نقد سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت (فصل دوم) | قسمت های چهارم تا هفتم

سه‌شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۱
مطالعه 10 دقیقه
کله بریمبور در فصل دوم ارباب حلقه ها با سائورون صحبت می‌کند
سائورون باهوش است و حقه‌باز. ولی حتی او هم نمی‌تواند به اندازه‌ی نویسندگان سریال، این تعداد از شخصیت‌ها را تبدیل به عروسک خیمه‌شب‌بازی خود کند.
تبلیغات

فصل دوم ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت از برخی جهات شروع امیدوارکننده‌ای داشت. تمرکز سریال روی فریب خوردن انواع‌واقسام شخصیت‌ها به شیوه‌ی خاص خودشان، به سائورون جلوه‌ی ویژه‌ای داد. چرا که کاراکترهای گوناگون با باور به اینکه در حال جبران اشتباهات گذشته، دستیابی به موفقیت‌های بزرگ و حتی ایستادگی دربرابر شیطان هستند، بیشتر و بیشتر به نقشه‌ی او خدمت کردند. نمایش دست‌وپا زدن آن‌ها برای نجات پیدا کردن درحالی‌که با این کار فقط بیشتر در باتلاق فرو می‌روند، به فصل دوم هویت داد؛ مخصوصا باتوجه‌به اینکه گاهی میزان خدمتگزاری آن‌ها به سائورون حتی برای خود ارباب تاریکی جدید سرزمین میانه هم شوکه‌کننده بود.

چند خط داستانی که در اوایل فصل به آن‌ها امیدوار شده بودم، انقدر سریع گرفتار ساده‌سازی شتاب‌زده‌ی نویسندگان شدند که تقریبا تمام جذابیت‌شان را از دست دادند.

بااین‌حال هرچه‌قدر در فصل جلوتر رفتیم، برخی از نقاط ضعف پررنگ‌تر شدند. اشکالاتی که امیدوار بودیم فقط خطاهایی گذرا و قابل رفع باشند، خودشان را به‌عنوان عناصر کلیدی داستان‌گویی فصل ۲ سریال The Lord of the Rings: The Rings of Power تثبیت کردند؛ طوری که انگار به نظر تیم نویسنده، تغییر ناگهانی احساسات و رفتار شخصیت‌ها هیچ ایرادی ندارد.

آن‌ها از هر جهت می‌توانند بازیچه‌ی نویسندگان برای پیشبرد قصه باشند. مثلا اگر لازم است سکانس جنگ حماسی به نظر بیاید، یک دقیقه از سریال به نمایش جنگاوری و مرگ فردی اختصاص پیدا می‌کند که در هیچ سکانس دیگری در مرکز توجه نبوده است؛ تا هم کار سریال برای تیک زدن «سکانس فداکاری در جنگ» راه بیفتد و هم هیچ‌کدام از کاراکترهای اصلی در این راه کشته نشود.

(مقاله بخش‌هایی از داستان سریال The Rings of Power تا پایان قسمت ۷ فصل ۲ را اسپویل می‌کند)

گالادریل در قسمت ۴ فصل ۲ سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت

به خط داستانی نومه‌نور نگاه کنید که تبدیل به کلاس درس خرابکاری در قصه‌گویی شده است. در نگاه اول با مشکل بالا رفتن ناگهانی و غیر قابل لمس جایگاه برخی از کاراکترهای فرعی روبه‌رو هستیم. دختر الندیل و پسر فارازون که اکثر تماشاگرها در فصل اول حتی اسم آن‌ها را نمی‌دانستند، حالا تبدیل به نماد شرارت در جزیره شده‌اند و بدترین بلاها را سر همه می‌آورند؛ بدون اینکه پروسه‌ی تغییر شخصیتی آن‌ها به تصویر کشیده شده باشد. مخاطب باید فرض کند که خبر مرگ برادر درکنار ترسیدن از گوی جادویی، انقدر دختر الندیل را در غم و عصبانیت غرق کرد که او تصمیم گرفت دست همکاری به دشمن پدر خود بدهد؛ دشمنی به نام فارازون که صرفا در چند سکانس ادای باهوش بودن را درمی‌آورد و از همان ابتدای سریال تا به امروز، شورانرها فرض کرده‌اند که یک سیاستمدار نقشه‌کش و خاص است. این فرض انقدر قوی بود که سازندگان هرگز لازم ندیدند که زیرک بودن و نقشه کشیدن او را واقعا به ما نشان دهند.

این مشکل متاسفانه با گذر زمان در سريال جدی‌تر شد. قصه در هر بخش برای برطرف کردن نیازهای خود، به فرض‌های داستانی رو آورد و به همین خاطر، بارها و بارها بدون منطق جلو رفت. در نقد سه قسمت نخست این فصل اشاره کردم که گیل-گالاد خیلی راحت از تصمیمی که برای مجازات گالادریل و الروند گرفته بود، برمی‌گردد.

هدف سازندگان این بود که در قسمت چهارم بتوانند الروند، گالادریل و چند دشمن دیگر را به دل جنگل بفرستند تا با دشمنانی از گور برخاسته بجنگند. در نتیجه گیل-گالاد را تبدیل به کاراکتری کردند که تهدیدها و وعده‌هایش بی‌ارزش به نظر می‌رسند.

چنین مشکلاتی با گذر زمان بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند. چون فرض‌های داستانی اشتباه که با فضای کلی قصه جور درنمی‌آیند، انقدر در ذهن نویسندگان قابل قبول جلوه می‌کنند که آن‌ها را به سوی اشتباهات بزرگ‌تر سوق می‌دهند. ناگهان به قسمت هفتم می‌رسیم و می‌بینیم با اینکه گیل-گالاد، پادشاه بزرگ در ارتش حضور دارد، الروند فرماندهی و مذاکره را بر عهده گرفته است. چرا؟! اندکی بعد همین الروند طوری از دیدن گیل-گالاد در میدان نبرد تعجب می‌کند که انگار نه انگار همین چند دقیقه‌ی قبل، سکانسی را دیدیم که نشان می‌داد گیل-گالاد پابه‌پای او به سمت ارتش آدار یورش می‌برد.

آر-فارازون در فصل دوم سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت

می‌دانید چرا این شاهد مثال‌ها را می‌آورم؟ چون ایراداتی مثل منفجر شدن غیرمنطقی وسیله‌ی مکانیکی شکننده‌ی دیوار یا حتی حرکت کردن آسان و بدون مشکل گالادریل بین لشگری از اوروک‌ها، انقدر پایه‌ای هستند که امکان ریشه‌یابی ندارند. چنین نقاط ضعفی به طرز واضح نتیجه‌ی بی‌توجهی سازندگان به اثر و مخاطب‌های اثر هستند. ولی موارد ذکرشده در پاراگراف‌های قبلی را حداقل می‌توان نتیجه‌ی گروه مشخصی از خطاهای مرسوم در داستان‌نویسی به شمار آورد.

سائورون به دنبال قدرت بر جسم است؛ نه از جسم. شورانرهای سریال The Lord of the Rings: The Rings of Power نیز به دنبال قدرت داشتن روی شخصیت‌ها هستند؛ نه قدرت گرفتن قصه از شخصیت‌ها.

اینکه الروند وسط چند اوروک نقشه‌ی خود برای همکاری با دورف‌ها را با خیال راحت بیان می‌کند، مسئله‌ی اصلی نیست. چون مشکل مهم‌تر همین بود که اصلا او نباید در آن چادر مشغول مذاکره می‌شد؛ آن هم وقتی پیش از این هرگز در سریال یک فرمانده‌ی نظامی مهم نبود. اینکه الروند جلوی چشم افراد آدار بخشی از لباس خود را جدا می‌کند، در دست می‌گیرد و به گالادریل می‌دهد هم مسئله‌ی اصلی محسوب نمی‌شود. چون مشکل بزرگ‌تر را باید در بی‌معنی شدن ارتباط آن‌ها با هم طی فصل دوم جست‌وجو کرد. زیرا شورانرها در هر قسمت که لازم باشد، ارتباط آن‌ها را سرد و هر جا که بخواهند، این دوستی را گرم و عمیق نشان می‌دهند.

وقتی دست نویسنده در قصه پیدا است، مخاطب احساس می‌کند که شخصیت‌ها معمولا از صفحات بعدی فیلمنامه خبر دارند. آدار به‌صورت قطعی تصمیم به کشتن گالادریل می‌گیرد و این تصمیم را به الروند اعلام می‌کند. اما خبر دارد گالادریل باید زنده بماند. پس کشتن او را بدون دلیل به تعویق می‌اندازد. تازه چادر محل اسارت را خلوت می‌کند تا کاراکتر کلیدی فرصت فرار داشته باشد. بعد اورک‌ها که معمولا به سادگی موجودات متفاوت با خودشان را تشخیص می‌دهند، برای مدتی اصلا متوجه هویت گالادریل نمی‌شوند؛ تا اینکه فیلمنامه به آن‌ها دستور می‌دهد که جلوی حرکت الف را بگیرند. سپس باتوجه‌به چند تار موی گالادریل که مدام پیدا بوده است، ناگهان آن‌ها می‌فهمند که او یک اورک نیست.

من دوست دارم از سریال لذت ببرم و در ادامه به سکانس‌های خوب آن نیز خواهم پرداخت. ولی تک‌تک باگ‌های داستانی از این جنس، مدام مخاطب را از جریان غرق شدن در قصه بیرون می‌آورند؛ انقدر که او گاهی هیچ دلیلی برای تمرکز روی جذابیت‌ها ندارد و فقط از دست سازندگان حرص می‌خورد. وقتی پایه و اساس بخش‌های زیادی از قصه روی مشتی فرض غیرمنطقی بنا شده باشد، بیننده از جایی به بعد احساس می‌کند که داستان ارزش توجه فراوان او را ندارد. چون درنهایت سازندگان در هر بخش همان کاری را که بخواهند انجام می‌دهند.

لشگر الف ها در سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت

آزاد بودن بیش از اندازه‌ی سازندگان در استفاده‌ی ناگهانی از هر کاراکتر برای راه انداختن کارشان طی هر قسمت، ارزش دنبال کردن داستان را برای مخاطب کاهش می‌دهد. برای توضیح بهتر مشکل می‌توان به سقوط ارگیون نگاه کرد. تماشاگر وقتی فریب خوردن کله‌بریمبور و سپس پی بردن او به هویت واقعی سائورون را می‌بیند، از خود می‌پرسد که سائورون چه‌طور می‌خواهد در این موقعیت بحرانی به کنترل مردم شهر ادامه بدهد؟ چرا که مخاطب در ذهن خود به دنبال سناریوهای منطقی و قابل درکی می‌گردد که تسلط کامل سائورون بر شهر را توجیه کنند. سازندگان چه کار می‌کنند؟ فرض می‌کنند میردانیا، یک کاراکتر فرعی ساده و شاگرد آهنگر، یکی از مهم‌ترین افراد شهر و شخصی تاثیرگذار روی کل ارگیون است.

ناگهان می‌بینیم او انقدر اهمیت دارد که در جریان حمله، مثل یک فرمانده‌ی مهم بالای دیوار می‌ایستد و درباره‌ی استراتژی‌های دشمن حرف می‌زند. بعد به خودمان می‌آییم و می‌بینیم همین که سائورون او را به اندازه‌ی کافی فریب داد، باعث فریب کل شهر شده است. شورانرها فرض کرده‌اند که پذیرفته شدن حرف‌های آناتار توسط میردانیا، برای فریب خوردن کل شهر کافی به نظر می‌رسد؛ فرضی آن‌چنان قوی که باعث می‌شود وقتی لرد ارگیون از خودش دفاع می‌کند، همه با اطمینان حرف غریبه‌ای را بپذیرند که فقط چند روز او را شناخته‌اند.

تام بامبادیل در سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت
تام بامبادیل با بازی رونی کینیر یکی از نکات مثبت سریال است. چون برخلاف بسیاری از کاراکترها، مدام التماس نمی‌کند که با دیدنش یاد یک شخصیت معروف‌تر و بهتر در مدیوم تلویزیون بیفتیم. هویت، الگوهای رفتاری، وارستگی و حال‌وهوای خاص خودش را دارد؛ حتی بااینکه فیلمنامه گاهی با او در حد آگهی تبلیغاتی برای هل دادن غریبه به سمت جلو رفتار می‌کند.

ساده‌سازی آزاردهنده‌ی سناریوها خودش را در ایرادات واضح طراحی جنگی مثل شکستن کوه (!) با منجنیق و تبدیل شدن بسیار سریع رود به مسیری همواره برای عبور ادوات جنگی هم نشان می‌دهد. سازندگان انقدر گرفتار این ساده‌سازی‌ها هستند که معدود خطوط داستانی نسبتا پیچیده‌تر و پتانسیل‌دار را هم زیر پای‌شان لگد می‌کنند.

اگر نقد قسمت‌های اول تا سوم فصل ۲ سریال ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت را خوانده باشید، احتمالا می‌دانید که چه‌قدر به همراهی نوری با غریبه امیدوار بودم. سازندگان چه کاری انجام دادند؟ آن‌ها را با یک ایده‌ی تکراری (از کنترل خارج شدن قدرت غریبه) از هم جدا کردند تا هارفوت‌ها کمی پیش نوع دیگری از هابیت‌ها وقت بگذرانند و غریبه هم اطراف محل زندگی تام بامبادیل همچنان به دنبال عصا و اسم بگردد. هدف آن‌ها چیست؟ قرار دادن شخصیت‌ها در موقعیت مشابه با فصل اول و سرگرم کردن بیننده به اتفاقات کاملا فرعی و بی‌اهمیت مثل عاشق شدن پاپی. نشان دادن این سناریوهای تکه‌پاره، کار تیم نویسنده را بسیار ساده‌تر می‌کند؛ از این نظر که هر از چند وقت یک بار لابه‌لای خط داستانی اصلی انتخاب‌شده برای فصل، یک کات به وضعیت‌های نوری و غریبه می‌زنیم. در ابتدای فصل به نظر می‌رسید که قرار است با فصلی منسجم‌تر روبه‌رو باشیم. ولی این‌طور نشد.

الندیل و آروندیر که سازندگان سریال های ارباب حلقه ها تمام تلاش خود را برای تبدیل کردن آن‌ها به کاراکترهایی بهتر و شناخته‌شده‌تر انجام می‌دهند
کاش یک نفر به شورانرها خبر بدهد که هرچه‌قدر هم تلاش کنند، نه الندیل تبدیل به ند استارک می‌شود و نه آروندیر تبدیل به لگولاس. کاش قصه پر از موقعیت‌های چالش‌برانگیزتری بود که به آن‌ها اجازه طی کردن مسیرهای مخصوص به خودشان را می‌داد تا شخصیت‌های بهتری از آب دربیایند.

مصنوعی شدن برخی از شخصیت‌ها فقط نتیجه‌ی استفاده ابزاری از آن‌ها نیست. گاهی مسئله به این برمی‌گردد که سازندگان به جای ترسیم مسیر درست برای شخصیت‌ها، فقط می‌خواهند تا جای ممکن آن‌ها را شبیه به کاراکترهای آشنا و معروف در فرهنگ عامه کنند. برای نمونه به آروندیر نگاه کنید. او در فصل اول به‌عنوان یک الف وظیفه‌شناس که برخلاف دستورات عاشق یک انسان شده بود، حداقل فردی هویت‌دار و تعریف‌شده به نظر می‌رسید. در فصل دوم، وی خیلی سریع از همه‌ی شخصیت‌های دیگر جدا می‌شود. در قدم نخست، تئو که کاملا از او متنفر شده بود، به سرعت او را به‌صورت کامل می‌بخشد؛ رفتاری عجیب برای یک نوجوان سرکش و ناراحت.

کمی جلوتر، سریال او را از ایسیلدور جدا می‌کند تا به گالادریل و میدان اصلی نبرد برسد. هنگامی که کل کار یک سریال با یک شخصیت در حد چند بار سر زدن به او وسط بخش‌های اصلی قصه باشد، چنین نتیجه‌ای پدید می‌آید. سازندگان به‌جای اینکه خودشان قوس شخصیتی مناسب را برای کاراکتر طراحی کنند، به دنبال راهی ساده‌تر می‌گردند؛ راهی مثل شبیه کردن رفتارهای کاراکتر به شخصیتی بهتر و مهم‌تر. می‌توان تصور کرد که شورانرها از خودشان پرسیده‌اند «یک الف تیرانداز می‌تواند برای مخاطب ما یادآور چه کاراکتری باشد؟» و جواب چیزی نیست جز لگولاس.

این خط داستانی می‌توانست هیجان‌انگیز و پر از لحظات چالش‌برانگیز باشد. ولی وقتی آروندیر خیلی راحت و سریع اعلام می‌کند که آن دختر نشان آدار را پنهان کرده، عملا پایان‌بندی قسمت سوم بی‌معنی می‌شود. تیم سازنده رسما در صورت مخاطب نگاه می‌کند و می‌گوید «بی‌دلیل وانمود کردیم که سوزاندن جای زخم نشان آدار، اتفاق مهمی بوده است». سپس وقتی فکر می‌کنیم که موقعیت پیچیده‌ی جدیدی ایجاد شده که بذر بددلی را در دل ایسیلدور می‌کارد، در اولین فرصت ایسیلدور داخل باتلاق می‌افتد؛ تا دختر نشان دهد که دل پاکی دارد و آروندیر یک جفتک بزند و هیولای دیگری را نیز بکشد. ساده‌سازی، ساده‌سازی و باز هم ساده‌سازی. جایی برای شخصیت‌پردازی واقعی و عمیق نیست!

حرارت فراوان ذوب فلز در فصل دوم ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت

فصل دوم ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت خالی از نکات مثبت نیست. هنگامی که اشک آدار پای جنازه‌ی اوروک‌ها می‌ریزد، تلاش سازندگان برای درآوردن این لشگر از قالب موجودات مطلقا پلشت و حال‌به‌هم‌زن را می‌بینم؛ حتی بااینکه این تلاش در چند بخش به بی‌راهه می‌رود. اینکه تمامی موجودات سرزمین میانه، از الف‌های خوش‌جلوه تا اورک‌های غرق‌شده در لجن، دربرابر ارباب تاریکی تبدیل به موجوداتی بدبخت و آسیب‌پذیر شوند، شیطان را ترسناک‌تر نشان می‌دهد.

سائورون همچنان جذابیت دارد. او به معنی واقعی کلمه همه را در بازی خود غرق می‌کند و سپس به مرگ یا بدتر از مرگ می‌رساند. تازه بیشتر از خودش، خود فرد را سرزنش می‌کند. این نکته مخصوصا به خاطر نقش‌آفرینی بسیار خوب چارلز ادواردز به چشم می‌آید. آهنگر بزرگ ارگیون می‌بیند چه‌طور برای ایده‌آل‌هایش، خود را در دروغ غرق کرد و کثافت‌ها را ندید. بعد شیطان در صورت او نگاه می‌کند و عملا می‌گوید من شیطنت را از تو آموختم. آن سکانس تماشایی است و کار می‌کند.

یکی دیگر از جنبه‌های مثبت، تلاش برای پرداخت به گذشته و برقراری اتصال بین بخش‌های مختلف داستان است؛ نکته‌ای که در دل گفت‌وگوی نوری با رئیس قبیله‌ی هابیت‌های متفاوت به چشم می‌آید. از آن سو نباید فراموش کرد که سریال The Lord of the Rings: The Rings of Power بعضا همان‌طور که در سکانس زمین خوردن اسب الروند می‌بینیم، حتی در دل شلوغ‌ترین نبرد هم برای لحظات شخصی وقت می‌گذارد تا همه‌چیز تبدیل به خوردن چند شمشیر به یکدیگر نشود.

حلقه‌های قدرت بی‌خاصیت نیستند. مگر نه اینکه فعلا دورف‌ها را دوباره به نور و همچنین ثروتی فراتر از همیشه رسانده‌اند؟ مگر نه اینکه به الف‌ها قدرت حضور در سرزمین میانه را می‌بخشند؟ ولی این باعث نمی‌شود که آن‌ها را خوب بدانیم. این حلقه‌ها در حقیقت مردم را به سمت بدبختی و اسارت می‌برند. انقدر غرق در بدی هستند که نمی‌توان به چند فایده‌ی موقتی استفاده از آن‌ها توجه کرد. سریال هم چنین وضعی دارد. انقدر زیر سکانس‌های بی‌منطق، اتفاقات ناگهانی، فرض‌های داستانی نمایش‌داده‌نشده به مخاطب و پتانسیل‌های هدررفته له شده است که معمولا به سختی باید نکات مثبت آن را میان این همه عیب و نقص به یاد بیاورم. مثلا تا می‌آیم از چند سکانس نبرد لذت ببرم، ترول بزرگ با وزن جسم آروندیر به زمین می‌افتد. بعد به یاد می‌آورم که سازندگان گفته بودند این شخصیت (!) از برخی جهات با الهام از مایک ارمنتراوت (!) نوشته شده است.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات