نقد سریال تکذیبیه (Disclaimer) | قربانی، حقیقت است!

یک‌شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۹
مطالعه 16 دقیقه
کیت بلانشت با چهره ترسیده در سریال Disclaimer
آلفونسو کوارون در مینی سریال تکذیبیه، پیچیدگی‌های دراماتیک و روان‌شناختی قصه‌ را تا سطح روایتی اخلاقی، پندآموز و البته ریاکارانه، پایین می‌آورد.
تبلیغات

مینی سریال تکذیبیه، به عنوان نخستین پروژه‌ی آلفونسو کوارون بعد از فیلم‌ تحسین‌شده‌ی روما (Roma)، در میانه‌ی روایت‌ اپیزودیک‌اش (پایان قسمت چهارم)، ایده‌ای درخشان دارد. این ایده، روی یک «مکث» کلیدی بنا شده است و این مکث را می‌توان در قالب پرسشی مهم مطرح کرد: «به چه دلیلی ممکن است یک زن، به غرق شدنِ تدریجیِ پسری که فرزندش را از دریا نجات داده است، با نفرت چشم بدوزد و منفعلانه، مرگ او را آرزو کند؟!»

بیایید این زن و دیگر شخصیت‌های متن را بیشتر بشناسیم. کترین (کیت بلانشت)، ژورنالیستی مشهور و صاحب اعتبار است که رازی تاریک از گذشته‌ای دور را پنهان می‌کند. رابرت (ساشا بارون کوهن)، شوهر آداب‌دان و حامی او است که هرچه روایت جلوتر می‌رود، از احساس حقارت و ناامنی درونی‌اش بیشتر می‌فهمیم. ننسی (لسلی منویل)، مادری داغ‌دار است که تصمیم می‌گیرد غم‌ فقدان پسرش، جاناتان (لوئیس پارتریج) را با نگارش روایت افشاگرانه‌ی یک رمان، تسکین ببخشد. استیون (کوین کلاین) هم پدر جاناتان است؛ پیرمردی تنها و محزون که از زندگی محقرش در خانه‌ای خالی، راهیِ ماموریتی انتقام‌جویانه می‌شود تا دنیای کترین را روی سرش خراب کند.

کیت بلانشت در سریال Disclaimer کتابی را آتش زده است

تکذیبیه، تا پیش از دو اپیزود ویران‌گر پایانی، سریالی است که تماشاگر را با ایده‌هایی تکان‌دهنده -نظیر موردی که در ابتدای مطلب اشاره کردم- مواجه می‌کند. نمونه‌ای دیگر از اپیزود سوم را در نظر بگیرید. استیون، داخل ساندویچ‌اش، مو پیدا می‌کند و خوشحال می‌شود؛ چطور ممکن است آدم از پیدا کردن مو داخل غذاش خوشحال شود؟! بگذارید پاسخ این‌یکی را همین‌جا بنویسم؛ تارِ مو، به همسرِ درگذشته‌ی استیون یعنی ننسی متعلق است و پیرمرد، آن را نشانه‌ای فراطبیعی از رضایت زنِ فقیدش به انتقام‌جویی، در نظر می‌گیرد! با شخصیت‌هایی چندوجهی مواجه‌ایم که روان‌شان از عقده‌هایی بزرگ و زخم‌هایی باز، در رنج است و برای مواجهه با این آشوب درونی، راهکارهایی ترسناک پیدا می‌کنند. حاصل، درامی پیچیده است با نظام اخلاقی تاریکی که جبهه‌ی «خیر» و «شر» ندارد.

