نقد فیلم بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت – Batman v Superman: Dawn of Justice
هشدار: این متن بخشهایی از فیلم را لو میدهد.
پس از موفقیتهای پایانناپذیر مارول در سینمای آمریکا و جهان، خیلیها پذیرفتند که فیلمهای ابرقهرمانی زینپس میتوانند به عنوان جزئی جدا ناپذیر از باکسآفیس تلقی شوند که حضورشان بر پردههای نقرهای همواره دوستداشتنی، سودآور و صد البته سرگرمیآفرین است. علت این ماجرا هم چیزی نبود جز آن که این ساختههای سرتاسر هیجان، شاید در خلق داستانی عمیق و چند لایه یا به تصویر کشیدن درامی ارزشمند، جلوهای پر نقص و اشکال داشتند، اما با خلق سکانسهایی طوفانی و اکشنهایی پر زد و خورد و توقفناپذیر، به زیباترین حالت ممکن میتوانستند به جذب مخاطبان عام هنر هفتم بپردازند و برای همگان، دنیایی از شگفتیهای بصری را به ارمغان بیاورند. شگفتیهایی که به سبب تمرکز مارول بر خلق یک دنیای سینمایی متمرکز، موفقیتهای مالی بسیاری را برای این کمپانی پدید آوردند و باعث شدند که حجم بالایی از مخاطبان، خط روایی فیلمهای آنها را اثر به اثر و نقطه به نقطه دنبال کنند و به طور متوالی، محصولات جدیدشان بر پردهی تصویر را با آغوش باز بپذیرند.
با در نظر گرفتن این حقایق، همگان میدانستند که پیوستن دیگر غول کمیکهای ابرقهرمانی دنیا یعنی دیسی به این مسیر نیز، امری قطعی است که به زودی رخ میدهد. رخدادی که اتفاقا با توجه به حجم بالای قهرمانان گوناگون این کمپانی، تقریبا همه انتظارش را میکشیدند و به عقیدهی تعداد زیادی از تحلیلگران میتوانست نتایج بسیار جذابی را تقدیم مخاطبان کند. با این حال، از همان زمان اکران اولین اثر از دنیای سینمایی دیسی یا همان «مرد فولادین» (Man of Steel)، طرفداران و دنبالکنندگان سینما از لحاظ نحوهی نگاه به این مجموعهی در حال ساخت به دو دسته تقسیم شدند. عدهای سبک و سیاق سینمایی دیدهشده در فیلم را آنچنان دوست نداشتند و حتی با انتشار اولین اطلاعات و تریلرها از پروژهی بعدی این سری که قرار بود دو کاراکتر افسانهای دنیای کتابهای مصور را در برابر هم قرار دهد نیز نتوانستند نظراتی مثبت نسبت به این دنیای سینمایی مورد انتظار داشته باشند و بعضی دیگر، خوشبینانه و پر امید انتظار تماشای ساختهی بعدی زک اسنایدر که در نگاهشان قرار بود وامدار سینمایی بزرگسالانهتر باشد را میکشیدند. اما اگر حقیقتش را بخواهید، «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» نه تنها در نتیجهی نهایی برای دستهی دوم به شدت نا امیدکننده است و در هیچ لحظهای نمیتواند آن شگفتیهای مورد انتظار را تحویل دوستداران خود دهد، بلکه از آنچه که گروه اول انتظارش را داشتند نیز ضعیفتر به نظر میرسد! فیلم، به سبب بهرهبرداری نادرست از عناصر پراکندهای که مشخص نیست دقیقا در خدمت چه داستانی هستند و قرار است گویای چه چیزی باشند، آنقدر در اغلب دقایق گمگشته و نامانوس به نظر میرسد که همواره بیننده به سختی میتواند با تصاویر و سکانسهای آن ارتباطی جدی برقرار کند. چون از سکانسهای کمهیجان اثر که صرفا به خاطر موسیقیهای اکشن هانس زیمر جذابیت پیدا کردهاند گرفته تا درامهایی که همواره در سطحیترین حد ممکن قرار دارند، هرگز قرار نیست قصهای را پیش ببرند و تنها دقایق فیلم را به میزان مورد انتظار تهیهکنندگان هالیوودی میرسانند.
فیلم در عین ضعفهای بسیاری که در روایت داستان دارد، بزرگترین عیوب خود را در شخصیتپردازی نادرست و پر از نقص کاراکترهایش تحویل بینندگان داده است
با این حال، «طلوع عدالت» فارغ از ضعفهای شگفتآوری که در روایت داستان دارد، در عین دربرداشتن مقدمهای طولانی و بسیار خستهکننده آن هم در ساختهای که بدون هیچگونه دلیل خاصی روایتی سه ساعته را تقدیم مخاطبان میکند، بزرگترین عیوب خود را در شخصیتپردازی نادرست و پر از نقص کاراکترهایش تحویل بینندگان داده است. چرا که برخلاف خواستههای حجم بالایی از مخاطبان سختگیرتر سینمای امروز که پیش از اکران این فیلم، بیش از هر چیز از آن انتظار خلق یک شیمی دوستداشتنی و صحیح مابین مرد خفاشی گاتهام و فرشتهی نجاتدهندهی متروپلیس را داشتند، ساختهی تازهی زک اسنایدر از ابتدا تا انتها نه تنها موفق به انجام چنین کاری نمیشود، بلکه آنقدر در میان اتمسفر بیربط و ضعیف خود این کاراکترها را خفه میکند که در پایان، چیزی جز یک نبرد چند دقیقهای جذاب اما پردازش نشده گیر طرفداران نمیآید. این یعنی فیلم به هیچ عنوان و در هیچ لحظهای، آنگونه که میخواستیم به آفرینش درگیریهای ذهنی و برخورد عقاید این دو ابرقهرمان به شکلی عمیق بها نمیدهد و تنها به ابتداییترین حالت ممکن، در یک سکانس آنها را به جان یکدیگر میاندازد تا اسمگذاری انجامشده بر روی اثر و این حجم بالای پوسترهایی که بتمن و سوپرمن را در برابر هم قرار میداد، آنقدرها هم بی معنا و مفهوم نباشند! سکانسی که به دست آمده از علایق مثلا دیوانهکنندهی لکس لوثری است که خودش با بازی بد و پر اشکال جسی آیزنبرگ هرگز به آن سطحی که انتظار داریم نمیرسد و در بیشتر ثانیههای فیلم، به جای آن که شبیه به یک روانی ثروتمند باشد که قصد به آتش کشیدن دنیا را دارد، با یک شخصیتپردازی صد در صد نادرست جلوهای ساده از انسان نادانی را ارائه میدهد که دقیقا نمیدانیم در میان دقایق فیلم چه هدفی را دنبال میکند. مثال بارز این شخصیتپردازی ضعیف هم همان سکانس ویژهی برخورد کلارک کنت با او در پشت بام ساختمان است که یک بار تماشای آن برای درک اوج هنر سازندگان در نگارش فیلمنامهی ارزشمند(!) اثر، کافی به نظر میرسد. نمای سادهلوحانهای که در آن لوثر با بیان این که تمام دیوانگیهایش حاصل کتک خوردن از پدری عصبانی بوده است، به زیبایی هر چه تمامتر به مخاطب میفهماند که «بتمن علیه سوپرمن»، برای رسیدن به چه استانداردهای ساده و پیش پا افتادهای دست و پا میزند.
«طلوع عدالت» آنقدر در اغلب دقایق گمگشته و نا مانوس به نظر میرسد که همواره بیننده به سختی میتواند با تصاویر و سکانسهای آن ارتباطی جدی برقرار کند
با این اوصاف، چه مخاطبانی که پس از مدتهایی طولانی انتظار تصویری شگرف از کاراکتری پیچیده همچون لوثر را دارند و چه بینندگان عامهای که اولین بار است با این شخصیت معروف در کمیکها آشنا میشوند، نمیتوانند درک کنند که اسنایدر چگونه این حجم بالا از دقایق فیلم خود را بر پایهی تصمیمات و تاثیرات اقدامات او صحنهپردازی کرده و اصلا به چه دلیل به جای پردازش صحیح شخصیتهای اصلی و مورد انتظار اثر، تا به این اندازه به وی بها داده است. البته انتظار نداشته باشید که پرداخت نادرست نویسندگان فیلم از شخصیت لکس لوثر و عدم توجه آنها به رویارویی تمام و کمال ذهنی دو ابرقهرمان اصلی قصه، تنها مشکلات موجود در تنظیمات داستانی «طلوع عدالت» باشند. چرا که اگر حقیقتش را بخواهید، فیلم اصولا به جز یکی دو مورد، در داستانپردازی هیچ نکتهی مثبتی ندارد! برای مثال، میتوان به کاراکترهای فرعی حاضر در اثر مانند آلفرد (با بازی جرمی آیرونز) و لوییس لین (با بازی ایمی آدامز) اشاره کرد که خواه یا ناخواه در هیچ لحظهای تبدیل به شخصیتهایی قابل اتکا، ارزشمند و حتی معناداری نمیشوند و دائما در حد و اندازهی همان افراد تکبعدی و تختی باقی میمانند که تنها وظیفهشان در فیلم اسنایدر، آرام کردن قهرمانان ناراحت و نا خوش احوالمان و مشاوره دادن به آنها است. اینها را به علاوهی شلوغی بیش از اندازهی فیلم از نظر تعداد کاراکترها کنید، تا بفهمید چرا میتوان گفت دومین فیلم از دنیای سینمایی دیسی، خواه یا ناخواه در قصهگویی همواره صفت غیر قابل قبول را یدک میکشد. کاراکترهایی که یا وضعیتی مشابه لوییس و آلفرد را تجربه میکنند یا شخصیتهای اصلی و محوری فیلم هستند و بنا به تصمیم عمیق (!) و هدفمند سازندگان قرار است در فیلمهای بعدی این مجموعه به درستی معرفی شوند! موضوعی که بدون شک یکی از مواردی است که بزرگترین صدمهها را بر پیکرهی داستانی بتمن علیه سوپرمن وارد میکند.
علت این ماجرا هم چیزی نیست جز آن که دقیقا به سبب همین تصمیم عجولانه و ناپسند که بدون شک برای سودآوری سریعتر مجموعه و رقابت مستقیمتر فیلم با آثار جذبکنندهی مارول اتخاذ شده، دائما حجم بالایی از معرفیها و شخصیتپردازی کاراکترهای موجود در «طلوع عدالت» به تعویق میافتد و در اغلب مواقع، شخصیتهای اصلی داستان حالتی ایستا و نه چندان خواستنی پیدا میکنند. منظورم این است این عامل منفی و تاثیرگذار، با فضای گنگ و غیر قابل پذیرشی که برای بیننده خلق کرده، «بتمن علیه سوپرمن» را بیش از هر چیز شبیه به یک تیزر خیلی خیلی طولانی (!) از فیلمهایی جلوه میدهد که قرار است در آینده و در قالب دنیای سینمایی ابرقهرمانهای دیسی بر پردهی نقرهای بروند. این یعنی اصلا نباید انتظار داشته باشید که حتی خوشجلوهترین کاراکترهای حاضر در فیلم همچون بتمن با بازی قابل قبول و حتی شاید دوستداشتنی بن افلک هم در نقطهای از اثر تبدیل به چیزی فراتر از یک سری انسانهای مقوایی ساخته شده برای این سه ساعت شوند.
چرا که خواه یا ناخواه باید پذیرفت که این افراد نه پیشینهی ویژهای را یدک میکشند، نه آنچنان که باید و شاید عمق پیدا میکنند و نه در طول فیلم قوسهای شخصیتیشان میتواند برای بیننده مفهومی داشته باشد. مثلا همان سکانسهای آغازین فیلم را ببینید که تا چه اندازه ناشناخته و به دور از درک ذهنی مخاطب پردازش شدهاند و ناگهان بتمنی را نشانمان میدهند که از خودش همچون جوکر نشان به جا میگذارد و به اندازهای عصبانی است که با یک داغ سوزاننده و به شکلی وحشیانه، دشمنانش را برای مرگ آماده میکند. ابرقهرمانی که فقط به این خاطر که رسانهها نسبت به فعالیتهای سوپرمن نظراتی ضد و نقیض ارائه میکنند، شبها کابوس نابودی دنیا به سبک جادهی خشم مکس دیوانه توسط او را میبیند و در ناگهانیترین زمان ممکن تشخیص میدهد که برای رستگاری و به ثمر رساندن این ۲۰ سال مبارزهاش باید او را هر آن گونه که هست به قتل برساند! حالا این که این تفکرات و ذهنیتهای عمیق چگونه در ذهن او با این شدت شکل گرفتهاند، خدا میداند. اصلا اگر حقیقتش را بخواهید، این چیزها چه ربطی به طرفدار جماعت دارد. فقط و فقط آن خواب عمیق را تبدیل به یک رویای دو مرحلهای کنید و یک تصویر نمادین بی معنا و مفهوم از شخصیت دیگری که در زمان سفر کرده در آن بگنجانید، تا آنها فکر کنند این دنیای سینمایی پیچیدگیهای عجیبی دارد!
هنوز تمام نشده! زیرا ابرقهرمان دیگر این قصه یا همان سوپرمن نیز چنین وضعیتی را تنها به شکلی متفاوت تجربه میکند. بله، میدانم که نحوهی آفرینش تنفری که او از بروس وین پیدا کرده برخلاف مورد پیشین قابل پذیرش و اتفاقا لایق تحسین است. اما مشکل از آنجایی آغاز میشود که میبینیم در شلوغی داستانگوییهای نویسندگان فیلم، هنوز هم جایی برای پرداخت بیشتر شخصیت او پیدا نمیشود. منظورم این است که کلارک کنت با این که تا به این لحظه در هر دو فیلم از دنیای سینمایی دیسی به جدیترین حالت ممکن حضور داشته، هنوز فرصت آن را نیافته که تبدیل به عنصری فراتر از «مردی مهربان که به فکر نجات انسانها است» بشود و با این اوصاف، اصلا مشخص نیست که در چه زمانی قرار است او از این قاب تخت شخصیتیاش بیرون بیاید. نتیجهاش را هم به سادگی هر چه تمامتر میتوانید در بند به بند فیلم مشاهده کنید. جایی که عصبانیتها، ناراحتیها، تصمیمات و حتی ابراز علاقههای او در هیچ نقطهای نمیتوانند معنی خاصی داشته باشند و دائما به کمک هنرآفرینی (!) ضعیف و ناراحتکنندهی هنری کاویل زورکی و کماهمیت احساس میشوند. نقطهی اوج ماجرا هم آنجایی است که میبینیم پایانبندی نهایی ساختهی تازهی اسنایدر، بر اساس مرگ فداکارانهی او پایهریزی میشود و سازندگان در چندین و چند دقیقهی آخر فیلم نه تنها وقت مخاطب را هدر میدهند، بلکه به شعور و تمام قدرتهای ادراکی او توهین میکنند.
اما حتی با تمام اینها، «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» به هیچ عنوان فیلمی نیست که در هیچ نقطهای نتواند دربردارندهی نکات مثبت و دوستداشتنی باشد. مثلا این حقیقت که کارگردانی فیلم در تمام نقطهها کماشکال و جذاب به نظر میرسد، خودش یکی از نقاط قوت جدی این ساختهی ابرقهرمانی است. اصلا راستش را بخواهید، تصاویر سیال و جلوههای ویژهی طراحی شده برای فیلم آنقدر از نظر بصری خواستنی هستند که به سادگی هر چه تمامتر چشمان مخاطب را به خود جذب میکنند و به او بهانهای برای تماشا میدهند. نمونهی بارز این سخن را هم میتوانید در سکانس جذاب مبارزهی بتمن و سوپرمن یا همان نمای آغازین فیلم (که شاید از تمام دقایق آن بهتر باشد) ببینید که هر دو در جلوههایی مختلف، تصویرپردازیهای جذابی را تقدیم مخاطبان میکنند. افزون بر اینها، «طلوع عدالت» به سبب بهرهجویی از برخی خلاقیتها انصافا دقایقی دوستداشتنی دارد. مثلا اگر یادتان باشد، تا پیش از اکران فیلم همهی ما با تماشای تریلرها فکر میکردیم بدون شک یکی از بدترین عناصر این قصهگویی، چیزی نخواهد بود جز آن عنصری که قرار است پس از چند دقیقه ابرقهرمانهایمان را با یکدیگر متحد کند. اما حالا ببینید که اسنایدر از همین چیزی که ما انتظار داشتیم پاشنهی آشیل فیلم باشد، چه سکانس دیوانهکنندهای ساخته است. سکانسی که در آن با یک تشابه اسمی ساده و یک تدوین شگفتانگیز، ناگهان همهچیز آنقدر دوستداشتنی و با کیفیت میشود که کسی نمیتواند به نحوهی شکلگیری این اتحاد اعتراضی کند.
اما متاسفانه همانگونه که در ابتدای کار گفتم، این عناصر مثبت هم آنقدر در میان نقاط ضعف پر تعداد و آزاردهندهی فیلم و صد البته اتمسفر بینهایت تاریک آن گرفتار شدهاند که در پایان نمیتوانند «طلوع عدالت» را از باتلاق ضعفهای شدیدش نجات دهند. البته من با این که اسنایدر بخواهد تاریکترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ را بسازد مشکلی ندارم، اما صحبت سر این است که این فضاسازیها بیش از آن که یادآور عناصر عمیق مورد نیاز برای چنین فیلمی باشد، مخاطب را به یاد دنیای جادویی ساختههایی همچون «هری پاتر» میاندازد! این یعنی «بتمن علیه سوپرمن» خودش هم نمیداند دقیقا قرار است به چه هدفی دست پیدا کند. تنها میآید و چند شخصیت یک دنیای سینمایی را معرفی میکند و میرود و جلوهای تلخ را از خود به جای میگذارد. جلوهی تلخی که شاید با تمام مشکلاتش طرفداران قطعی این مجموعهی تازه ملزم به پذیرش آن باشند، اما دیگر مخاطبان به هیچ عنوان دلیلی برای رویارویی با آن ندارند.
تهیه شده در زومجی
نظرات