نقد فیلم یک مرد متفاوت (A Different Man) | مردی که خودش را گم کرد!

شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۸
مطالعه 6 دقیقه
ادوارد در حال نگاه کردن در فیلم A Different Man
فیلم یک مرد متفاوت، روایتی عجیب از زندگی مردی است که در مسیر همسویی با جامعه هویت‌اش را گم می‌کند. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.
تبلیغات

یک مرد متفاوت روایتی تامل برانگیز درباره‌ی زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها است. درامی روانشناختی درباره‌ی تاثیرات جامعه و سلیقه‌هایش بر روان انسان. این فیلم که با زیرمتنی از ایده‌های علمی‌تخیلی پیش می‌رود، در جهانی فروپاشیده اتفاق می‌افتد، جائی که قهرمان‌اش در محاصره‌ی سلیقه‌های اجتماعی در حال گذران زندگی است.

سباستین استن که نقش ادوارد را بازی می‌کند یکی از جنبه‌های مثبت این فیلم است. بازیگری که کاملا به کارکتر ادوارد می‌آید و می‌داند چگونه جهان درهم این شخصیت را به‌تصویر بکشد. میمیک صورت و طرز نگاه‌های استرس‌زای استن، حالت بدن، طرز ایستادن و راه رفتن او همگی در خدمت جهان درونی ادوارد هستند.

در ادامه داستان فیلم لو می‌رود

ادوارد در حال نگاه کردن در فیلم A Different Man

یک مرد متفاوت می‌خواهد فیلم بزرگی باشد. اثری با حرف‌های بزرگ و ایده‌های عالی، آخر این فیلم متعلق به کمپانی A24 نیز هست. پس باید انتظار این را داشت که از سروروی فیلم ایده‌های عجیب ببارد. این فیلم داستان مردی است که خودش را گم می‌کند. روایتی از یک انسان که در دنیایی مملو از بی‌رحمی، شهرت و ثروت سرگردان است. اولین چیزی که در این فیلم ما را به خود جذب می‌کند، فضای سرد آن است. یک اتمسفر تاریک، دلهره‌آور و البته تاحدودی مالیخولیایی. همه چیز در این جهان، سرد و یخ‌زده است. هیچ چیز خوشایندی درش وجود ندارد، اینقدر همه چیز گرفته و مغموم است که گاهی مخاطب نسبت به موقعیت‌های پیش‌آمده از سر ناراحتی خنده‌اش می‌گیرد.

اولین چیزی که در این فیلم ما را به خود جذب می‌کند، فضای سرد آن است. یک اتمسفر تاریک، دلهره‌آور و البته تاحدودی مالیخولیایی

ادوارد به بیماری نوروفیبروماتوزیس مبتلاست. یک اختلال ژنتیکی نادر که منجر به رشد تومور در بدن می‌شود. او یک بازیگر دسته چندم است که در فیلمی سفارشی بازی می‌کند و نمی‌تواند نقش‌های بهتری بدست آورد. مردم در مترو و خیابان به صورتش می‌خندند و گویا تنها آرزوی او قدم زدن با زنی است که دوستش داشته باشد. در این اما میان اینگرید روی خوشی به ادوارد نشان می‌دهد و با او ارتباط دوستانه‌ای برقرار می‌کند. اما چیزی که در این بین ادوارد را آزار می‌دهد، صورت‌اش است. جامعه حس ناکافی بودن به ادوارد می‌دهد، حتی زمانی که اینگرید می‌خواهد به او نزدیک شود، ادوارد حس می‌کند، چیزی در این میان اشتباه است.

شرایط برای ادوارد بد پیش می‌رود تا اینکه او به‌عنوان اولین داوطلب یک مسیر درمانی آزمایشی تحت دارودرمانی قرار می‌گیرد. صورتش شروع به خون‌ریزی می‌کند، پوست صورتش می‌افتد و چهره‌ی جدیدی جای چهره‌ی توام با اختلال ژنتیکی‌اش را می‌گیرد. سکانس‌های تغییر چهره‌ی ادوارد یکی از قسمت‌های جذاب این اثر است. او در تنهایی شب همراه نورهای نوآرگونه در حال عوض شدن است. ادوارد درد می‌کشد، گریه می‌کند، فریاد می‌زند و از درد به خود می‌پیچید. او خودش را همچون دیوی می‌بیند که برای هم‌زیستی با آدم‌ها عادی باید تغییر کند. تغییر ادوارد برای مخاطب خیلی دردناک است، گریه‌های او تماشاگر را آزار می‌دهد و خالق فضایی پر دردورنج می‌شود.

ادوارد و اینگرید در حال صحبت کردن در فیلم A Different Man

بواسطه‌ی داروهای پزشک و روش درمانی جدید آن‌ها، ادوارد پس از تحمل یک دوره‌ی دردناک تبدیل به چیزی می‌شود که همیشه دوست داشته است. او در شبی چهره‌ی زیبایی به خود می‌گیرد و منِ قبلی‌اش را می‌کشد. ادوارد آنقدر از ظاهر جدیداش راضی است که دوست ندارد احدی از آن گذشته باخبر باشد، حتی دکتری که درمانش کرده است. او به همه می‌گوید ادوارد خودکشی کرده است، راست هم می‌گوید او بعد از تغییر چهره، خودش را نابود می‌کند. ادوارد همان شبی که به چهره‌ی جدیداش می‌رسد بدون هیچ ناراحتی از خانه بیرون می‌زند، به همان باری می‌رود که حالش بهم خورد، او حالا بدون اینکه بترسد با زنی ارتباط می‌گیرد و میان آدم‌ها می‌نشیند. ادوارد هنوز باورش نشده که قرار است زندگی تازه‌ای را شروع کند.

پارادایم‌های جامعه منجر به تغییر هویت شخصیت اصلی قصه شده و مناسبات اجتماعی شرایط دردآوری را برای قهرمان قصه بوجود آورده است

مخاطب در این سکانس‌ها برای ادوارد خوشحال است. او دوست دارد شادی قهرمان‌اش را ببیند و همپای او زندگی کند. اما به محض اینکه شخصیت اصلی قصه به همه اعلام می‌کند که ادوارد نیست و ادوارد مرده است، فیلم وارد نقطه عطف جذابی می‌شود. شاخک‌های مخاطب تیز می‌شود، او بوی چالش و کشمکش‌ها را حس می‌کند. فیلم A Different Man بعد از تغییر چهره‌ی شخصیت اصلی ایده‌ی هویت خود را رو می‌کند و وارد مسیر جدیدی می‌شود. مشخص می‌شود که ادوارد حتی هویت خود را نیز دوست ندارد، او حتی اسمش را هم تغییر می‌دهد. حالا دیگر قهرمان قصه تبدیل به یک فرد مهم در دنیای املاک شده است و ملک‌های سخت را می‌فروشد. تا قبل از تغییر چهره همه‌ی آدم‌ها در مترو از او می‌ترسیدند اما حالا عکس ادوارد در بخش تبلیغات مترو چسبیده شده است. یک مرد جذاب که متخصص فروش است.

ادوارد گذشته‌اش را فراموش می‌کند و فیلمساز از تغییر چهره به‌عنوان یک استعاره بهره می‌گیرد تا به بررسی هویت بپردازد. از اینجا به بعد هویت تبدیل به دغدغه‌ای مهم برای کارگردان می‌شود و ادوارد جدید را در بستر روایت خود قرار می‌دهد. البته این تنها یک ایده است و کارگردان در به حرکت درآوردن مسئله‌ی هویت در درام عملا ناکام می‌ماند. مثلا کشمکش‌های مربوط به این بخش تنها متوجه مسائل عاشقانه می‌شود و ادوارد تنها از دریچه‌ی اینگرید به هویت خودش نگه می‌کند. در صورتی که هویت، مسئله‌ی جهان‌شمول‌تری است و باید در همه‌ی ابعاد زندگی این کارکتر ورود می‌کرد و به حرکت درمی‌آمد. پارادایم‌های جامعه منجر به تغییر هویت شخصیت اصلی قصه شده و مناسبات اجتماعی شرایط دردآوری را برای قهرمان قصه بوجود آورده است، پس بهتر بود فیلمساز همین ایده‌ی روانشناسی اجتماعی خود را پیش می‌گرفت.

اوسلوند در حال خواندن در فیلم A Different Man

ادوارد چون به چشم اینگرید جذاب نمی‌آید وارد بحرانی عجیب می‌شود و دیگر نمی‌تواند خودش را دوست داشته باشد. سرگشتگی قهرمان قصه شبیه چیزی است که در فیلم‌های ژانر نوآر اتفاق می‌افتد. ادوارد جدید با آن قیافه‌ی جذابش گویی درگیر یک سرنوشت دردناک شده است. جهان جایی برای او ندارد و هر کاری می‌کند باز هم آخرش بن‌بست است. دنیای یک مرد متفاوت سرشاز از ناامیدی است، جهانی تلخ، سرد و بی‌هویت همپای آنچه که برای قهرمان نوآر وجود دارد. ادوارد در این دنیای بی‌رحم خودش را گم می‌کند، از همه چیز می‌برد و زمانی عرصه بر او تنگ‌تر می‌شود که اوسولد مورد تایید اینگرید قرار می‌گیرد. با ورود این کارکتر به بازی همه چیز بدتر از قبل بهم می‌ریزد، ادوارد به او حسادت می‌کند و تصمیم می‌گیرد تئاتر اینگرید را بهم بریزد.

دنیای یک مرد متفاوت سرشاز از ناامیدی است، جهانی تلخ، سرد و بی‌هویت همپای آنچه که برای قهرمان نوآر وجود دارد

وضعیت زمانی برای ادوارد بدتر می‌شود که با نقاب چهره‌ی قدیمی‌اش به محل کارش می‌رود و سعی می‌کند ملکی را بفروشد. ادوارد در این مرحله به فروپاشی روانی تکان‌دهنده‌ای رسیده است. سردرگم و ناراحت است، نمی‌تواند احساس خوشحالی کند، حتی موفقیت‌هایش نیز اهمیتی برای او ندارد. یک مرد متفاوت درنهایت به مضمونی اخلاقی می‌رسد، اینکه موفقیت و حس شادکامی امری درونی است و ربطی به ظواهر و قیافه ندارد. ادوارد در همه حال حالش بد است، چه زمانی که با آن نقص ژنتیکی زندگی می‌کرد و چه زمانی که چهره‌ی زیبایش بر تابلوهای تبلیغاتی مترو نقش بسته بود. ادوارد سمبل کسی است که نمی‌داند از زندگی‌اش چه می‌خواهد او حتی به فیزیوتراپیست‌اش نیز حمله می‌کند تا همچنان نزدیک اینگرید بماند. فیلم یک مرد متفاوت اثری با ایده‌های بزرگ است، فیلمی درباره‌ی سرگشتگی، شرایط اجتماعی، هویت، زندگی، عشق و زیبایی. که فیلمساز همه‌ی اینها را در قالب تعدادی کشمکش نه‌چندان دراماتیک بهم دوخته است.

مسئله‌ی سلیقه‌ی اجتماعی که فیلمساز، از اینگرید به‌عنوان سمبلی برای سنگ محک این موضوع استفاده می‌کند و یا خنده‌های آدم‌های درون قطار برای نشان دادن بحران‌های اجتماعی مربوط به فشارهای جامعه نسبت به سلیقه‌هایشان کافی نیست و نمی‌توان اینها را دلایل محکمی برای فروپاشی روانی ادوارد در نظر گرفت. با اینحال فیلم یک مرد متفاوت ارزش نگاه کردن و غرق شدن در جهان‌اش را دارد.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات