نقد فیلم آخرین جلسه فروید (Freud's Last Session)
زیگموند فروید با نام اصلی زیگیسموند شلومو فروید یکی از مطرحترین و جنجالیترین شخصیتهای قرن گذشته است. او عصبشناسی بود که با نظریهی روانکاوی خود تحولی عظیم و شگرف در علم روانشناسی ایجاد کرد. تاثیر مطالعات و نظریههای او نه تنها به روانشناسی و علم پزشکی محدود نشد، بلکه به هنر، سینما و ادبیات نیز راه پیدا کرد. بعد از کارها و تلاشهای فروید، هنرمندان نسبت به ایدهها و تفکرات او علاقهمند شدند، بهگونهای که هماکنون رمانها و آثار سینمایی متعددی با زیرمتنها و موضوعات روانشناسانهی فرویدی آمیخته شده است که در این میان میتوان به مطرحترینشان یعنی هیچکاک استاد مسلم سینما و آثار تعلیقبرانگیزش اشاره کرد.
شاید اگر فروید و شاگردانش نبودند، هماکنون جهان هنر و سینما از کمبود چیزی که عناصر سینمایی را برای ارائهی یک پیرنگ استخواندار همراهی میکرد، رنج میبرد. حتی کمجانترین فیلمنامهها و آثار سینمایی نیز در پستوهای شخصیتپردازیشان از ایدههای فروید استفاده میکنند. حال فیلم آخرین جلسه با فروید که براساس نمایشنامهای بههمین نام و نوشتهی مارک سنت ژرمن ساخته شده است به روزهای پایانی زندگی این شخصیت تاثیرگذار میپردازد. اثری که عنوانی وسوسهکننده دارد و طرفداران جهان تودرتوی روانشناسی را در همان نگاه اول به خود جذب میکند. حال باید دید که این اثر اقتباسی توانسته است، به جهان خاص این شخصیت راه پیدا کند و از آخرین دیدارهای فروید مسئلهی خاصی را برای مخاطب سینما بهتصویر بکشد؟
در ادامه داستان فیلم لو میرود
روزهای ابتدایی جنگ جهانی دوم است. هیتلر پیشنهاد مذاکره را رد کرده و لندن در حالت آماده باش قرار دارد. تیتراژ همراه با نمایش مجسمههای مورد علاقه فروید بالا میآید و همزمان صدای سخنرانی هیتلر به گوش میرسد. فروید که حالا وقت زیادی برای زنده ماندن ندارد، منتظر دیدار سی اس لوئیس استاد الهیات دانشگاه آکسفورد است، کسی که سالها بعد رمان معروف نارنیا را نوشت. فروید میخواهد بداند که چنین آدمی چطور میتواند به خدا اعتقاد داشته باشد. همهی فیلم قرار است حول صحبتهای این دو نفر خلاصه شود. مخاطب به محض فهمیدن هویت مهمان فروید فکر میکند که قصهای چالشبرانگیز انتظارش را میکشد، چراکه قرار است دو آدم با تفکرات بسیار متضاد یکدیگر را ببینند. اما هرچهقدر که فیلم جلوتر میرود، میبینیم که اثر فقط در حد پرداختن ایدهی ابتداییاش خوب عمل کرده است.
ازدحام ایدههای مطرحشده در این فیلم بهقدری است که مخاطب نمیتواند روی موضوع خاصی تمرکز کند. فیلم از یک مبحث به مبحث دیگری میپرد و نمیتواند، ایدهای را بهطور اختصاصی ادامه دهد
دیدار فروید و لوئیس پیرامون مسائل اعتقادی و صحبت راجعبه اثبات وجود خدا رقم میخورد. لوئیس نویسندهای است که بعد از یک انکار بزرگ به خداوند ایمان میآورد و فروید روانکاوی است که بخاطر ناعدالتیهای موجود در جهان اعتقاداتش را از دست میدهد. اگر بخواهیم واقعبینانه به این بحث و ایده نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که صحبت پیرامون مسائل اعتقادی آنهم اثبات و یا رد وجود خداوند، چیزی نیست که بشود در مدت زمان کوتاهی به آن پرداخت. مسائل اعتقادی و روانشناختی نمایش داده شده در فیلم در ذات خود بسیار سنگین هستند، بطوریکه لازم بود فیلمساز در قالب یک مینیسریال به آنها میپرداخت تا مجال بیشتری برای بسط جهان مورد علاقهاش پیدا میکرد.
صحبتهای لوئیس و فروید در این فیلم تنها به بحث پیرامون وجود خدا و ایمان خلاصه نمیشود و رشتهی کلام آنها به مباحث متعدد دیگری نیز کشیده میشود. درواقع این فیلم شبیه یک جلسهی روانکاوی به درون شخصیتهای اصلی داستان نفوذ میکند و زندگی شخصیشان را روی دایره میریزد. ازدحام ایدههای مطرحشده در این فیلم آنقدر زیاد است که مخاطب نمیتواند روی موضوع خاصی تمرکز کند. فیلم از یک مبحث به مبحث دیگری میپرد و نمیتواند، ایدهای را بهطور اختصاصی ادامه دهد. در ابتدای اثر، فیلمساز به مسئلهی مهم لیبیدو که از سوی فروید مطرح شد میپردازد. موضوعی جنجالی که خیلیها بخاطر آن فروید را آدمی منحرف نامیدند.
لوئیس و فروید دربارهی لذت قدم زدن در جنگل و تماشای گوزن صحبت میکنند. فیلم در پلانهای ابتدایی به بازگویی (البته تنها در حد یک اشاره) هدف فروید از لیبیدو یا همان انگیزهی کلی جنسی میپردازد. میدانیم که لیبیدوی فروید سوتفاهمات بسیاری را بوجود آورد و خیلیها نمیتوانستند منظور او را از این مفهوم متوجه شوند. حال فیلمساز با استفاده از جعبهی بیسکویت لوئیس و قدم زدن فروید در جنگل بهخوبی منظور او از این دانسته را ارائه میدهد. خیلیها معتقد بر این بوده و هستند که فروید همه چیز را در لذت جنسی میدیده است اما لیبیدو فروید در مفهوم وسیع خود به محتوای «کِیف» میرسد. لوئیس به فروید میگوید وقتی که هدیهی جعبه جنگلی خود را از برادرش میگیرد، تمایل بیسابقهای را در خود حس میکند و این همان کِیف، اشتیاق، عشق و لذت مورد هدف فروید است.
فیلم در پلانهای ابتدایی به بازگویی (البته تنها در حد یک اشاره) هدف فروید از لیبیدو یا همان انگیزهی کلی جنسی میپردازد
فیلم بعد از اشاره به این دانستهی عمیق و سخت به سرعت از آن رد میشود و در مفهومی دیگر به عقدهی ادیپ و پدرجایگزین اشاره میکند که البته خیلی زود نیز از این مفهوم رد میشود. بعد از این صحبتها آژیر خطر به صدا درمیآید و لوئیس و فروید به پناهگاه کلیسا میروند. در آنجا لوئیس دچار حملهی عصبی میشود و ما میفهمیم که او در جنگ اول در پیادهنظام خدمت کرده است. با این اتفاق، اثر وارد ابعاد تازهای از بحث روانشناسانه و البته پرداخت شخصیتی لوئیس میشود. شرکت در جنگ او را بهسمت سرنوشت تازهای سوق داده است، سرانجامی که ارتباط نزدیکی با گذشتهاش دارد.
لوئیس فردی معتقد به آموزههای کلیساست و ایمان مسیحی برایش اهمیت دارد. او به ایدهها و تفکرات فروید چندان خوشبین نیست و نمیتواند همهی نظریاتش را بپذیرد. با این وجود لوئیس در زندگی شخصیاش راه کلیسا را پیش نگرفته بلکه در مسیری متفاوت قدم برداشته است. او بهطور ناخواسته (ناخواسته از این جهت که آدمی دربند ناخودآگاه و رویدادهایی روانی است که به اجبار از سر رد کرده است) رابطهی نامتعارفی با مادر دوستاش دارد. حالا لوئیس بدون اینکه خودش بخواهد طبق مفاهیم فرویدی زندگی میکند و نه طبق آموزههای کلیسا. درواقع فیلمساز نشان میدهد که طبیعت آدمی کار خودش را انجام میدهد و آنچه که اهمیت دارد ناخودآگاه است و نه چیزی دیگر.
لوئیس آنگونه که خودش تعریف میکند، در کودکی مادرش را از دست میدهد و بخاطر رفتارهای پدرش دچار فقدان سوگ میشود. او سالها بعد در جبههی جنگ جهانی اول به دوستش قول میدهد که اگر کشته شد، از مادر او یعنی جینی مراقبت کند. حالا جینی تبدیل به شریک زندگی لوئیس شده است، چراکه او میتواند جای خالی مادرش را پر کند. درواقع لوئیس پیش از اینکه بهدنبال پارتنری برای رفتارهای عاطفی و جنسی خود باشد بهدنبال مادری است که او را تروخشک کند. همانطور که دختران بخاطر کمبود محبتهای پدرانه بهسمت مردانی با سنین بالا متمایل میشوند، لوئیس نیز بهدلیل نداشتن مادر، به مادر دوستش گرایش پیدا کرده است.
فروید در طول سالها تحقیق و بررسی نتوانست زنان را بشناسد و ایدههای محکمی پیرامونشان تعریف کند
رابطهی فروید با دخترش آنا ایدهی دیگر فیلمساز است که خود را بین صحبتهای اعتقادی زیگموند و لوئیس نمایان میکند. فروید وابستگی شدیدی به دخترش دارد و آنا نیز دچار این اختلال شده است. هیچکس بهجز آنا حق ندارد به دهان فروید دست بزند. او کارش را تعطیل میکند تا کنارش پدرش باشد. آنا حتی تنها با مشورت و اجازهی فروید است که میتواند برای زندگیاش تصمیم بگیرد. در این بین مسئلهای مهم پیرامون ابعاد شخصیتی آنا مطرح میشود و آن گرایش جنسی خاص او است. فروید نظریههای بسیار مهمی راجعبه این افراد ارائه داده است و زمینهی این اختلالات را چندان روانی و روحی در نظر نمیگیرد. او معتقد بود که با روانکاوی نمیشود این افراد را دگرجنسگرا کرد و اگر جلسات روانکاوی برایشان تشکیل شود تنها تعداد کمی میتوانند نتیجهی مورد دلخواه جامعه را بگیرند.
فروید در طول سالها تحقیق و بررسی نتوانست زنان را بشناسد و ایدههای محکمی پیرامونشان تعریف کند. بههمین دلیل مردانه بودن نظریههای او یکی از مناقشهبرانگیزترین صحبتها در میان منتقدان و روانکاوان است. در جائی از فیلم فروید راجعبه همجنسدوستی زنان صحبت میکند و علتاش را به رابطه با پدر نسبت میدهد. شاید بزرگترین باگ فیلم از لحاظ علمی همین باشد، چراکه قاطعانه راجعبه چیزی صحبت میکند که خود فروید نیز دلایل متعددی دربارهاش تراشیده بود. از عقدهی ادیپ زنانه گرفته تا مسائل زیستی، مادرزادی و روانی از دید او در این مسئله دخیل هستند.
و اما در پایان این مطلب به مسئلهی اصلی فیلم یعنی «خدا» از دید فروید میپردازیم. لوئیس در جائی از فیلم توضیح میدهد که در کودکی از داشتن پدری «غائب» در رنج بوده است. والدی که در آینده کمبودهای عاطفی فرزنداناش را با مادیات و پول جبران کرده است. از دید فروید خدا همان مفهوم پدر است و در جائی به لوئیس یادآور میشود که بخاطر نبود پدر تبدیل به فردی معتقد شده است. این صحبتهای عمیق اما در همینجا متوقف میشوند و فیلمساز ترجیح میدهد که ادامهی دیالوگهای این دو نفر طبق مسائل احساسی پیش بروند. و درنهایت نیز کارگردان با یک پایانبندی کاملا ساده و به دور از هرگونه پیچش و سختی اثرش را به پایان میرساند. لوئیس در قطار نشسته است و راهی را میبیند که به تنهایی باید آن را برود. مسیری که فروید قبلا در آن قدم گذاشته بود و حالا لوئیس ناپخته باید تجربهاش کند تا به جواب سوالهایش برسد.
فیلم آخرین جلسه فروید اثری شلخته و درهم است که اگر با اندیشههای او آشنایی نداشته باشید، بدون شک گیج خواهید شد
فیلم آخرین جلسه فروید اثری شلخته و درهم است که اگر با اندیشههای او آشنایی نداشته باشید، بدون شک گیج خواهید شد. فیلم بجای اینکه روی یک موضوع خاص تمرکز کند ایدههای زیادی مثل رابطهی دختر با پدر، عقدهی ادیپ و الکترا، اختلال وسواسی، پدر جایگزین، همجنسدوستی، لیبیدو، ایمان و اعتقاد به خداوند را به میان میکشد. درواقع فیلم تبدیل به درسنامهای راجعبه ایدههای فروید شده است آنهم بدون پرداخت خاصی. نه شخصیتها عمق و بُعد دارند و نه میتوان چیز زیادی از درونشان بیرون کشید. این فیلم گویی همان ایدهی ابتدایی روی کاغذ نویسنده است که هیچ استراتژی خاصی برای پرداختاش نداشته است.
نظرات