نقد انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی (۲۰۲۴) | اثری از دیوید لاوری و آلفونسو کوارون
انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی (An Almost Christmas Story) با الهام از یک روایت واقعی ساخته شده است. چند سال پیش وقتی که یک جغد درون یک درخت کریسمس پیدایش شد، جک تورن تصمیم گرفت که داستانی را بر مبنای این اتفاق دراماتیک بنویسد. او دیوید لاوری و کوارون را برای کارگردانی قصهاش پیدا کرد و آنها تصمیم گرفتند تا روایتشان را طبق تکنیک استاپ موشن بسازند.
انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی در حدود ۲۱ دقیقه روایت میشود. دیوید لاوری کارگردانیاش کرده و آلفونسو کوارون بههمراه آن را نوشته است. این انیمیشن بهدلیل مدت زمان کوتاهاش و نوع رویکردی که سازندگان آن به کشمکشهای دو قهرمان قصه دارند، ممکن است مخاطبی را که بهدنبال طرحهای پیچیده میگردد، سیراب نکند. با اینحال اصلا نمیتوان یک داستان تقریبا کریسمسی را اثری جذاب و تاثیرگذار در نظر نگرفت. این انیمیشن، متفاوت از دیگر قصههای کریسمسی معمول ظاهر میشود و بدون شک احساسات مخاطب را در دست میگیرد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
این انیمیشن روایتی متفاوت از کریسمس ارائه میدهد و تنها ایرادش کوتاه بودن و سادگی کشمکشهای آن است. یک قصهی جمعوجور که میخواهد در کمترین زمان ممکن حرفاش را بزند و برود. داستان کریسمسی لاوری با آوازها و ترانههای راوی قصه شروع میشود. نوازندهای خیابانی که همه جای روایت حضور دارد. او در ابتدای انیمیشن ظاهر میشود و این سوال را میپرسد که چه فیلمی یک اثر کریسمسی است؟ آیا وجود خود کریسمس در کنار داستان اصلی روایت کافی است؟ او، کریسمس را چیزی ورای یک جشن معمولی میداند و بهدنبال حسوحالی خاص در این جشن است. نوازنده ما را به داخل درام An Almost Christmas Story میکشاند، جائی که معنای واقعی کریسمس قرار است به ما نشان داده شود. لاوری میخواهد، قصهاش، قصهای خاص باشد و در دل زمستان و کاجهای رنگی اتفاقی منحصربفرد برای قهرماناناش رقم بخورد.
این انیمیشن روایتی متفاوت از کریسمس ارائه میدهد و تنها ایرادش کوتاه بودن و سادگی کشمکشهای آن است
بعد از این روایت ابتدایی به داخل یک جنگل میرویم، جائی که با قهرمان قصه ملاقات میکنیم. مون جغدی کوچک و بازیگوش است که بهدنبال تکه پلاستیکی نقرهای برای تزئین خانهشان سقف را خراب میکند. او دوست دارد همهی موجودات جنگل راجعبه خانهشان حرف بزنند اما پدرش با این فکر کاملا مخالف است. مون جغد ماجراجویی است که در ابتدای سفر قهرمانی خود قرار دارد، او عاشق ماجراجویی است و دوست دارد روزی جای پدرش باشد. هوا طوفانی میشود و او برای بازسازی خانهشان از دستور پدر سرپیچی میکند و از نقطه امن خود بیرون میزند.
مون با بیرون آمدن از لانه، سفر خود را آغاز میکند او با عقابی درگیر میشود و درنهایت از خانوادهی خود دور میافتد. مون به نیویورک میرسد و با درختی که در آن پناه گرفته بود، به مراسم کریسمس میرود. از اینجا به بعد مسیر اصلی نمایش شکل میگیرد و بهسمت چیزی میرود که روای قصه در ابتدای انیمیشن نویداش را داده بود. حالا قهرمان قصه با بالی شکسته در نیویورکی برفی آنهم در کریسمس گیر افتاده است. او باید به خانهاش برگردد و پدرش را پیدا کند. مونِ سرگردان گرسنه و تشنه مورد آزار قرار میگیرد و مانند همهی قهرمانانی که نقطه امنشان را ترک کردهاند، به جستوجوی راهی است تا سفر قهرمانیاش را به سلامت به پایان برساند.
قهرمان قصه در این میان موانع زیادی را از سر رد میکند، از برخورد با ماشینها در امان میماند و از دام چند کبوتر قلدر نیز میگریزد و درنهایت در مترو با سرنوشت خودش روبهرو میشود. او یک شخصیت همراه پیدا میکند، کارکتری که شبیه خودش است. مون با دختری آشنا میشود که یک پا ندارد و شبیه خودش است. هر دوی آنها قهرمانان آسیبپذیری هستند که گم شدهاند و بهدنبال یافتن خانوادهشان در شهر سرگرداناند. آنها یکدیگر را بخاطر نقصهایشان میفهمند و از همه مهمتر اینکه نقطه اشتراک مهمی با هم دارند، هر دویشان از سرگردانی میترسند و باید دوباره نقطه امنی پیدا کنند؛ البته بعد از آنکه درسهای لازم را بگیرند و همچون یک قهرمان واقعی قوی و بدون خطا ظاهر شوند.
لاوری در این انیمیشن نگاه متفاوتی به سفر قهرمانی دارد و برخلاف مراحل چندگانهی این مسیر رسیدن به خانواده را خط پایانی این سفر در نظر میگیرد
دخترک که درنهایت یاد میگیرد، چگونه روی یخ راه برود و نیفتد و مون نیز پرواز را با بال شکسته میآموزد و به خانه برمیگردد. این همهی ماجرای یک انیمیشن کریسمسی بود که با وجود سادگیاش مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد. اما چه میشود که چنین داستان ساده و کوتاهی اینقدر توجه مخاطب را به خود جلب میکند؟ انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی تماما در خدمت اتمسفری است که راوی قصه از همان ابتدا خلق میکند. کارگردان بهدنبال ایدههای ملودرامی از دل این کشمکشهاست و نگاه جذابتر و البته قوامیافتهتری به مسئلهی کریسمس دارد. لاوری در این انیمیشن نگاه متفاوتی به سفر قهرمانی دارد و برخلاف مراحل چندگانهی این مسیر رسیدن به خانواده را خط پایانی این سفر در نظر میگیرد.
لاوری جشن کریسمس را علتی بر نوع دیدگاهاش نسبت سفر قهرمانی شخصیت اصلیاش یعنی مون در نظر میگیرد. مون تا حدی در این سفر رشد میکند اما برخلاف بسیاری از قهرمانی که پا به مسیر پرتلاطم رنج و رشد قرار دادهاند مون باید دوباره به خانوادهاش بازگردد؛ و دلیل این سرگذشت نیز تنها جشن کریسمس است! قهرمانان پیکساری همهشان از نقطه امن خود خارج میشدند، شهرشان را ترک میکردند و برای اینکه برخلاف سنتهای خانوادهشان زندگی کنند، رو در روی پدر و مادرشان میایستادند. اما مون باید پدرش را پیدا کند، او نمیخواهد نیویورک را ببیند و یا مدتی را با دوستش زندگی کند او تنها میخواهد کنار پدر و برادرش باشد. البته همین دیدگاه لاوری نسبت به سفر قهرمانی مون برای مخاطب قدری آزاردهنده است، چرا که تماشاگر دوست دارد ببیند که قهرماناش بالاخره آن خانهی نقرهای توی چشم را میسازد.
فضاسازی این انیمیشن علت موفقیت اثر لاوری است. اول اینکه نیویورک در انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی، شخصیت دارد. این شهر برای اینکه بستری برای روایت قصهی مون و دوستش باشد تبدیل به یکی از عناصر مهم درام میشود و طبق شرایط دو قهرمان قصه عمل میکند. نیویورک برفی هم در حال آمادهشدن برای مراسم کریسمس است و هم اینکه آنقدر سرد و گران است که مون و دوستش هر طوری که شده باید خانوادهشان را پیدا کنند. نیویورک هم زیبا و دلنشین است و هم اینکه با ۵ دلار نمیشود به جز یک تکه بیسکوییت کوچک چیزی خرید. شهر برای مون هم دلهرهانگیز است و هم زیبا. هم تنش میآفریند و هم رنگهای نقرهایاش او را به وجد میآورد. حال اگر نیویورک را از این روایت حذف کنیم، بخش مهمی از قصه از بین میرود، چرا که لاوری دست به نوعی بومیسازی زده است و روایتاش را طبق اتفاقات این شهر پیش میبرد.
لحن انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی، عنصر فوقالعادهای برای این اثر است. یک ویژگی دراماتیکی حسابشده که باعث تاثیرگذاری فوقالعادهای در مخاطب میشود
لحن انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی، عنصر فوقالعادهای برای این اثر است. یک ویژگی دراماتیکی حسابشده که باعث تاثیرگذاری فوقالعادهای در مخاطب میشود. لاوری از لحن قصههای قدیمی مثل دخترک کبریتفروش استفاده میکند و از حالوهوای روایتهای نوردیک بهره میگیرد تا اتمسفری تنشزا را خلق کند، جهانی که هم تیره است و هم روشن. اما لاوری برخلاف روایتهای سیاهوسفید، قهرماناش را با پایانی خوش بدرقه میکند. ترکیب سیاهی و سفیدی چیزی است که برخلاف قصههای کریسمسی معمولی رخ میدهد. دوزی از تلخی در همهی کشمکشها و اتفاقات این انیمیشن وجود دارد و همین رویکرد دلیلی میشود بر منحصربفرد شدن این قصهی کریسمسی.
انیمیشن An Almost Christmas Story روایتی دربارهی خانواده و دوستی است. اثری که قهرمانهایش نقطه امن خود را در خانواده پیدا میکنند و برای یافتناش همه جا را میگردند. این اثر ادای احترامی به قصههای قدیمی و کلاسیک است، روایتهایی که درشان خبری از سفر قهرمانی نبود و قهرمانان همانند پینوکیو از سفرشان و ورود به دل خطر شرمسار میشدند. مون قهرمان این قصه هیچ ربطی به قهرمانان قدرتمند پیکساری ندارد او مثل قهرمانان کلاسیک باید تنها به سنتها پایبند باشد. انیمیشن یک داستان تقریبا کریسمسی جهانی خاطرهانگیز دارد و اگر سیاست لاوری و کوارون را دربارهی نوع پرداخت مون در نظر نگیریم این اثر، روایتی جذاب برای تماشاگر خواهد بود.