نقد فیلم پایان (The End) | آخرالزمان با طعم نمک!

یک‌شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۹
مطالعه 7 دقیقه
بازیگران فیلم the end
فیلم پایان یک اثر پساآخرالزمانی است. فیلمی از سینمای نوردیک با رویکردی متفاوت نسبت به سایر فیلم‌های این زیرژانر. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.
تبلیغات

سینمای آخرالزمانی، سینمایی به شدت پرچالش است. جهانی پر از ایده‌های خاص که هم با ناخودآگاه آدمی در ارتباط است و هم با تکنولوژی‌های سینمایی. در دنیای دیستوپیایی این فیلم‌ها ترس‌های آدمی به‌تصویر کشیده می‌شوند، ترس‌هایی که بی‌ارتباط با مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیستند. آثار دیستوپیایی از دو جنبه‌ی عناصر سبک بصری و روایی قابل بررسی هستند که ویژگی‌های سبک روایی دربردارنده‌ی خصوصیات این زیرژانر است. فیلم‌های اینچنینی مخاطب را از تمام شدن منابع معدنی زمینی و غذایی، حمله‌های اتمی، اپیدمی‌ها و حکومت‌های فاشیستی می‌ترسانند.

فیلم پایان یک اثر پساآخرالزمانی است، روایتی درباره‌ی پایان دنیا. اثری که نسبت با دیگر آثار اینچنینی متفاوت پیش می‌رود و به کشمکش‌های درونی اهمیت بیشتری می‌دهد. این فیلم تمرکزش روی درامی است که هسته‌ی مرکزی‌اش وفادار به یک روایت خانوادگی است. جهانی آرام و بدون دردسر. پایان درنهایت برای مخاطبی که به دنبال یک اثر دیستوپیایی پرهیجان است تبدیل به اثری خسته‌کننده خواهد شد، مخصوصا اینکه موزیکال نیز هست! موزیکال بودن در این روزهای سینما بدون شک ضربه‌ی سنگینی به خیلی از ژانرهای پرطرفدار است.

پایان، بازیگران معروفی دارد و همین کافی است تا مخاطب به محض دیدن پوستر فیلم وسوسه شود. اتفاقا همین بازیگرانش نیز هستند که فیلم را تا پایان سرپا نگه می‌دارند. The End از آن دسته از فیلم‌هایی است که بدون بازیگر خوب دوام نمی‌آورد، به‌همین دلیل کارگردان‌اش می‌دانسته است که هنگام انتخاب بازیگر باید دقت بسیاری به خرج دهد. چراکه این ما هستیم و تعدادی بازیگر و یک تک لوکیشن سرد! مثلا تیلدا سوینتون به‌خودی خود بار زیادی از فیلم را به دوش می‌کشد، چهره‌ی سرد و سنگی او در این فیلم خودش آخرالزمانی ترسناک است. و یا مایکل شانون در غیاب یک شخصیت‌پردازی درست و حسابی می‌داند چگونه بار آشفتگی این دیستوپیا را به دوش بکشد.

پایان در هسته‌ی مرکزی خود یک درام انسانی است و از مسائل آخرالزمانی تنها به‌عنوان زیرمتنی قوی استفاده می‌کند

فیلم‌های آخرالزمانی بسیاری در تاریخ سینما ساخته شده‌اند. آثاری که خاستگاه‌شان ناخودآگاه جمعی انسان‌ها و زیست اجتماعی و فردی‌شان است. دنیا بعد از دیدن آخرین تهدید جدی علیه بشر یعنی کرونا بیش‌ازپیش به فکر آخرالزمان افتاد. بشر همیشه نگران تمام شدن دنیاست، اینکه چه روزی ممکن است همه چیز به پایان برسد و زمین یک نابودی همیشگی را تجربه کند. در فیلم پایان ما یک پساآخرالزمان را تجربه خواهیم کرد. روایتی که بعد از نابودی زمین اتفاق می‌افتد، شرایطی که در آن انسان‌های زیادی زنده نمانده‌اند.

پایان با بیشتر فیلم‌های آخرالزمانی فرق دارد، قصه‌اش متفاوت است، خبری از اکشن‌ و خون‌ریزی‌های تاثیرگذار نیست. درواقع شخصیت‌های داستان این مرحله را از سر رد کرده‌اند و حالا در پناهگاهی امن مشغول زندگی هستند. این فیلم با زاویه دیدی متفاوت به مسئله‌ی آخرالزمان نزدیک می‌شود و مسائل مورد نظرش را مطرح می‌کند. پایان در هسته‌ی مرکزی خود یک درام انسانی است و از مسائل آخرالزمانی تنها به‌عنوان زیرمتنی قوی استفاده می‌کند. در این فیلم روایت در بستر شرایط بعد از آخرالزمان اتفاق می‌افتد و نوع برخورد شخصیت‌ها با یکدیگر در این دنیای منزوی به‌تصویر کشیده می‌شود.

در دنیایی که همه چیزش نابود شده است، خانواده‌ای به‌همراه دوستانشان در یک معدن نمک پناه گرفته‌اند. آن‌ها زندگی متمولانه‌ای دارند. انگار نه انگار که بیرون از این دیوارهای نمکی و سخت، آدم‌های گرسنه‌ای وجود دارند که به دنبال غذا هستند. آن‌ها برق دارند، کیک‌های خوشمزه درست می‌کنند، جشن سال نو می‌گیرند، غذا درست می‌کنند و از همه مهمتر اینکه بزرگترین دغدغه‌شان تابلوهای هنری‌شان است. این آدم‌ها هیج ارتباطی با محیط بیرون‌شان ندارند و ما نیز نمی‌دانیم که در بیرون از این غار چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. آن‌ها کاملا ایزوله زندگی می‌کنند، از مرور خاطراتشان واهمه دارند و گویا عمدا از به یاد آوردن دنیای قبل از این آخرالزمان طفره می‌روند.

فیلم پایان، روایتی درباره آدم‌های سرگشته است، آن‌ها در دنیایی منزوی مجبور به ادامه‌ی مسیری هستند که پایانش مشخص نیست. در میان دیوارهای نمکی این غار گویی عاطفه‌ای وجود ندارد و تنها این غریزه‌ی بقا و دیدگاه خودبرترپنداری است که حکم‌ می‌راند

چیزی در این میان انگار درست نیست، آن‌ها به‌طرز عجیبی خود را به خواب زده‌اند، با دسرهایشان سرگرم هستند و گهگاهی نیز تمرین نجات انجام می‌دهند. این آدم‌ها آنقدر از آخرالزمان اطراف‌شان پرت هستند که ما را به یاد کمدی‌های سیاه می‌اندازند، یاد بورژواهای لوئیس بونوئل! فیلم پایان، روایتی درباره آدم‌های سرگشته است، آن‌ها در دنیایی منزوی مجبور به ادامه‌ی مسیری هستند که پایانش مشخص نیست. در میان دیوارهای نمکی این غار گویی عاطفه‌ای وجود ندارد و تنها این غریزه‌ی بقا و دیدگاه خودبرترپنداری است که حکم‌ می‌راند.

فیلم با پلانی از تیلدا سوینتون آغاز می‌شود، او به یکباره از خواب می‌پرد، گویا کابوس دیده است اما به همسرش می‌گوید تنها تشنه شده و به یک لیوان آب نیاز دارد. بعد از آن ما در جریان قسمت‌های بیشتری از فیلم قرار می‌گیریم. فیلمساز مخاطب را با لوکیشن‌اش آشنا می‌کند، مکانی دورافتاده، کمی هولناک و نمکی. خانواده‌ای نجات‌یافته از آخرالزمان در این غار معدن زندگی می‌کنند، تروما هر لحظه به دنبالشان است و آن‌ها بابت کابوس‌هایشان همچون تیلدا سوینتون از خواب می‌پرند. به ظاهر همه چیز خوب و عالی است و آدم‌های این معدن نمکی به دور از هر تنش دیستوپیایی مشغول زندگی هستند، تا اینکه قلاب داستانی با ورود یک مهمان ناخوانده به این روایت انداخته می‌شود.

این گروه دختری را با سطح هوشیاری پایین در ورودی این معدن پیدا می‌کنند. با ورود دختر همه چیز بهم می‌ریزد و پوسته‌ی این زندگی مجلل خراب می‌شود. ورود این شخصیت تازه به روایت پساآخرالزمانی پایان، ایده‌های زیرژانری یک اثر آخرالزمانی را به سطح می‌کشاند. این فیلم برخلاف بیشتر فیلم‌های تجاری آخرالزمانی که به دنبال نمایش ایده‌های تمام شدن منابع، قتل و کشتار، بیماری و غیره است دوست دارد که از دیدگاه اجتماعی به آخرالزمان نزدیک شود. قدرت گرفتن ثروتمندان و ایجاد حکومت‌های توتالیتر یکی از ابعاد مهم زیرژانرهای آخرالزمانی است که این فیلم در ابعادی کوچکتر از این ویژگی استفاده می‌کند و اتفاقا موفق نیز می‌شود.

قدرت گرفتن ثروتمندان و ایجاد حکومت‌های توتالیتر یکی از ابعاد مهم زیرژانرهای آخرالزمانی است که این فیلم در ابعادی کوچکتر از این ویژگی استفاده می‌کند و اتفاقا موفق نیز می‌شود

خانواده‌ای که در اعماق این معدن زندگی می‌کنند، همه‌ی منابع غذایی را در دست دارد، آن‌ها ثروتمند هستند همانگونه که در قبل از آخرالزمان نیز ثروتمند بودند. این آدم‌ها اجازه نمی‌دهند کسی وارد حریم‌شان شود، به‌همین دلیل وقتی که آن دختر سر از معدن‌شان درمی‌آورد تمام تلاش‌شان را می‌کنند تا دوباره او را بیرون بیندازند. قطبی شدن دنیا بعد از آخرالزمان پای ثابت بسیاری از فیلم‌های این ژانر است. پدر و مادر دختر بخاطر بیماری و کمبود غذا مرده‌اند در حالی که در این معدن هم پزشک وجود دارد، هم دارو و هم انواع غذاها. همین جنبه‌ی فیلم تبدیل به یکی از برگه‌های برنده‌ی پایان می‌شود. فیلمساز بدون صرف هزینه‌ی زیادی قطبی شدن آخرالزمان را نشان می‌دهد.

شخصیت تازه‌وارد قصه مثل سنگ ریزه‌ای کوچک آرامش این معدن را بهم می‌زند. او آدم‌های این خانواده را با گذشته‌شان روبه‌رو می‌کند. هرکدام از اینها برای رسیدن به بقا دست به کارهایی غیر انسانی زنده‌اند. آن‌ها از عزیزشان گذشته‌اند تا بتوانند زنده بمانند. حالا در این دنیای آخرالزمانی اخلاقیات تبدیل به مسئله‌ی بزرگ فیلم می‌شود. اینکه ما برای بقا تا چه اندازه حق داریم دیگران را نادیده بگیریم؟ اصلا آخرالزمان در اینجا تنها یک استعاره است، استعاره از شرایطی سخت که به بشر اجازه می‌دهد دست به کارهای غیراخلاقی بزند. تیلدا سوینتون از خانواده‌اش گذشته است، آن‌ها را به معدن راه نداده، دوستش پسر خود را رها کرده است و دختر این ماجرا نیز از پدر و مادر خود گذشته است.

از دیدگاه فیلمساز اخلاقیات در زمان سختی‌ها هیچ جایگاهی در زندگی متمدنانه‌ی بشر ندارد. آدمی در شرایط اضطرار لباس حیوانی به تن می‌کند و در تقابل با سختی‌ها از همه چیز می‌گذرد. آدم‌های این فیلم با تروماهایی مواجه هستند که زمان درگیری برای بقا به سرشان آمده است. آن‌ها اعتمادی به یکدیگر ندارند و نمی‌توانند شرایط را مطابق دنیای آخرالزمانی اطرافشان هدایت کنند. اما چه اتفاقی می‌افتد که این فیلم تبدیل به اثری خسته کننده می‌شود؟ اول اینکه پایان، فیلمی با کشمکش‌های درونی است، اثری که به هیچ وجه تعلیق لازم برای جذب مخاطب را بوجود نمی‌آورد. هیچ چیزی در این میان برای ترساندن ما وجود ندارد. تنها یک نقطه عطف به چشم می‌آید که آن نیز ورود دختر است. ورودی که بلافاصله قدرت دراماتیکی‌اش را از دست می‌دهد.

از دیدگاه فیلمساز اخلاقیات در زمان سختی‌ها هیچ جایگاهی در زندگی متمدنانه‌ی بشر ندارد

مسئله‌ی دیگر فیلم که دل ما را می‌زند، رها کردن ایده‌ی عقده‌ی ادیپی ماجرا است. مادر از ورود دختر ناراضی است. کاملا مشخص است که او دختر را رقیبی برای خود می‌بیند. تیلدا سوینتون پسرش را برای خودش می‌خواهد و دوست ندارد فرزندش متعلق به تازه‌وارد این ماجرا شود. اما این ایده به یکباره رنگ می‌بازد و تعلیق شکل‌گرفته از بین می‌رود. حالا ما نه شخصیت‌های پرداخت‌شده‌ی خوبی داریم و نه ماجرایی که ما را درگیر خود کند. فیلم پایان اما آن سردی جذاب آثار نوردیک را همراه خود دارد. پالت رنگی سرد و آبی فیلم ویژگی تاثیرگذاری برای پایان است. طراحی صحنه و میزانسن‌ها می‌توانند مخاطب را تا حدی دلگرم نگه دارند. این فیلم اثری متوسط در میان فیلم‌های دیستوپیایی است، اثری که نه خوب است و نه بد! ایده‌ای است که تلف شده!

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات