نقد فیلم ستاره آمریکایی (American Star) | داستان تکراری یک آدمکش
فیلمهای زیادی دربارهی زندگی قاتلها و آدمکشها ساخته شده است. شخصیتهایی که بیشترشان تبدیل به یک تیپ شدهاند و در هر فیلمی که سروکلهشان پیدا شود، مخاطب تا آخر فیلم را میتواند بخواند. آنها همسر ندارند، خانوادهای کنارشان نیست و جای مشخصی نیز زندگی نمیکنند. خانهبهدوشانه از این کشور به آن کشور میروند و شاید گهگداری نیز در باری با زنی آشنا شوند. فیلم ستارهی آمریکائی نیز دربارهی آدمکشی است که جا پای همین کارکترهای تکراری قرار میدهد و شبیه بیشترشان جهان مورد نظر فیلمساز را میسازد. این فیلم چیزی به داستانهای همیشگی قاتلها اضافه نمیکند و همانند ایدههای تکراری از پیش ساخته شده جلو میرود.
از میان فیلمهای ساخته شده دربارهی آدمکشها، شاید نزدیکترینشان به این فیلم، امریکن ( The American) با بازی جورج کلونی باشد. در آن فیلم نیز آدمکشی حرفهای با گذشتهای نسبتا مشخص (برخلاف شخصیت اصلی این قصه)، حین انجام ماموریت خود، دچار تغییر و تحولات روحی و روانی میشود. این دو فیلم ایدهی نزدیکی به یکدیگر دارند، دو داستان نسبتا مشابه از دو قاتل اما با پرداختهایی بسیار متفاوت. فیلم ستارهی آمریکایی از آن دسته از آثاری است که بعد از یکبار دیدن به کلی فراموشتان خواهد شد.
در ادامه داستان فیلم مشخص میشود
ستاره آمریکائی از آن فیلمهای فرمولگرایی است که نمونهاش در سینما زیاد یافت میشود. فیلم ایدهی خاصی ندارد و بسیار تکراری هم بهنظر میرسد. ستارهی آمریکایی داستان یک آدمکش حرفهای در آخرین ماموریتاش است. ویلسون برای کشتن مردی به جزایر قناری میرود، جائی که مسیر ماموریتاش تغییر میکند. او قاتل سالخوردهای است که حالا برای بخش خصوصی کار میکند و وقتی متوجه میشود سوژهاش ناپدید شده است، تصمیم میگیرد تا مدت زمان بیشتری را کنار اقیانوس بماند. تصمیمی که قرار است مسیر زندگی خود و خیلیها را عوض کند. ویلسون وقتی که به خانهی ویلایی سوژه موردنظر میرسد زن جوانی را میبیند که نامش گلوریا است و در باری در همان جزیره کار میکند.
ستاره آمریکائی از آن فیلمهای فرمولگرایی است که نمونهاش در سینما زیاد یافت میشود
ویلسون با گلوریا ارتباطی دوستانه (نه عاشقانه) برقرار میکند و درام فیلم آغاز میشود. از اینجا به بعد ستاره آمریکایی از بُعد جنایی خود فاصله میگیرد و سعی دارد تا تبدیل به درامی خالص بدون تبعیت از ژانر جنایی شود. ویلسون و زندگیاش نقطه فوکوس فیلمساز است. این کارکتر بهانهی ساخت ستارهی آمریکائی میشود، شخصیتی که هستهی مرکزی فیلم را تشکیل داده است و همهی اتفاقات این اثر حول محور او رخ خواهد داد. این فیلم علاوه بر ایدهی تکراریاش پر از ضعفهای پرداختی است. از شخصیت ویلسون شروع میکنیم، آدمکشی که به یکباره دچار تغییر میشود و احساساتش شروع به غلیان میکند.
ویلسون قاتلی است که در جنگ خدمت کرده است و حالا برای پول بیشتر آدم میکشد. او قانون شماره یک را نادیده میگیرد و به گلوریا نزدیک میشود، همین تخطی کافی است تا رایان را به سراغاش بفرستند و کشمکشی در اینجا شکل بگیرد. کارکتر ویلسون آدمی با گذشتهای بسیار نامعلوم است. تنها عنصری که از زندگی او خود را نمایان میکند، رایان است، قاتلی که بیشازپیش همه چیز را برای پر کردن باگهای شخصیتپردازی ویلسون سختر کرده است. ارتباط و آشنایی میان این دو نفر سود چندانی برای پیرنگ ندارد و قرار است ایدهی تازهای را به طرح اصلی اضافه کند. حتی تعلیقی هم که او بوجود میآورد، آنچنان نیست که خاطر تماشاگر را آزار دهد باعث تزیق ترس و اضطراب به روایت شود.
شخصیت ویلسون خالق کشمکشهای درونی است. کارکتری که روزهای زیادی را زندگی کرده و با کشمکشهای بیرونی بسیاری مواجه بوده است. او حالا باید در پی پیدا کردن خودش باشد، دوستی و انسانیتی که بخاطر سبک زندگیاش هیچگاه بدان دست نیافته است. گلوریا باعث میشود که او دوباره خود را پیدا کند و با خویشتن خویش روبهرو شود. جزایر قناری و این زن برای ویلسون همانند شروع یک سفر است، سفری که میتوانست مثل درنوردیدن مسیری از یک رستگاری باشد. تناقضی که فیلمساز در شخصیت اصلی داستان بهدنبال آن است، ایدهای تکراری اما جذاب است که بخاطر سخت بودن پرداختش به ثمر نخواهد نشست.
ستارهی آمریکائی فیلمی پر از استعاره است، استعارههایی که برای شرح زندگی شخصیت اصلی قصه خلق شدهاند
این فیلم روایتی است از رستگاری، پیدا کردن احساسات گمشده، بازگشت به مسیر انسانیت و دیدن دوباره خود. کارکتر ویلسون مسئول بهتصویر کشیدن و ارائهی همهی این ایدهها است. او باید تماشاگر را به سفری پر از پارادوکسهایی با معنای زندگی بکشاند. خشونت و زیبایی چیزهایی هستند که باید همزمان در وجود این کارکتر بهنمایش درآیند و پیرنگ طبق آنها رویدادهایش را کنار یکدیگر بچیند. نفوذ به زندگی و روان قاتلی که دهههای زیادی دست به کشتن زده است و حالا در پی دیدن گوهر انسانی خودش است، کار بسیار سختی خواهد بود. فیلمساز برای نزدیک شدن به ویلسون در حال تقلای بسیار زیادی است، مخصوصا اینکه دوست دارد با تصاویر روایتش را جلو بکشاند، تصاویر و نماهایی که چندان نیز سینمایی نیستند. او زمان زیادی را صرف وقتگذرانی با ویلسون میکند، پلانهایی که اطلاعات چندانی از سبک زندگی این کارکتر درش یافت نمیشود.
ستارهی آمریکائی فیلمی پر از استعاره است، استعارههایی که برای شرح زندگی شخصیت اصلی قصه خلق شدهاند. استفاده از استعارههای متعدد در این فیلم نشان میدهد که فیلمساز تواناییهای بالقوه بسیاری دارد که نتوانسته است بهخوبی ازشان بهره ببرد. ستارهی آمریکائی نام یک کشتی غولپیکر به گل نشسته و در حال غرق شدن است که گلوریا و ویلسون را به یکدیگر میرساند و سرنوشتشان را بهم متصل میکند. ویلسون از شباهت طول عمر این کشتی زنگزده به سن خودش میگوید و گلوریا نیز مسرور از اینکه ممکن است آخرین نفری باشد که این کشتی را قبل از غرق شدن میبیند. دریا نماد زهدان و زندگی و ویلسون نیز همان کشتی به گل نشستهای خواهد بود که روزگاری پرشکوه داشته است. گلوریا عمیقا کشتی و ویلسون را دوست دارد، دو عنصری که قرار است به زودی به دریا بپیوندند.
مکسی و گلوریا در جهان خشن و سرد ویلسون دو عنصر زندگیبخشی هستند که او را از زندگی بیروحش جدا میکنند و به دنیایی باشکوه و سرشار از زیبایی میبرند. مکسی پدر و مادر آشفتهای دارد، بههمین دلیل او به ویلسون پناه میبرد. مکسی در میان همهی آدمهای گناهکار این قصه، نشانهای از معصومیت از دست رفتهی شخصیت اصلی قصه است، کودکی که باید برای مدت کوتاهی هم که شده زندگی نابسامان ویلسون را سروسامان بدهد و او را به یاد گذشتههای خودش بیندازد. گلوریا نیز در قالب یک زن شبیه نوری زندگیبخش است. گویا ویلسون او را به یاد پدرش میاندازد. حال شخصیت اصلی قصه برای رستگار شدن باید گلوریا را از مهلکه نجات دهد.
ستاره آمریکائی برخلاف پرداخت نهچندان قدرتمندش با یک پایانبندی قابل قبول همراه است
ستاره آمریکائی برخلاف پرداخت نهچندان قدرتمندش با یک پایانبندی قابل قبول همراه است. بعد از کشته شدن گلوریا و آدمهای داخل آن ویلای بیابانی، ویلسون رایان را بهسمت ستارهی آمریکائی میبرد. او قصد دارد تا رایان و خودش را به رستگاری برساند و وارد زهدان شود. ویلسون رایان را در آغوش کشیده و به سمت موجهای ساحل میرود. هر دویشان در دریا ناپدید میشوند و ستارهی آمریکائی نیز در زیر آب به آرامش میرسد. گلوریا، ویلسون، رایان، مکسی،ستاره آمریکایی حالا دیگر در این جزیره وجود ندارند. هرکدامشان بهنحوی تطهیر شده و به چرخه بازگشتهاند.