نقد انیمیشین جریان (Flow) | آخرالزمانی که شاید امید اسکار باشد!

شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۶
مطالعه 6 دقیقه
گربه سیاه در آب در انیمیشن flow
انیمیشن جریان که بیشتر جوایز امسال را بدست آورد و کاندید اسکار شد، روایتی آخرالزمانی دارد، اثری درباره بقا. با نقد این انیمیشن همراه زومجی باشید.
تبلیغات

انیمیشن جریان، یک انیمیشن خاص است. از آن دسته از آثاری که به‌صورت مستقل باید تولید شوند وگرنه هیچ استودیویی بخاطر بازگشت سرمایه‌اش زیر بار ساخت آن نمی‌رود. خب البته این را هم می‌دانید که آثار اینچنینی درنهایت جوایز را درو می‌کنند و وقت‌هایی نیز آنچنان می‌فروشند که غول‌های استودیویی افسوس از دست رفتن این فرصت را می‌خورند. فلو دومین ساخته‌ی فیلمساز اهل لتونی یعنی گینتز زیلبالودیس است. انیمیشینی که واقعا همه‌ی جشنواره‌ها را متحیر کرد. این انیمیشن که هم اکنون در انتظار برگزاری مراسم اسکار است، جایزه بهترین انیمیشن مراسم گلدن گلوب را برد و در جشنواره کن نیز توجه‌ها را به خود جلب کرد.

Away، اولین تجربه‌ی این فیلمساز است. انیمیشن دور، فضایی به‌شدت آخرالزمانی دارد، شبیه آنچه که در این انیمیشن می‌بینیم. گینتز زیلبالودیس فضای فکری خود را مشخص کرده است و عجب فضای فکری جذابی! Away و Flow هردویشان بدون دیالوگ هستند. فضای Away، مالیخولیایی است و هنوز یک انسان در آن زندگی می‌کند اما لحن جریان نرم‌تر و سرزنده‌تر است. در هر دو اثر گینتز زیلبالودیس می‌توان علاقه‌‌اش را به طبیعت و کهن‌الگوها دید. جهان این فیلمساز دنیایی معناگرا است، جائی که استعاره‌ها حرف می‌زنند و نمادها تبدیل به نیروهای پیش‌برنده‌ی درام می‌شوند. در مقایسه‌ی این دو اثر گینتز زیلبالودیس، می‌توان گفت که او قدری افت کرده است و آن شخصیت‌پردازی و ضدقهرمان‌گرایی عجیبی که در Away، مشهود بود در Flow نیست. با اینحال هر دو اثر از یک جهان فکری می‌آیند، هردویشان به‌دنبال بهره‌گیری از ناخودآگاه جمعی هستند و جهانی که در آن‌ها قصه رخ می‌دهد ناکجایی دوردست است.

در ادامه داستان انیمیشن فاش می‌شود

تا زمانی که می‌توانی با تصویر حرف‌ات را بزنی از دیالوگ استفاده نکن! جریان همین کار را انجام می‌دهد. دیالوگی در کار نیست، صدای معناداری وجود ندارد، حرفی نیست، هرچه هست تصویر است و شکل و رنگ. انیمیشن جریان از آن دسته از از انیمیشن‌هایی است که باید در لیست «بهترین انیمیشن‌های معناگرا و یا خاص» به دنبالش بود. Flow شبیه پیکسار نیست، مثل دیزنی هم نیست، داستان سیندرلایی ندارد از همه مهمتر اینکه انیمه‌ای هم نیست. جریان خودش است! دنیای خودش را دارد متفاوت است، مینیمال حرف می‌زند، شاخ و برگ ندارد، ساده است. جریان شما را به درون جریان خودش می‌کشاند.

«بقا» جریان اصلی انیمشین Flow است، البته هرچه که جلوتر می‌رویم لایه‌های بیشتری برایمان باز می‌شود

از کجا شروع کنیم؟ فکر کنم از ایده‌اش بگوییم بهتر است. همه چیز خیلی ساده است، حیوانات می‌خواهند زنده بمانند. «بقا» جریان اصلی انیمشین Flow است، البته هرچه که جلوتر می‌رویم لایه‌های بیشتری برایمان باز می‌شود. جریان چیزهای زیادی برای گفتن دارد، آنقدر زیاد که وقت کم می‌آورد و جاهایی حتی آزارمان می‌دهد، با اینحال خیلی چیزها در این تصاویر رنگارنگ اما گرفته خوب و هولناک است! چه پارادوکس عجیبی! کارکترهای ما در این انیمیشن حیوانات هستند که قهرمانشان یک گربه‌ی کوچک سیاه رنگ با چشمانی دوست‌داشتنی است که ازقضا باهوش هم هست. یعنی غریزه‌ی بقا او را باهوش بار می‌آورد.

دنیای Flow، دنیایی آخرالزمانی است. آخرالزمان‌اش با همه‌ی آخرالزمان‌ها فرق دارد. گویی به تازگی همه چیز از بین رفته است. هنوز خانه‌ای که گربه‌ی قهرمان قصه در آن زندگی می‌کرده، سرجایش است. یک عالمه نقاشی هم آنجا هست، همه‌شان تصویرهایی از این گربه‌ی سیاه هستند. هیچکدام از این حیوانات اسم ندارند، آن‌ها همانند قهرمان‌های فیلم‌های نوآر، سرگشته، خسته و بی‌هدف در دنیایی که نمی‌دانیم چرا نابود شده‌است، حیران مانده‌اند. در این دیستوپیا هیچ انسانی وجود ندارد اما گویی زمان زیادی نیز از نابودی انسان‌ها نگذشته است. اصلا انگار حیوان زیادی نیز در این پایان نسبتا هولناک وجود ندارد، به جز تنها تعدادی گوزن و آن‌هایی که در آن قایق شکسته پناه گرفته‌اند.

آخرالزمان انیمشین Flow تماما به ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها ختم شده است. در این دیستوپیا همه چیز یا جنگل است و یا آب. یا حیوانات در میان درختان هستند و یا روی آب. از همه مهمتر آن سازه‌های سنگی غول‌پیکر است که یکی‌شان مجسمه‌ی گربه‌ی بزرگی است که زیر آب می‌رود. مجسمه‌ها ما را به یاد توتم‌ها می‌اندازند، ما را به یاد مصریان باستان! البته همه چیز به همین تک‌وتوک مجسمه ختم می‌شود و چیز دندان‌گیر دیگری از مصر گیرمان نمی‌آید. داستان آنجائی جالب می‌شود که پنجره‌ی شکسته‌ای نیز می‌بینیم، شیشه‌‌ای که خورد شده است، اصلا اینجا کجاست؟ چرا فیلمساز تمام خاطرات جمعی‌مان را به یکباره در یک جا دور هم جمع کرده است؟

آخرالزمان انیمشین Flow تماما به ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها ختم شده است. در این دیستوپیا همه چیز یا جنگل است و یا آب

جریان گویی، فیلم دور تندی از خاطرات و کهن‌الگوهای بشری است. جهانی که حالا نابود شده است. دنیایی که حالا هولناک است نه صاحبان آن آینه زیبا پیدایشان است و نه سازندگان آن سازه‌های غول‌پیکر سنگی به‌ظاهر باستانی، همه چیز زیر آب است و چقدر دنیای بدون انسان‌ها زیباست! همه با هم مهربان‌اند، و فقط به بقا فکر می‌کنند، البته به بقای یکدیگر هم. انیمیشن با تصویر گربه‌ی سیاه در آب شروع می‌شود. جنگل اطراف او سیاه و گرفته است، درواقع هولناک است، مخاطب می‌داند که به زودی اتفاقات زیادی رخ خواهد داد. تعدادی سگ به یکباره از راه می‌رسند، آن‌ها به دنبال یک خرگوش آمده‌اند، گربه هم فرار می‌کند و به جای خوبی می‌رود، جائی که نور و مجسمه است، جائی که یک خانه است. موسیقی اینجا رمانتیک است، مخاطب خوشش می‌آید ولی او می‌داند که همه‌ی این‌ها دوامی ندارد. گربه برای خواب به جائی می‌رود که گویا قبلا خانه‌اش بوده است. این‌ها روایت ابتدایی جریان است، درام قرار است ما را به یک وضعیت هولناک ببرد.

زمان می‌گذرد و در سکانس بعدی تعدادی سگ به‌خاطر یک ماهی به دنبال گربه می‌افتند، تا اینکه قلاب داستانی انداخته می‌شود و حجم عظیمی از آب وارد جنگل می‌شود. از اینجا به بعد داستان آخرالزمانی Flow تبدیل به روایتی درباره‌ی بقا می‌شود، حیواناتی که در شرایط عادی در یک هرم غذایی قرار دارند و به نوعی شکار یکدیگر محسوب می‌شوند، با یکدیگر کنار می‌آیند و در یک قایق شکسته پناه می‌گیرند. حالا تمام جهان را آب فراگرفته و دنیا گویی در حال تجربه‌ی آخرالزمان دیگری است. حیواناتی که در این قایق کنار یکدیگر گرد آمده‌اند، حالا باید با یکدیگر کنار بیایند و بقا را بیاموزند، همدلی را بیاموزند، برای یکدیگر شکار کنند و به‌دنبال یک راه نجات مشترک باشند.

تا به اینجای کار و تا زمانی که حیوانات برخلاف غریزه‌شان و تنها بخاطر بقا با یکدیگر کنار آمده‌اند همه چیز خوب پیش می‌رود اما جریان به جائی می‌رسد که به یک نقطه عطف نیاز دارد و آن جائی است که یک پرنده نیز به جمع حیوانات میان قایق اضافه می‌شود و رهبری آن‌ها را برعهده می‌گیرد. این پرنده بعد از نبرد با هم‌نوعان خود به‌نوعی دست به یک عمل سیاسی می‌زند و گروه خود را انتخاب می‌کند. او از پرواز جا می‌ماند تا نقش خود را در این آخرالزمان ایفا کند. انیمیشن جریان با استفاده از این کارکتر وارد کهن‌الگوی قربانی دادن می‌شود. پرنده‌ی حاضر در قایق مثل جوامع بدوی عنصری است برای پایان دادن به آخرالزمان و شروع دوره‌ی تازه‌ای از زندگی.

پرنده‌ی حاضر در قایق مثل جوامع بدوی عنصری است برای پایان دادن به آخرالزمان و شروع دوره‌ی تازه‌ای از زندگی

اما مسئله اینجاست که قربانی دادن در این انیمیشن بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای اتفاق می‌افتد و فیلمساز از قبل کاشتی در این باره انجام نمی‌دهد، به‌همین دلیل این کهن‌الگو یک شوکی است به مخاطب. درواقع پایان این آخرالزمان خیلی بد تمام می‌شود و از لحاظ دراماتیکی در انیمیشن نمی‌نشیند. با اینحال جریان یک انیمیشن منحصربفرد است، از آن دسته از آثاری که می‌توان روی خلاقیت‌اش حساب ویژه‌ای باز کرد. Flow مینیمال‌گویی می‌کند، سبک بصری‌اش شبیه بازی‌های کامپیوتری است، دیالوگی ندارد و با انیمیشن‌های پیکسار و دیزنی به رقابت می‌پردازد و لحن‌اش را به انیمه‌های ژاپنی نزدیک می‌کند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات