثیلی از پروسه‌ی گلاویز شدن با حزن و افسردگیِ ناشی از فقدان جلوه ندهد، از دریافتِ پرستیژ، توجه، تحسین و احترامِ کافی محروم خواهد شد و به‌عنوانِ یک فیلم ترسناکِ واقعی به رسمیت شناخته نخواهد شد. به بیان دیگر، بعضی‌وقت‌ها پرداختِ فیلمساز به یک درون‌مایه‌ی به‌خصوص، بیش از اینکه محصولِ دغدغه‌‌ و مشغله‌ی ذهنیِ خودش باشد، بیش از اینکه از انگیزه‌ی صادقانه‌ی او برای بیانِ چیزی تازه ازطریقِ هنرش نشئت بگیرد، نتیجه‌ی فکر بیزینسی‌اش برای بهره‌برداریِ تجاری از یک ترندِ جدید است. چیزی که میا را به‌طور ویژه‌ای دربرابر وسوسه‌ی استفاده از دستِ مومیایی‌شده آسیب‌پذیر می‌کند این است که او به‌تازگی مادرش را بر اثرِ مصرفِ بیش از حدِ قرص مُسکن از دست داده است. علتِ مرگ مادرش برای او سؤال است: آیا او تصادفی اوردوز کرده است یا اینکه با برنامه‌‌‌ی قبلی خودکشی کرده است؟ گرچه دو سال از مرگِ او گذشته، اما میا هنوز آن را پشت سر نگذاشته است و با کابوس‌‌های آن گلاویز است. چون او جایی در اعماقِ وجودش می‌داند که برخلاف چیزی که باور دارد، خودکشیِ مادرش نه تصادفی، بلکه عمدی بوده است.

جلسه احضار ارواح در فیلم با من حرف بزن

بنابراین، برخلافِ دوستانِ میا که از دستِ مومیایی‌شده صرفا جهتِ خوش‌گذرانی استفاده می‌کنند، میا در ابتدا از تسخیر شدن توسط ارواح به‌عنوان موادمخدری برای تسکین دادنِ افسردگی‌اش استفاده می‌کند (بسته شدنِ کاراکترها به صندلی یادآورِ بستنِ نوارِ رگ‌بند به دست قبل از تزریقِ آمپول است) و در ادامه کشف می‌کند که آن می‌تواند به او کمک کند تا با روحِ مادرش ارتباط برقرار کند. از همین رو، به محض اینکه هدفِ اصلی فیلمساز در میانه‌ی فیلم مشخص می‌شود (تصمیمِ میا برای ارتباط برقرار کردن با روحِ مادرش)، فیلم روندِ غیرقابل‌پیش‌بینی‌ و انرژیک‌اش را از دست می‌دهد و واردِ مسیر مرسوم و فرمول‌زده‌ای می‌شود که برای کسانی که فیلم‌های ترسناکِ استودیوی A24 را دیده باشند، آشنا خواهد بود. مشکلِ میا، شخصیت تخت و تک‌بُعدی‌اش است که کُلِ هویتِ او را به غم ناشی از مرگِ مادرش خلاصه کرده است. او تنها و تنها توسط رابطه‌اش با این فقدان و مجموعه‌ای از علائمِ بیماری‌اش تعریف می‌شود.‌ بسیاری از کاراکترهای ترومازده‌ای که سینمای وحشت سال‌های اخیر مملو از آنهاست، بویی از پیچیدگی و ظرافت نبرده‌اند، بلکه بیشتر محصولِ تلاش ناشیانه‌‌ی فیلمسازان برای بخشیدنِ وزنی جدی به ترس‌های فیلمشان هستند. در نگاهِ نخست، از برادران فیلیپو که خودشان را در مصاحبه‌هایشان «وحشی» توصیف کرده‌اند، از کسانی که بی‌شیله‌پیله و خودمانی به نظر می‌رسند، انتظار می‌رود که برای دلِ خودشان فیلمسازی کنند، نه برای به‌دست آوردنِ تعریف و تمجیدِ منتقدان.

اما درحین تماشای «باهام حرف بزن» می‌توانستم احساس کنم که سناریوی این فیلم با آگاهی از شرایط بازار مهندسی شده است؛ به زبانِ خودمانی‌تر، انگار آن‌ها می‌دانستند که پول توی این است که هرطور شده ترس‌های فیلمشان را با مفاهیم قلمبه‌سلمبه‌ و دهان‌پُرکنی مثل «فقدان» و «خودکشی» پیوند بزنند. اگر قبل از دیدنِ «باهام حرف زدن»، ازم می‌پُرسیدید که یک فیلم ترسناکِ ساخته‌شده توسط صاحبانِ کانال یوتیوبیِ راکاراکا چه شکلی می‌بود، احتمالا با استناد به لحنِ افسارگسیخته‌ و کمدی اسلپ‌استیکِ فیلم‌های کوتاهشان، از بی‌مووی‌هایی مثل «مرا به دوزخ بکشانِ» سم ریمی، «بدخیمِ» جیمز وان، «احیاگرِ» استوارت گوردون یا «شیاطینِ» لامبرتو باوا به‌عنوانِ چیزی که انتظار داشتم ازشان ببینم نام می‌بُردم. حرف از «شیاطین» شد: سکانسِ مشهوری که قهرمانِ فیلم درحالِ موتوسواری در سالنِ سینما با استفاده از کاتانا زامبی‌کُشی می‌کند را به خاطر بیاورید. این سکانس هیچ هدفِ دیگری جز اینکه «باحال» و «خفن» به نظر می‌رسد، ندارد. این قانون درباره‌ی فیلم‌های کوتاهِ راکاراکا نیز صادق است: درواقع موتور محرکه‌ی بینشِ فیلمسازیِ فیلیپوها پُرسیدنِ متوالی این سؤال است: عجیب‌ترین و کله‌خراب‌ترین تصمیمی که در این لحظه می‌توان گرفت چه چیزی است؟ فیلم‌هایی که نام بُردم به قراردادهای رایج و الگوهای متعارفِ فیلم‌های ترسناکِ جریان اصلی دهن‌کجی می‌کنند. چیزی که تماشای آن‌ها را بی‌اندازه مُفرح می‌کند، جسارتشان در گرفتنِ دیوانه‌وارترین تصمیماتِ ممکن (۳۰ دقیقه‌ی پایانیِ باورنکردنی «بدخیم» را به خاطر بیاورید) و تعهدشان به بازی کردن با زبانِ ژانر است. این حرف‌ها به این معنی نیست که دلخوری‌ام از «باهام حرف بزن» این است که آن شبیهِ چیزی که از فیلیپوها انتظار داشتم نیست؛ بلکه دلخوری‌ام از این است که آن‌ها تا حدِ زیادی افسارِ اولویت‌ها و جهان‌بینیِ مُتمایزِ خودشان را در تلاش برای همرنگِ جماعت شدن کشیده‌اند.

با وجود این، فیلیپوها نشان می‌دهند که همچنان به بازی کردن با انتظاراتِ بیننده علاقه‌مند‌ هستند. برای مثال، ارواحِ احضارشده‌ی «باهام حرف بزن» در بینِ آن دسته از ارواحِ خبیثِ کلیشه‌ایِ فیلم‌های مشابه جای نمی‌گیرند؛ درعوض، فیلم آن‌ها را به‌عنوانِ موجوداتی تنها، سرگشته و محزون به تصویر می‌کشد؛ آن‌ها از اینکه به بازیچه‌ی زنده‌ها تبدیل شده‌اند، از اینکه زنده‌ها از آوارگیِ آن‌ها در برزخ برای تفریح و سرگرمی سوءاستفاده می‌کنند، سردرگم به نظر می‌رسند. درواقع، پایان‌بندیِ فیلم تایید می‌کند که آن‌ها بیش از اینکه موجوداتی شرور باشند، ارواحِ پریشان، درمانده وحشت‌زده‌ای هستند که به‌دنبالِ راهی برای رهایی از تاریکی مطلقِ برزخ و بازگشت به زندگی سابقشان می‌گردند. اما درنهایت، مشکلِ «باهام حرف بزن» این است: این فیلم به‌جای اینکه خشونتِ بی‌رحمانه اما مُفرحِ ناشی از رفتارِ پُرمخاطره‌ی کاراکترها با دستِ مومیایی‌شده و گروهی که با آن بازی می‌کنند را به سوژه‌ی اصلی‌اش تبدیل کند (مثل کاری که «کلبه‌ی وحشتِ» سم ریمی با کتابِ نکرونومیکون انجام می‌دهد)، از یک جایی به بعد، گروه را فراموش می‌کند و تمام توجه‌‌اش را به میا و تلاش او برای مُتمایز کردنِ توهم از واقعیت اختصاص می‌دهد، و در نتیجه‌ی این تصمیم، از بهره‌برداری از ظرفیت‌های استثناییِ ایده‌اش باز می‌ماند و خودش را به سلسله‌ای از حوادثِ قابل‌پیش‌بینی که نمونه‌‌‌های بهترش را در فیلم‌های دیگر دیده‌ایم محدود می‌کند.

برگ‌برنده‌ی فیلم‌های کوتاهِ برادران فیلیپو خاصیتِ بداهه‌پردازانه‌ و به‌اصطلاح «کَمپی‌»‌ آنهاست. در هر لحظه، وقوع هر اتفاقی محتمل است و عشق به تصنع و اغراق در آن‌ها موج می‌زند. فیلم‌های آن‌ها از درونِ ذوق و جاذبه‌های حس‌محورانه‌ای که به زیرِ یوغِ عقل و عقلانیت کشیده نشده‌اند، سرچشمه می‌گیرند. داشتم تصور می‌کردم که چه می‌شد اگر آن‌ها از این سلاح در چارچوبِ یک فیلم ترسناک استفاده می‌کردند؛ چگونه می‌توانستند از نقاط کورِ بیننده برای حمله کردن به حواس‌اش استفاده کنند. «باهام حرف بزن» حداقل یک ‌شاه‌سکانسِ درخشان با محوریتِ خودزنیِ یکی از کاراکترها دارد که طی آن، آن‌ها تبحرشان در غافلگیر کردنِ ناگهانیِ مخاطب را به رُخ می‌کشند؛ در جریان این صحنه نمی‌توانستم جلوی خنده‌‌های عصبیِ کنترل‌ناپذیرم را بگیرم! اما افسوس از اینکه فیلم پس از آن به تدریج وارد سراشیبی می‌شود و از تکرار نقاطِ اوجِ مشابه شکست می‌خورد. برادران فیلیپو بدون‌شک با «باهام حرف بزن» خودشان را به‌عنوانِ نام هیجان‌انگیزِ جدیدی ثابت می‌کنند که برای دنبال کردنِ آینده‌ی آن‌ها در هالیوود مشتاق هستم. اما اُمیدوارم امنیتِ ناشی از موفقیتِ تجاریِ اولین فیلم بلندشان باعث شود تا آن‌ها از تلاش برای پیروی از الگوی متعارف و استانداردِ حال حاضرِ سینمای وحشت دست بکشند و درعوض، از این موفقیت برای تأمینِ سرمایه‌ی فیلمی استفاده کنند که روحیه‌ی فیلمسازیِ پست‌فطرت، گل‌درشت، سرکش و شورمندانه‌ی شخصی‌شان را بهتر و آزادانه‌تر منعکس می‌کند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات