نقد فیلم سینگ سینگ ( Sing Sing) | زندانی در یک زندان
سینگ سینگ فیلمی براساس واقعیت است که با الهام از خاطرات یک زندانی در زندان سینگ سینگ ساخته شده است. زیرژانر فیلمهای زندان طرفداران خاص خود را دارد. آثاری که ضدقهرمان یا قهرمانیاش با طراحی یک نقشه قصد فرار از زندان را دارد. زیرگونهای با تعیلق و کشمکشهای فراوان. روایتهایی که عمدتا مبنی بر موقعیت نوشته میشوند. شخصیتی که در زندان تحت فشار است و باید خود را از آن برهاند و یا نقشهی یک فرار درستوحسابی را بکشد. فیلمهای زیرژانر زندان که معمولا در دستهی تریلرها، اکشنها و آثار جنایی قرار میگیرند، فیلمهایی با ریتمهای پرتبوتابی هستند که میدانند چگونه هیجان لازم را به تماشاگر تزریق کنند، اما فیلم سینگ سینگ شبیه هیچکدام از اینها نیست.
سینگ سینگ بیشتر یک درام انسانی است. توجهاش روی عواطف و روان شخصیتهایش معطوف شده است. در این فیلم خبری از کشمکشهای پرتلاطم وجود ندارد و آنچه در این میان خودنمایی میکند، یکسری کشمکشهای درونی است. سینگ سینگ از این جهت با بسیاری از فیلمهای زیرژانر زندان متفاوت است. این فیلم روایتگر یک تراپی منحصربفرد خواهد بود که از دل زخمهای انسانهایی طردشده، زندگی بیرون میکشد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
فیلم سینگ سینگ، روایتی دربارهی زندانیان یک زندام فوقامنیتی بنام زندان سینگ سینگ است. این فیلم با ایدهای بسیار عالی شروع میشود، حداقل خیالمان از این راحت است که آن سهخطی اولیه در ذهن کارگردان بسیار پرطمطراق بوده است. جهانی که کارگردان در این فیلم قصد خلقاش را داشته، جهانی خاص و قابل ستایش است. پس از همینجا باید خیال خودمان را راحت کنیم و این نکته را در نظر بگیریم که، فیلمساز در بهتصویر کشیدن آنچه در ذهناش داشته ناکام مانده است. با اینحال سینگ سینگ، فیلمی است متفاوت، از آن دسته از آثاری که «سنگ بزرگ نشانهی نزدن است.» پس این فیلم را باید در ذهن خود بیشتر پرداختاش کرد. البته بیشتر فیلمهای مضمونگرا و هنری گرفتار چنین مشکلی میشوند. فیلمساز نمیخواهد، شعار بدهد و درگیر قالب و فرم شود اما درنهایت گرفتار مسائلی مثلی بدریتمی و خروارها دیالوگ خواهد شد.
فیلمساز در این اثر از زندان به معنای استعاری آن استفاده میکند. او در پی خلق دو زندان است. برای فیلمساز زندان از بُعد معنایی فیزیکیاش مهم نیست بلکه او در پی ظاهر کردن زندانی ترسناکتر و خوفناکتر است
داستان فیلم در یک زندان جرائم خشن اتفاق میافتد. جائی که زندانیان در حال تمرین برای اجرای تئاتری بازخوانیشده از هملت شکسپر هستند. فیلمساز در این اثر از زندان به معنای استعاری آن استفاده میکند. او در پی خلق دو زندان است. برای فیلمساز زندان از بُعد معنایی فیزیکیاش مهم نیست بلکه او در پی ظاهر کردن زندانی ترسناکتر و خوفناکتر است. در سینگ سینگ به جز چند نمای محدود هیچ ماموری در قاببندیهای کلوز، مدیوم و حتی لانگ دیده نمیشوند. آنها گویی در زندان حضور ندارند، گهگاهی در بکگراند زندانیان ظاهر میشوند و خیلی زود هم میروند. گویی زندانیان تنها ساکنان سینگ سینگ هستند و هیچ زندانبانی در اینجا حضور ندارد. نه صدای سوتی شنیده میشود و نه ماموری خودش را به یک زندانی نشان میدهد. همه چیز شبیه یک خانه است، فضای آزاد، مرغابیها، درختانی با سایههای دلانگیز، نور خورشید و از همه مهمتر پلاتویی برای تمرین.
برای فیلمساز سیمهای خاردار، سلولهای شلوغ و دیوارهای زندان گویی توهم هستند و مخاطب حس میکند این چیزها وجود خارجی ندارند. اما در همین اتمسفر خاص، جائی که حتی زندانبانان به زندانیان نزدیک نیز نمیشوند، چیزی آزاردهنده وجود دارد. گویی همهی ما و سینگ سینگ تحت تاثیر نیرویی عذابآور در حال نفس کشیدن هستیم. زندانبانی وارد قاب نمیشود، هیچ الزام خاصی وجود ندارد اما چه چیزی است که شخصیتهای فیلم را آزار میدهد؟ فضای گرفته و تلخ سینگ سینگ مخلوق کشمکشهای بیرونی نیست، هرآنچه که در این میان وجود دارد، همهاش متعلق به درون و روان زندانیان است. باورهای درونی زندانیان، فضای گرفتهی بیرونشان را ساخته است. آنها گویی تبعیدیانی هستند که به روحهایشان زنجیر زدهاند.
شخصیتهای این قصه پیش از آنکه درگیر زندانی مدنی باشند، در قعر جهنمیاند که خود خالق آناناند و این همان جهان مورد علاقهی فیلمساز است، ایدهای که البته به سرانجام نرسید. روایت سینگ سینگ متعلق به درامی انسانی است. فیلمساز با گذشتهی زندانیان کاری ندارد، برای او مهم نیست که کدامیک از دیگری خطرناکتر است و چرا آنها راهشان به این زندان باز شده است. اکنون همهی آنها، آدمهای شکستخوردهای هستند که باید خودشان را از ابتدا خلق کنند. آنها در هیئت انسان ظاهر میشوند و نه مجرمانی خطرناک. همهشان در جستجوی مسیر رستگاری هستند. راهی برای خلاصی از تراژدی هر روزهشان.
فیلمساز روایتگر مسیری است که در آن شخصیتهایش تغییر میکنند و به رستگاری میرسند
روایت فیلم سینگ سینگ با محوریت شخصیتی بنام دیواین جی پیش میرود. او رهبر یک گروه تئاتر متشکل از زندانیان است. یک گروه موفق که نمایشنامههای شکسپیر را روی صحنه اجرا میکنند. تئاتر هویت او را تعریف میکند، چراکه دیواین جی با نمایش، خود را تسلی میدهد. درواقع تئاتر به منزلهی یک تراپی برای همهی زندانیان است. هنر آنها را رام کرده و آنقدر در روحشان نفوذ کرده است که حالا همهشان در هیئت انسانهایی عادی ظاهر میشوند. مشخص نیست که کدامشان قاتل بوده و یا کدامیک در خیابانها هفتتیر میکشیده است. فیلمساز روایتگر مسیری است که در آن شخصیتهایش تغییر میکنند و به رستگاری میرسند.
فیلم سینگ سینگ جریانی از کشمشهای درونی را همراه خود دارد. از درگیریهای بیرونی چندان خبری نیست و شخصیتهای این زندان فوقامنیتی بیش از هر چیز درگیر رشد خود هستند. درواقع ایدهی اولیه همین است. چگونه زندانیان یک بند جرائم خطرناک رشد میکنند و آرام میگیرند؟ چگونگی ورود و نفوذ هنر در روان این آدمها مسئلهی اصلی فیلمساز بوده است، چراکه او مسیر رستگاری را با تئاتر طراحی میکند. اما ما در این میان بهجز تمرینهای هر روزه چیزی از این کشمکشها نمیبینیم. اصلا نمیفهمیم که چگونه هنر، این آدمها را آرام کرده و زندگیشان را تحت تاثیر قرار داده است. شخصیتها با مسائل خیلی پیچیدهای درگیر نمیشوند و خیلی از کشمکشها با یکسری دیالوگها به پایان میرسد. همه چیز تخت است و در یک مسیر هموار پیش میرود. درواقع این درام انسانی چیزی کم دارد، عنصری که بتواند مخاطب را سرکیف بیاورد و احساساتاش را دستکاری کند. آن عنصر تعلیق و اضطراب است. تعلیق اگر نباشد هر فیلمی شکست خواهد خورد.
تمرینها و کشمکشهای میان اعضای گروه، چیزی نیست که بتواند مخاطب را راضی نگه دارد. تماشاگر به چیزی بیشتر از این نیاز دارد، یک ماجرا، یک کشمکش و یک بحران خیلی بزرگ. فیلمساز از همان ابتدا کارش را با کارکتر دیواین جی شروع میکند. او متهم به قتل شده و منتظر فرجامخواهی است. دیواین جی بواسطهی مدارکی که در دست دارد، خود را بیگناه میداند و برای آزادیاش مبارزه میکند. تعلیق و اضطراب مربوط به این کارکتر تنها در پردهی سوم به این فیلم تزریق میشود. درواقع دو پردهی ابتدایی سینگ سینگ از لحاظ کشمکش و تعلیق چیزی ندارد. در پردهی سوم جلسهی دیواین جی تشکیل میشود و فیلم مقداری ریتم به خود میگیرد.
سینگ سینگ فیلم خوبی میشد اگر از همان ابتدا با قهرمان قصهاش پیش میرفت و همهی برگهای برندهاش را در پردهی آخر رو نمیکرد
در دو پردهی ابتدایی این فیلم، فیلمساز کاشتهای چندانی دربارهی این کارکتر ندارد، بههمین دلیل زمانی که دیواین جی درگیر مسائل حقوقی و قضایی میشود، مخاطب حس میکند که با فیلمی دوپاره طرف است. همه چیز به پردهی سوم محول میشود و دو پردهی قبلی نقش چندانی را در روند ماجرا ایفا نمیکنند. اما در همین میان فیلمساز تماشاگرش را با عنصر دیگری غافلگیر میکند که ای کاش در دو پردهی قبلی نیز از آن استفاده میکرد. گروه قضایی فکر میکنند که دیواین جی بواسطهی استعداد بازیگریاش دربارهی قتلی که انجام داده است، دروغ میگوید. معمای جذابی شکل میگیرد و حالا مخاطب نمیداند که حرف قهرماناش را بپذیرد و یا حرف مسئولین دادگاه را. فیلمساز مخاطب را در این برزخ رها میکند، درواقع برای او مهم نیست که چه کسی راست میگوید او تنها در پی نشان دادن زجری است که باید شخصیت اصلیاش بکشد.
اما درنهایت مخاطب با دیواین جی همذاتپنداری میکند و او را در قالب انسانی فوقالعاده میبیند که باید سالهای زیادی را در این زندان سر کند. همین اتفاق چگونگی لحن فیلم را در دست میگیرد و باعث میشود که فیلم در پردهی سوم با تلخی بیشتری همراه باشد. سینگ سینگ فیلم خوبی میشد اگر از همان ابتدا با قهرمان قصهاش پیش میرفت و همهی برگهای برندهاش را در پردهی آخر رو نمیکرد. درواقع فیلمساز در سکانسهای پایانی چیزهایی را برداشت میکند که در دو پردهی قبلی نکاشته بود.