در پنج اپیزود ابتدایی، هیچ‌یک از شخصیت‌های این داستان، آدم‌های خوبی به نظر نمی‌رسند؛ اما برای آن‌چه انجام می‌دهند، انگیزه‌هایی قابل‌درک دارند. نه‌تنها می‌توانیم بفهمیم که چرا کترین، طی سفر تفریحی به ایتالیا و در غیاب شوهر پرمشغله‌اش، تصمیم گرفته که خلوت تنهایی‌اش را با حضور لذت‌بخش و هیجان‌انگیز جاناتان پر کند، بلکه مسیرِ خلق «راز تاریک» شخصیت هم ملموس است. جاناتان برای کترین، یک فانتزی موقت بوده و وقتی از منطقه‌ی امن مطلوب بیرون زده و تهدید ورود به واقعیتِ زندگی زن را پیش کشیده، این فانتزی، به تهدیدی کابوس‌وار تبدیل شده است. در نتیجه، حادثه‌ی مرگ پسر جوان، به معجزه‌ای شبیه است که از غیب می‌رسد و کترین را نجات می‌دهد.

لیلا جرج ایستاده در حالی ک آسمان ابری پشت سرش دیده می‌شود در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

«مکثِ» کترین به هنگام تماشای غرق شدن جاناتان، ایده‌ی داستانیِ ممتازی است و نمای بسته‌ی چهره‌ی لیلا جرج (کترینِ جوان) در این لحظه، اوجِ زودهنگامِ داستانگوییِ تکذیبیه را شکل می‌دهد. انفعالِ کترین، از هر عمل خشونت‌آمیزی بی‌رحمانه‌تر است و این، او را نه فقط یک شخصیت داستانی خوب، بلکه «انسان» جلوه می‌دهد.

این توصیف، برای بقیه‌ی شخصیت‌ها هم صادق است. رابرت، در ابتدا، صرفا شوهری مهربان و حامیِ بی‎‌چون‌و‌چرای همسرِ موفق و مشهورش به نظر می‌رسد؛ اما پیامدهای افشای «خیانت» کترین، نشان می‌دهد که این مهربانی و حمایت، در تمام این سال‌ها، پوششی برای تن دادن بی‌اختیارِ شخصیت به وضعیتی تحقیرآمیز بوده‌اند. عقده‌های تجمیع‌شده‌ی عمری زیست مشترک‌ -از جمله احساس ناامنی همیشگی‌ رابرت بابت زندگیِ جنسی فعال‌تر کترین- یک‌جا منفجر می‌شوند و مرد آشفته، به شکلی ترحم‌برانگیز، تمامِ هویت جعلیِ خودساخته‌اش را به باد می‌دهد. هم دلیل این پریشانی را درک می‌کنیم و هم جلوه‌های خجالت‌آورِ آن را عریان می‌بینیم؛ رابرت هم مانند کترین، صرفا یک «انسان» است.

ساشا بارون کوهن سرش را به پنجره‌ی یک اتوبوس تکیه داده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

ننسی، اگرچه تمامِ داستانِ جاناتان و کترین را نمی‌داند، مبتنی بر چند عکس و پاره‌ای اطلاعات پراکنده، روایتی را در دفاع از پسر عزیزش می‌نویسد. تلاش استیون برای به زیر کشیدن پرسونای حرفه‌ای و اجتماعیِ موفق کترین پس از مرگ ننسی هم، به جز انگیزه‌ی قابل‌درکی مانند انتقام از مسئول مرگ مظلومانه‌ی پسرشان، تقلای پیرمرد تنها و غمگین برای تکمیل کردن ماموریت ناتمام همسرش است و در نتیجه، رنگی از عشق هم دارد. استیون در این مسیر -پیش از اپیزود ششم- به فریب‌کاری‌های حساب‌شده‌ای متوسل می‌شود که ناجور و ترسناک‌اند؛ اما این اعمال و رفتار عجیب را تلاشی «انسانی» می‌بینیم برای مواجهه با غمِ فقدان.

تکذیبیه، تا پیش از دو اپیزود ویران‌گر پایانی، سریالی است که تماشاگر را با ایده‌هایی تکان‌دهنده مواجه می‌کند

قبل از این که به قسمت ششم برسم، بد نیست به سبک و اجرای برجسته‌ی سریال هم اشاره‌ای داشته باشم. تکذیبیه، شروع دافعه‌برانگیزی دارد. در اپیزود اول، سبکِ بصری خیره‌کننده‌ی مطلوب کوارون و امضای چشم‌گیرِ بینش امانوئل لوبزکی -و برونو دلبونل- پای بسیاری از نماها، به شکلی طعنه‌آمیز، مزاحمِ برقراری ارتباط با شخصیت‌ها و جهان داستانی اثر می‌شود! اما از اپیزود دوم که استراتژی بصری فیلمساز، به جای نماهای بلند و میزانسن‌های پیچیده‌ی جلوه‌گرانه، دیسیپلنی متناسب‌تر با یک اثر داستان‌گوی متعارف پیدا می‌کند، پیگیریِ قصه و فهم درونیات شخصیت‌ها، ساده‌تر می‌شود.

کوین کلاین یک ژاکت صورتی را می‌پوشد در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
ژاکت کوچکِ ننسی که به تنِ استیون زار می‌زند، یکی از ایده‌های هوشمندانه‌ی «تکذیبیه» است؛ پیرمرد، فقدان همسرش را می‌پوشد و نمی‌تواند از سوگواری عبور کند. شمایل حاصل، عجیب، مسخره و بیمارگونه به نظر می‌رسد.

تازه از این قسمت به بعد است که دوربینِ کوارون، قدرِ سرمایه‌ی کم‌نظیری مثل چهره‌ی کیت بلانشت را می‌داند و برای ثبت احساسات شخصیت «پیچیده‌»ای مثل کترین -برای مثال، در صحنه‌ی درخشان دیدار با ننسی- به او نزدیک می‌شود. همچنین، تمهیدی مثل استفاده از دوربین روی دستِ لرزان و زوم‌های پرتعداد در صحنه‌های متمرکز بر مواجهه‌ی رابرت با «خیانت» کترین -که با توجه به شغل و لوکیشن محل کار شخصیت، وراثت (Succession) را به یاد می‌آورد- نسبتی طبیعی برقرار می‌کند با تنگنای تازه‌ی زندگیِ پارانوییکِ مردِ مفلوک.

اما سریال به آسیب‌های سبکی و اجرایی غیرقابل‌انکاری هم مبتلا است. ساشا بارون کوهن، اگرچه در ظاهر با تصویر رقت‌انگیزی که کوارون قصد دارد از رابرت بسازد متناسب است، در نمایشِ اصالتِ احساساتِ متناقضِ شخصیت، به مشکل می‌خورد و طی صحنه‌های مشترک با کیت بلانشت، به باورپذیریِ اثر لطمه می‌زند. به جز این، کارِ فینیس اوکانل، تعدادی از عجیب‌ترین انتخاب‌های خلاقانه‌ای را دارد که در موسیقی‌های متن این سال‌ها به خاطر می‌آورم! موسیقی او، بدون این که به سیرِ دراماتیک صحنه‌ها واکنش یا پاسخی داشته‌باشد، اساسا ساز خودش را می‌زند. تمِ اصلی‌ موسیقی متن سریال، بیش از حد ملودراماتیک و تک‌بعدی است و قطعه‌ی آوازیِ شیرین و خیال‌انگیزی که اوکانل برای فلش‌بک‌های سفر ایتالیا و شکل‌گیریِ رابطه‌ی کترین و جاناتان نوشته، نه با بیان اروتیک روایت اول تناسبی دارد و نه با تراژدی تکان‌دهنده‌ی روایت دوم.

کیت بلانشت و ساشا بارون کوهن در سریال Disclaimer

می‌رسیم به قسمت ششم و دلیل اصلیِ این که تکذیبیه، سریال خوبی نیست. اپیزود یکی مانده به آخر، با پیش کشیدن «حقیقت» تجربه‌ی کترین که در قالب روایتی مجزا و از زبان خودش می‌شنویم، تمام پیچیدگی‌های درام تکذیبیه را به باد می‌دهد. متوجه می‌شویم که در اصل، «خیانتی» در کار نبوده و زن روزنامه‌نگار، قربانی تجاوزی وحشیانه است. جهان بی‌رحم اطراف، هیچ‌گاه به روایت‌اش اعتباری نداده و حتی نزدیکان‌اش هم برای شنیدن حرف‌هاش، وقتی نگذاشته‌اند.

کترین، نه‌تنها شخصیتی «پیچیده» با کاستی‌های انسانیِ قابل‌درک نیست، بلکه آدمی درست‌کار است! او تنها کاراکترِ جهانِ داستانی تکذیبیه است که نقصی ندارد! هر‌آن‌چه که ضعف‌ شخصیت در نظر می‌گرفتیم، در اصل، سوءتفاهم‌هایی بوده‌اند ناشی از قضاوت‌های عجولانه‌ی ما درباره‌ی او. به جملاتی که در ابتدای قسمت پایانی برای توصیف تنهایی‌ِ شبانه‌اش در هتل طی سفر ایتالیا، به کار می‌برد، دقت کنید:

به محض این که به اتاقم برگشتم، غریبه، بلافاصله از ذهنم ناپدید شد. روز خیلی خاصی رو با پسرم تجربه کرده بودم… ترس خفیفی که از روز بلند پیشِ رو و مسئولیت مشغول نگه داشتن نیکلاس داشتم، به‌راحتی رفع شده بود و من سُر خورده بودم داخلِ بودن باهاش. بابت روزی پر از لذت‌های ساده‌ به همراه پسرم، احساس سرزندگی و رضایت می‌کردم. من خوشحال بودم.

به موازات این که وجود کترین از پیچیدگی‌های روان‌شناختی و نقایص اخلاقی پاک می‌شود، بقیه‌ی شخصیت‌ها به قعر جهنم سقوط می‌کنند! جاناتان، آزارگری بی‌رحم است؛ موجودی نفرت‌انگیز که با خشونتی فعالانه، خودش را به زنی بی‌دفاع تحمیل کرده است. در نتیجه، آن «مکث» کترین هم دیگر کمترین عمقی ندارد. بدیهی است که اگر زنی، متجاوز به خودش را در وضعیتی نزدیک به مرگ ببیند، برای نجات دادن او تلاشی نخواهد کرد.

رابرت هم دیگر شوهرِ دل‌شکسته‌ای نیست که افشای «خیانت» همسرش، برای فوران کردن عقده‌های تجمیع‌شده‌ی عمرش بهانه‌ای ساخته باشد؛ موجود حقیر و ترحم‌برانگیز است که -مطابق اشاره‌ی کترین طیِ صحنه‌ی بدِ دونفره‌ی پایانی‌شان در بیمارستان- مورد تجاوز قرار گرفتن همسرش را به خیانت کردن او ترجیح می‌دهد. استیون هم با تلاش برای قتل نیکلاس (کدی اسمیت مک‌فی) و مسموم کردن کترین، تبدیل می‌شود به یک ویلن/شرور تمام‌عیار.

کیت بلانشت پشت به دوربین و رو به یک تخت خواب ایستاده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
کیت بلانشت پشت به دوربین ایستاده و به حلقه و پاسپورتی که کنار یک تخت قرار دارد نگاه می‌کند در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
کوین کلاین پشت به دوربین و رو به پنجره‌ی یک خانه ایستاده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
کوین کلاین پشت به دوربین داخل یک خانه ایستاده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

کوارون از آب‌و‌هوای ابریِ شهر لندن، استفاده‌ی خلاقانه‌ی ظریفی دارد. مواجهه‌ی کترین با صحنه‌ای بهت‌آور (راست)، نورپردازی نما را برای چند ثانیه، تاریک می‌کند. در نمونه‌ای دیگر، رضایت استیون از اجرای موفقیت‌آمیز نقشه‌اش (چپ)، روشنایی را برای لحظاتی به جهان شخصیت می‌آورد.

در نتیجه‌، وقتی به قسمت پایانی می‌رسیم، هم جبهه‌ی «خیر» داریم و هم جبهه‌ی «شر.» کترین، قهرمان‌مان است که برای متوقف کردن آنتاگونیست شیطان‌صفت، باید هرچه سریع‌تر خودش را به بیمارستان برساند. همین است که کارمان می‌رسد به صحنه‌هایی مثل پشیمانی استیون از کشتن نیکلاس، گفت‌و‌گوی دونفره‌ی او با رابرت داخل راهرو یا دوتاییِ پایانی کترین و رابرت (متریالِ آخری به قدری بد و شعاری است که حتی کیت بلانشت هم موفق به نجات دادن‌ صحنه نمی‌شود). تکذیبیه در این اپیزود، به دور از پیچیدگی دراماتیک و روان‌شناختی پنج قسمت ابتدایی، تبدیل می‌شود به ملودرامی سطحی و ساده‌انگارانه که آشکارا به مخاطب درس اخلاق می‌دهد.

تکذیبیه در قسمت پایانی، به دور از پیچیدگی دراماتیک و روان‌شناختی پنج اپیزود ابتدایی، تبدیل می‌شود به ملودرامی سطحی و ساده‌انگارانه که آشکارا به مخاطب درس اخلاق می‌دهد.

انگیزه‌ی تکذیبیه از این خودکشیِ دراماتیک، به یکی از تم‌های اصلی متن برمی‌گردد. سریال، روی ایده‌ی «روایت‌گری» تاکید زیادی می‌کند. اولین جلوه‌ی این تاکید، استفاده از صدای سه راویِ مختلف است. یکی، راویِ دانای کلِ سوم‌شخصی که بیانی خشک و رباتیک دارد (ایندیرا وارما که آدم صداش را با کیت بلانشت اشتباه می‌گیرد). دومی، استیون که ماجرای خودش را از زاویه‌ی اول شخص روایت می‌کند. نهایتا، سومی، توضیحات کترین به استیون در ملاقات شبانه‌شان داخل خانه‌ی پیرمرد است که روی فلش‌بک‌های خاطرات زن، می‌شنویم‌شان.

ساشا بارون کوهن در میانه‌ی راهروی یک بیمارستان ایستاده است و با کوین کلاین بحث می‌کند در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

به جز این ویژگی، کوارون ایده‌های بیانی دیگری هم می‌یابد برای نشان دادن تمایز روایت از واقعیت. شکل ترنزیشن‌ بین صحنه‌های گذشته و حال، نوعی فاصله‌گذاری نمایشی ایجاد می‌کند که میان زندگیِ کترین و روایتِ ساختگیِ ننسی، پرده می‌کشد. انتخاب بازیگری متفاوت برای جوانیِ کترین -در حالی که هردوی کوین کلاین و لسلی منویل در صحنه‌های فلش‌بک با استفاده از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری جوان شده‌اند- هم، اگرچه تمهیدی گیج‌کننده است (نقش کترین جوان را هم در عکس‌های به‌جا‌مانده از سفر ایتالیا و هم در روایتِ «حقیقی» خودِ شخصیت در پایان، لیلا جرج بازی می‌کند)، کارکردی مشابه دارد؛ باعث می‌شود که به شکل ضمنی، میان کترینِ روایت ننسی و کترین واقعی، فرق بگذاریم.

اما اولین و صریح‌ترین اشاره‌ی متن به ایده‌ی «روایت‌گری»، در همان دقایق ابتدایی قسمت نخست موجود است. مجری مراسم اهدای جوایز، به هنگام معرفی کترین، با جملاتی پرتاکید، درباره‌ی این تمِ متن توضیح می‌دهد:

مراقبِ روایت و فرم باشید. قدرت‌شان می‌تواند ما را به حقیقت نزدیک کند؛ اما همچنین، می‌توانند سلاحی قدرتمند باشند برای فریب دادن.

وقتی بحث به قدرت موسسات بزرگ برای منحرف کردن افکار عمومی و کارِ افشاگرانه‌ی کترین در مبارزه با این نهادهای قدرتمند می‌رسد، کوراون برای تاکید روی جمله‌ای مشخص، از زنِ سخنران، نمای مدیوم پیوسته‌ای می‌گیرد:

کترین نشان می‌دهد که آن‌ها، صرفا به دلیلِ باورهای عمیق خودِ ما و قضاوت‌هایی که می‌کنیم، موفق به فریب دادن‌مان می‌شوند.

تکذیبیه، آزمونی اخلاقی است جهت اثبات این گزاره. قرار است که در ابتدا، با روایتی تحریف‌شده و یک‌سویه از ماجرای کترین فریب بخوریم و نهایتا، با افشای «حقیقت»، درباره‌ی تمایل‌مان به باور کردن روایت قبلی، فکر کنیم. کوارون، نتیجه‌ی این تفکر را هم از پیش مشخص کرده است؛ اگر روایت دراماتیکِ پنهان‌کاری و نقص‌های انسانی کترین را به نظام اخلاقی سرراست، حوصله‌سربر و شعاریِ پایان داستان ترجیح می‌دهیم، مشکل از «باورهای عمیق» قربانی‌نکوهانه‌ی خودمان است!

این نگاه اما از منظر فلسفی، پوچ و به لحاظ سیاسی، ریاکارانه است. از اولی شروع می‌کنم. درک و قضاوت هریک از ما از جهان پیرامون‌مان، محدود و انتخابی است؛ ذهن ما توانایی دریافت و پردازش تمام اطلاعات را ندارد. شخصا، بر اساس دریافت‌هام از تماشای تکذیبیه و یادداشت‌هایی که برداشته‌ام، در حال ساختن یک روایت انتقادی درباره‌ی سریال‌ام. مهم‌تر از این، هنرهای نمایشی از جمله سینما و تلویزیون، اساسا با روایت‌گری پیوند دارند. داستان‌گویان، در سراسر تاریخ، مشغول دست بردن در واقعیت و ساختن گزیده‌ای هدفمند بوده‌اند.

کیت بلانشت ایستاده داخل حیاط پشتی یک خانه در شب در حالی که نوری به او تابیده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
ساشا بارون کوهن روی صندلی پشتی یک ماشین با پنجره‌هایی خیس خوابیده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

کار جادویی امانوئل لوبزکی و برونو دلبونل در نورپردازی و ترکیب‌بندی، باعث می‌شود که حتی ساده‌ترین نماهای «تکذیبیه» هم کیفیتی متمایز داشته‌باشند.

در نتیجه، روایت نخستِ تکذیبیه، از منظر اعتبار، تفاوت معناداری ندارد با روایت دوم آن؛ هردوشان، گزیده‌هایی به دقت چیده‌شده‌اند که قرار است ایده‌هایی مشخص را انتقال بدهند. گزیده‌ی نخست، قرار است کاری کند تا اغواگریِ کترین و خامی جاناتان را باور کنیم و روایت دوم، کترین را قربانی و جاناتان را متجاوز معرفی می‌کند.

این که راوی، تصمیم بگیرد بر یکی از روایات‌اش، عنوان «حقیقت» بگذارد، چیزی را درباره‌ی ماهیت ساختگیِ آن تغییر نمی‌دهد. روایت دوم، با کنار هم چیدن چند وضعیت ویژه -مادرِ ایده‌آلی که از بودن با پسرک‌اش عمیقا خوشحال است یا پسری جوان و جذاب که خودش را با خشونتی افسارگسیخته به زنی میان‌سال تحمیل می‌کند و فردای همان روز، برای نجات جان فرزند او، به آب می‌زند- هدفِ اثباتِ غیرطبیعیِ ایده‌ای مضمونی را دارد.

همراهی بیشتر مخاطب با روایت نخست، الزاما ناشی از نگاه قربانی‌نکوهانه‌ی او نیست؛ ما صرفا داستان‌های خوب را بیشتر دوست داریم!

در مقابل، روایت نخست تکذیبیه، بابت نظام اخلاقی پیچیده‌تر و نگاه واقع‌بینانه‌ترش به روان انسان، ممکن است نزد مخاطب «باورپذیرتر» هم به نظر برسد! در نتیجه، بر خلاف تمایل آلفونسو کوارون و رنی نایت (نویسنده‌ی رمان هم‌نام با سریال)، همراهیِ بیشتر مخاطب با روایت نخست، الزاما ناشی از نگاه قربانی‌نکوهانه‌ی او نیست؛ ما صرفا داستان‌های خوب را بیشتر دوست داریم!

لیلا جرج با چهره‌ای خشمگین و نگاهی نفرت‌آمیز در حالی که نور خورشید بر او تابیده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
این نمای بسته از چهره‌ی سراسر نفرتِ لیلا جرج -پیش از آن که با افشای داستانی پایانی سریال کم‌ارزش شود- اوج زودهنگامِ روایت «تکذیبیه» را می‌سازد.

اما خودویران‌گریِ پایانی روایت تکذیبیه، کارکردی سیاسی هم دارد. سریال کوارون، از این منظر، به نسخه‌ی آبکیِ تار (Tár) تاد فیلد شبیه می‌شود! درست مانند آن اثر، این‌جا هم اشاره‌هایی مستقیم و غیرمستقیم داریم به فرهنگ طرد (Cancel Culture) و به زیر کشیده شدن شمایل بی‌نقص یک چهره‌ی معتبر رسانه‌ای (بامزه و البته معنادار است که هردو نقش را کیت بلانشت بازی می‌کند). موقعیتی از قسمت پنجم که ویدئوی برخورد فیزیکی کترین با همکارش در شبکه‌های اجتماعی پخش می‌شود، گویی عینا از «تار» به تکذیبیه آمده است.

مقایسه‌ی سریال کوارون با فیلم فیلد، محدودیت‌های اساسی تکذیبیه را برجسته‌تر می‌کند. در «تار»، با تریلری مرموز مواجه بودیم که شخصیتی به‌غایت پیچیده را در مرکز روایت خود داشت و برای روشن کردن تکلیف تماشاگر با او، به تمهیدات ساده رو نمی‌آورد. لیدیا تار، «انسانی» چندلایه بود که به تماشاگر، اجازه‌ی تسلط بر همه‌ی گوشه‌های تاریک وجودش را نمی‌داد و شاید حتی خودش هم این گوشه‌ها را کاملا نمی‌شناخت!

کیت بلانشت روی تخت نشسته است و کتابی را می‌خواند در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

کترینِ تکذیبیه، حتی پیش از افشای پایانی هم در مقایسه با لیدیا، به طفلی معصوم شبیه است! پس از آن هم که جز یک قربانی مظلوم و مُحِق نیست. در نتیجه، بر خلاف فیلم پیچیده‌ی فیلد، با نگاهی چالش‌برانگیز به پرونده‌های فساد اخلاقیِ سلبریتی‌ها مواجه نیستیم که در آن، معکوس کردن تصورات همیشگی از جنسیت فرد آزارگر، زاویه‌ای جدید را پیشنهاد بدهد. بلکه با نکوهش تمایل جامعه به سرزنش قربانی طرف‌ایم. این که نوکِ پیکانِ قضاوتِ یک‌سویه‌ی عمومی، به سمت یک سلبریتی است، ظرفیت تماتیک کم‌نظیری دارد؛ اما برخورد تکذیبیه با این ظرفیت، تا اندازه‌ای ریاکارانه، با واقعیت افکار عمومی و رسانه‌ی عصر دیجیتال، متضاد است.

ایده‌ی تکذیبیه درباره‌ی قضاوت سریع روایات یک‌سویه در شبکه‌های اجتماعی، می‌توانست جسورانه باشد، اگر با نسخه‌ی عکس وضعیت فعلی مواجه بودیم؛ این که شخصیت روزنامه‌نگارِ معتبر، مردی میان‌سال بود و اتهام رسانه‌ای‌شده، رابطه‌ی مسئله‌ساز او با دختری جوان! این وضعیت، یکی از پرتکرارترین موقعیت‌های جنجال‌برانگیز مرتبط با سلبریتی‌ها در بیش از یک دهه‌ی گذشته بوده است.

کیت بلانشت پشت سر ساشا بارون کوهن روی تخت نشسته است و با او حرف می‌زند  در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
کیت بلانشت پشت سر ساشا بارون کوهن که روی تخت نشسته ایستاده است و با او بحث می‌کند در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون
ساشا بارون کوهن بالای سر کیت بلانشت و کنار یک تخت ایستاه است و با او بحث می‌کند در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

آموزش کارگردانیِ جر و بحثِ دو شخصیت در قالب یک نمای بلند، با آلفونسو کوارون؛ در ابتدا که رابرت، به سرزنش کترین مشغول است، او ایستاده و موضعی برتر دارد (چپ). زمانی که کترین بی‌کفایتیِ رابرت در مقام یک پدر را به یادش می‌آورد، وضعیت فیزیکی دو شخصیت نسبت به یکدیگر، معکوس می‌شود (وسط). در نهایت که هردو می‌فهمند پدر و مادر خوبی نیستند، در نمایی دونفره و موقعیتی هم‌سطح، روی تخت می‌نشینند (راست).

تکذیبیه می‌توانست با نگاهی تازه به موضوعی تا این اندازه حساس، تبدیل شود به درامی چالش‌برانگیز و برآشوبنده. اما بدیهی است که در آن صورت، هیچ‌یک از نام‌های بزرگی که در تیم سازندگان اثر می‌بینیم، حاضر به شرکت در این پروژه نبودند و اپل هم حاضر نمی‌شد برای تولید آن، حتی یک دلار خرج کند!

اکثرِ کاربران شبکه‌های اجتماعی در این سال‌ها -اقلا مبتنی بر محتواهای آنلاینی که به زبان انگلیسی تولید و منتشر می‌شوند- نه‌تنها قربانی‌نکوه نیستند، بلکه احتمال تعرض به یک انسان را برای به زیر کشیدن قطعیِ متعرضِ احتمالی، کافی می‌دانند. نسخه‌ای که سریال تکذیبیه از وضعیت «رسوایی اخلاقی چهره‌ی مشهور» ارائه می‌دهد اما اساسا در جهانی موازی می‌گذرد!

کدی اسمیت مک فی به یک گوشی هوشمند خیره شده است در نمایی از سریال سلب مسئولیت به کارگردانی آلفونسو کوارون

در تکذیبیه، انتشار یک رمان که در آن اشاراتی به رابطه‌ی پنهان یک زن ژورنالیست مشهور با یک پسر جوان بالای سن قانونی وجود دارد، باعث طرد شدن عمومی و حرفه‌ایِ زن می‌شود (در جهان موازیِ این سریال، ظاهرا مردم بیشتر از تماشای نتفلیکس، کتاب می‌خوانند!). کوارون ادعا می‌کند که چهره‌ی رسانه‌ایِ روزنامه‌نگار معتبر، قابل‌ترمیم نیست؛ در حالی که حتی «ادعای» مورد تجاوز قرار گرفتن، برای تغییر دادن روایت عمومی از کترین، باید کافی باشد.

البته، آسیب سهمگینی که یک قربانیِ تجاوز متحمل می‌شود، با تغییر روایت رسانه‌ای، قابل‌جبران نیست. تکذیبیه، قصد دارد به ما یاد بدهد که «حقیقت»، همیشه نزد قربانی است و باید به شنیدن صدای او، اولویت بدهیم. توصیه‌ی اخلاقیِ ارزشمندی است! اما فکر نمی‌کنم مخاطب امروز -خصوصا تماشاگری که چنین سریالی را برای دیدن انتخاب می‌کند- به شنیدن این توصیه نیازی داشته‌باشد! تکذیبیه، در پایان، نه‌تنها از بیان خلاقانه‌ی ایده‌های تماتیک‌اش عاجز می‌ماند، بلکه با شرایط فرهنگی و سیاسی زمان تولیدش، نسبتی طبیعی و معنادار برقرار نمی‌سازد.

مشکل این است که کوارون، برای ساختن روایتی پندآموز و اخلاقی درباره‌ی محدودیت قضاوت بر اساس اطلاعات ناکافیِ روایات یک‌جانبه، دست به دامن همان عملی شده که نکوهش می‌کُنَدَش؛ ارائه‌ی نسخه‌ای اساسا تحریف‎‌شده و به‌غایت ریاکارانه از واقعیت!

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات