نقد فیلم پلتفرم ۲ (The Platform 2) | پسماند بیخاصیت!
پلتفرم، یک تریلر ترسناک کمخرج اسپانیایی بود که پس از اکران در جشنوارهی تورنتو، توجه نتفلیکس را به خود جلب کرد و غول استریمینگ، حقوق پخش دیجیتالی آن را خرید. این اتفاق، همهچیز را دربارهی سرنوشت ساختهی گالدر گازتلو اوروتیا، تغییر داد. پس از انتشار فیلم روی نتفلیکس طی دوران پاندمی در سال ۲۰۲۰، پلتفرم به پدیدهای جهانی تبدیل شد.
پلتفرم، نمونهی ایدهآلی است برای توضیح مفهوم «محتوای نتفلیکسی.» اثری که تمام شرایط موردنیاز برای جلب توجه گستردهی مخاطبان و انتشار ویروسی به کمک هیاهو در شبکههای اجتماعی را یکجا داشت؛ کانسپت کنجکاویبرانگیز، تصاویر بهتآور، خشونت افسارگسیخته، پیچشهای داستانی و نوعی از تمثیل سیاسیِ سادهفهم که تماشاگران را به اظهارنظر و بحث دربارهی «منظور» و «پیام» فیلم، دعوت میکرد. از آن دست آثاری که در یک بازهی زمانی کوتاه، همه «نیاز دارند» که تماشا کنندشان و آدم اگر نمیخواهد از بحثهای جمع دوستاناش خارج بماند، بهتر است «هرچهزودتر» به این «همه» بپیوندد!
اما با گذشت نزدیک به پنج سال و پس از فرونشستن موج هیجان اولیه، از پلتفرم چه چیزی باقی مانده است؟ منظورم «ردپای فرهنگی» نیست (هرچند شخصا به یاد ندارم که طی همین چند سال و در میان فیلمبازان، از پلتفرم حرفی شنیده باشم)؛ دربارهی خودِ فیلم حرف میزنم. با بازبینیِ پلتفرم، چه چیزی دستگیرمان میشود و فیلم چطور عمر کرده است؟
یکی از ویژگیهای جالب پلتفرم، صراحت بامزهای است که در برخورد با ماهیت تمثیلیِ داستاناش دارد! در حقیقت، مسخره است که دربارهی چنین فیلمی، صفتی مثل «گلدرشت» را جوری به کار ببریم که انگار مچ سازندگان را گرفتهایم! دربارهی اثری حرف میزنیم که برای نمایش فاصلهی طبقاتی، سرراستترین مدل فیزیکیِ قابلتصور را مقابل دیدگان تماشاگر میسازد! یک زندان بتنی عمودی به نام «حفره» که در آن فقط میشود پایین رفت و هرچه در طبقاتاش سقوط کنی، سیر کردن شکمات سختتر میشود.
هر طبقه، پسماند طبقات بالاترش را میخورد. اگر کسی بخواهد با بالادستان صحبت کند، پاسخ محترمانهای نخواهد شنید و پاییندستاناش، ناچیزتر از آناند که ارزش حرف زدن داشته باشند. این امتناع از ارتباط شفاف انسانی، سلطهی منفعتطلبی و مرگ همدلی در نظام طبقاتی «حفره» را نمایندگی میکند. مردم، از بیرحمیِ طبقهی بالاتر، میرنجند و در عین حال، نسبت به طبقهی پایینترشان بیرحماند. ادامه پیدا کردن این چرخهی معیوب، وقتی پوچ به نظر میرسد که بفهمیم جایگاه آدمها در این نظام طبقاتی، نهتنها تصادفی تعیین میشود، بلکه موقت است. ساکنین طبقات بالادست، خوب میدانند که ممکن است بهزودی، به یکی از طبقات پایین سقوط کنند و حتی دانستن این حقیقت، آنها را به تلاش برای برخورد منصفانه با دیگران، ترغیب نمیکند.
اگر کلمهی «حفره» را از پاراگراف قبلی حذف کنید، تمام جملاتم را میشود توصیفی از جامعهای با نظام اقتصادی کاپیتالیستی در نظر گرفت! پلتفرم، ایدههای سیاسیاش را به شکل ضمنی و تلویحی نمیپرداخت؛ فیلمی بود که زیرمتن و متناش را نمیشد از یکدیگر تفکیک کرد! اثری که از «تحلیل تماتیک» بینیاز بود؛ چون شخصیتهاش، بهندرت دربارهی چیزی جز تمهای متن صحبت میکردند!
عمدی بودن صراحت پلتفرم، از محدودیتهای رویکرد سازندگان کم نمیکرد؛ اما دو ویژگیِ کلیدی باعث میشدند که این سطحی بودن فیلمنامهی دیوید دسولا و پدرو ریورو، کمتر آزاردهنده باشد. یکی قهرمان همدلیبرانگیز فیلم یعنی گورن (با بازی خوب ایوان مسگیو) که به عنوان نمایندهی تماشاگر، سعی داشت از جنون گیجکننده و مرگبار حفره، سردربیاورد. او انسانی قابلدرک بود با مجموعهای از اصول اخلاقی که به رسم داستانهای بقا، با میل او به زنده ماندن، سرِ جنگ داشتند و مرد وحشتزده، جان میکَند که تا اندازهی ممکن، بهشان پایبند بماند.
پلتفرم، نمونهی ایدهآلی است برای توضیح مفهوم «محتوای نتفلیکسی»
دومین ویژگی نجاتدهندهی تجربهی تماشای پلتفرم -که طی مواجههی دوباره، تاثیر سابق را ندارد- خصلت معماییِ متن بود و الگوی تدریجی ارائهی اطلاعات در طول روایت. تماشاگر، به همراه گورن، داخل فضایی بسته چشم میگشود، قطعات اطلاعاتی را که ساکنان نگونبخت این زندان غریب به اشتراک میگذاشتند، کنار هم قرار میداد، هربار با زاویهی جدید و غیرمنتظرهای مواجه میشد و امیدوار بود که در پایان، معنا و هدف «حفره» را درک کند. تصاویر و ایدههای بهتآور و خشونتآمیز اثر هم، حکم سیلیهایی را داشتند که بر صورت تماشاگر مینشستند و به او، اجازهی تسلط بر سیر وقایع را نمیدادند.
طی بازبینی اما -با این فرض که چیزی از مرتبهی نخست تماشا به خاطر میآوریم- تمام این تاثیر بهتآور اولیه، رنگ میبازد. درکی کلی از ایدهی داستانی فیلم داریم و بهخوبی میدانیم که تا پایان روایت، قرار نیست گرهی از معمای معنا و هدف «حفره» باز شود. آنچه باقی میماند، مجموعهای است از شعارهای سیاسی که عموما از زبان پیرمرد همسلولیِ اعصابخردکن گورن یعنی تریماگاسی (زوریون ایگایلور) پشت هم ردیف میشوند. شخصیتی که به جای صحبت کردن مانند یک انسان، گویی در حال سخنرانی برای تماشاگر است و کم مانده بعد از هر جمله، با چشمک رو به دوربین بگوید: «گرفتی؟!»
دیالوگنویسی شعاریِ پلتفرم، به همان اندازه که با خصلت تمثیلیِ بیظرافت متن متناسب بود، یکی از مجموعهی آسیبهایی است که با تبدیل کردن فیلم سال ۲۰۱۹ به محصولی یکبارمصرف، ارزش بازبینی آن را تقریبا از بین میبرند. آثار متکی بر پیچشهای داستانی، حوادث پرشمار یا تصاویر بهتآور، همیشه با چنین خطری مواجهاند و عاملی که میتواند از سقوط به درهی فراموشی دورشان کند، زیباییشناسی و سَبک است. اینجا است که به مشکل بزرگ دیگر پلتفرم برمیخوریم.
کار گالدر گازتلو اوروتیا در کارگردانی فیلم اول -بدون اغراق- هیچ ایدهی بیانی جالبی ندارد. به جز در پایان اثر که نورِ تابیده از طبقات بالای «حفره»، تاریکی طبقهی همکف را میشکافد، بر سر دختر خردسال نشسته روی «پلتفرم» میتابد و او را -به عنوان نمایندهی نسل تازه- «منجیِ» این جهان معرفی میکند، هیچ مثال دیگری ندارم برای این که فیلمساز، یکی از ابزارهای تحت اختیارش را به شکل خلاقانهای به کار گرفته باشد. استراتژی بصریِ اوروتیا، با استاندارد نازل فیلمهای تجاری و تبلیغاتیِ وقت، مو نمیزند. در غیاب هدفمندیِ زیباشناسانه، نحوهی پرداخت پلتفرم به فلاکت و خشونت -از جمله باند صوتی مشمئزکنندهی فیلم- خصلتی هرزهنگارانه پیدا میکند.
بد نیست با بیان نکتهای دیگر دربارهی فیلم نخست، به پلتفرم ۲ پل بزنم. پلتفرم اول، اگرچه فیلم خوبی نبود، داستان سرراست و نسبتا منسجمی داشت. مردی داخل مکانی با یک نظام طبقاتی ناعادلانه چشم میگشود، از آشوب مرگبار آن سردرمیآورد و نهایتا، طی عملی قهرمانانه، برای اصلاح آن قیام میکرد. نتیجهی فداکاری قهرمان -در جهانی که کسی به چیزی جز منافع خودش فکر نمیکند- میشد گشایش روزنهای از امید برای آینده.
فیلم دوم اما اصلا داستانی ندارد که سرراست یا پیچیده باشد! پلتفرم ۲ را با دو شخصیت جدید به نامهای پرمپوان (میلنا اسمیت) و زامیاتین (هویک کوچکریان) شروع میکنیم. تا نزدیک به میانهی فیلم، تصور میکنیم که با یک دنباله مواجهایم. ظاهرا، نظم حاکم بر سازوکار توزیع غذای «حفره»، نتیجهی مستقیم فداکاری گورن است. وقتی جایی در اوایل فیلم، روبسپیر (باستین اوگتو)، خصوصیات پیشوایی مقدس ملقب به «مایسترو» -که «مسیح» هم خوانده میشود- را شرح میدهد، شباهتهایی را با سرگذشت گورن، میشود تشخیص داد. پلتفرم ۲ در این نقطه از روایتاش چشمانداز جذابی را در ذهن تماشاگر ترسیم میکند. گویی با اثر بدبینی مواجهایم که پیامدهای خیزش فداکارانه و آرمانگرایانهی قهرمان فیلم نخست را از زاویهای پوچانگارانه میبیند.
فکر میکنیم که گورن پس از مرگاش، جایگاهی پیامبرگونه یافته است و یک فرقهی متحجر و خشن از «وفاداران» به او، راه افتادهاند تا به هر قیمتی که شده، «قوانین» مبتنی بر آرمانهای پیشواشان را اجرا کنند. جایی که داگین بابی (اسکار خائنادا) میگوید «پیام، وحشته»، مطمئنیم که ارجاعی را به فیلم نخست شاهدیم و نویسندگان با تکرار این عبارت آشنا، قصد دارند انحراف آیندگان از آرمان عدالتخواهانهی گورن در فیلم نخست را برجسته کنند.
از سوی دیگر، قوانینی که داگین بابی و همراهاناش به دنبال اجرای بدون نقصشاناند، بر توضیع برابر و یکسان غذا برای همه تمرکز دارند. این ایده، میتوانست نظام تماتیک جالبی را برای پلتفرم ۲ خلق کند. اگر فیلم نخست در نقد کاپیتالیسم بود، فیلم دوم میتوانست در نقد کمونیسم باشد. اگر پلتفرم دربارهی آشوب و بربریت حاصل از منفعتطلبی عمومی بود، پلتفرم ۲، میتوانست دربارهی خفقان و استبداد حاصل از حکمرانی دگماتیسم ایدئولوژیک/مذهبی باشد.
مجموعهی ایدههای داستانی و روایی پلتفرم ۲، به هذیان شبیهاند!
قبل از این که به ویرانیِ بنیادین فیلمنامهی اثر و عجز مطلق نویسندگان در سامان دادن به نظام معنایی متن بپردازم، لازم است توضیح بدهم که چرا -حتی با فرض تمرکزِ فیلم روی این ایدههای تماتیک- خوانشی که در انتهای پاراگراف قبلی اشاره کردم، نمیتوانست دریچهی مناسبی بسازد برای دیدن پلتفرم ۲. نگاه به پلتفرمِ نخست به عنوان «نقد کاپیتالیسم»، نگاه دقیقی نیست. البته، اشارههای نهچندان خوشبینانهی اثر به مصرفگرایی و منفعتطلبیِ جاری در نظام سرمایهداری، واضح و شفافاند؛ اما اگر به سازوکار «حفره» دقت کنیم، میبینیم که همهی ویژگیهای این مکان، با تعریف سادهای مثل «نماد کاپیتالیسم» قابلتوضیح نیستند و برخیشان با این تعریف، اساسا متناقضاند.
«حفره»، محیط بستهای است با معماری بروتالیستی (Brutalist Architecture) که راهی برای ارتباط با جهان پیراموناش ندارد. ساکناناش -مانند زندانیان یا اعضای یک کلونی مذهبی- لباسهای فرم یکسانی میپوشند. امکانات بالاترین و پایینترین طبقهی «حفره» -جز در میزان دسترسی به غذا- سرِ سوزنی متفاوت نیستند. سکوی حامل میز خوراکیها، به مدت زمان ثابتی در هر طبقه میایستد و اگر کسی از قوانین بنیادین مکان (مانند الزام به باقی نماندن حتی یک تکه غذا در سلول) سرپیچی کند، بیتوجه به طبقهی محل سکونتاش، مطابق قانونی روشن و تخطیناپذیر، مجازات خواهد شد. این ویژگیها، ربطی به بازار آزاد و کاپیتالیسم ندارند و بیشتر، به شرایط زندگی تحت سلطهی خفقانآور یک حکومت سوسیالیستی مستبد شبیهاند.
خیزش گورن در پایان فیلم نخست، نه انقلابی جمعی برای بازپسگیریِ منابع از صاحبان سرمایه، بلکه طغیانی فردی علیه استبداد حکومتی ظالم و بردگان استثمارشدهاش بود. قضیه از جایی جالبتر میشود که به جزئیات این خیزش دقت کنیم. در پایان فیلم اول، گورن و همسلولی مذهبی تازهاش، برای محافظت از توزیع عادلانهی غذا در طبقات فرودست، به خشونتی بیرحمانه رو آوردند در مسیر اجرای «قانون» آرمانگرایانهشان، چندین انسان را به قتل رساندند. آشنا به نظر میرسد، نه؟!
نکته این است که حتی اگر پلتفرم ۲ راه درست را میرفت، با محوریت پیامدهای خیزش گورن، روی محدودیتهای مخرب آرمانگرایی متمرکز میشد و قصهی مقاومت فردیتهای آزاد مقابل استبداد ایدئولوژیک/مذهبی را روایت میکرد، صرفا ایدههای پردهی سوم فیلم نخست را بازیافت کرده بود! اما در اثری که امروز مقابلمان میبینیم، وضعیت حتی بدتر است؛ چرا که پلتفرم ۲، نه دنبالهی فیلم اول، بلکه پیشدرآمد آن است.
مجموعهی ایدههای داستانی و روایی پلتفرم ۲، به هذیان شبیهاند! انگار سازندگان اثر، داستانگوییِ منسجم و معنادار را کسر شأنشان میدانند! گویی بابت اشارات تماشاگران به سرراست بودن فیلم نخست ناراضی باشند، تلاش کردهاند که بیمعناترین شکل ممکن، فیلم دوم را مبهم کنند! نتیجه، یک افتضاح کامل در داستانگویی است؛ با تعدادی از ابلهانهترین ایدههایی که به عمرم دیدهام!
پلتفرم ۲، در نسخهی متمدنانهتر «حفره» آغاز میشود؛ در نتیجه و بر خلاف قسمت نخست، به جای این که هرچنددقیقهیکبار با جلوهای تازه از وحشتی ناشناخته مواجه شویم، مدلی آبکی و کمجان از جهان فیلم اول را شاهدیم (پلتفرم ۲، در نمایش خشونت نسبتا محافظهکارتر است و اصرار کمتری بر تصاویر و ایدههای مشمئزکننده دارد). در عوض، باید در مکانی که بهخوبی میشناسیماش و برایمان تازگی ندارد، به سخنرانیهای خستهکنندهی آدمهای نچسب جدید گوش کنیم! یکی، دربارهی دلیل ازدسترفتن اعتمادش به ریاضیات صحبت میکند و دیگری، از تاریخچهی فرقهاش حرف میزند.
فیلمنامهی پلتفرم ۲، کشش دراماتیک ندارد؛ چون درامی در کار نیست. وقتی قهرمان به برآورده شدن خواستههاش هیچ نیازی نداشتهباشد، فوریت دراماتیک شکل نمیگیرد و وقتی ضرورت دراماتیک وقایع را درک نمیکنیم، خواستههای شخصیت هم برای ما مهم نیستند. بیایید مثالی را در نظر بگیریم. پرمپوان تصمیم میگیرد که به همراه دو تن از «وفادارن»، برای مجازات یک «بربر»، به طبقات پایینتر برود. آیا او به انجام این کار نیازی دارد؟ نه. آیا ما به موفقیت یا شکست او در این مسیر اهمیتی میدهیم؟ اینطور نیست. نتیجهی این تصمیم چیست؟ یکی از «وفادارن» خشن یعنی داگین بابی از راه خواهد رسید و پرمپوان و همسلولی تازهاش را بابت تخطی از قوانین، مجازات خواهد کرد. این اتفاق دومینویی از وقایع مهم را در مسیر پلات فیلم پدید خواهد آورد. آیا به هیچکدامشان اهمیتی میدهیم؟ خیر.
در این میان، قهرمان اساسا به دنبال چه بود؟ زمانی برای فکر کردن به اشتباهاتاش. ماهیت این اشتباه که جایی نزدیک به پایان فیلم افشا میشود، تا اندازهای مضحک است که برق از سر آدم میپراند! اگر فراخوانی منتشر میشد و از تماشاگران فیلم نخست میخواستند که برای قهرمان مرموز فیلم دوم، یک پسزمینهی داستانی تاریک، شامل نقش داشتن در مرگ یک کودک پیدا کنند، بعید بود کسی به چنین ایدهی عجیب و پرتی برسد!
محتواهایی مانند پلتفرم ۲، زور میزنند که خستهکننده نباشند؛ بابت همین، اینقدر ملالآورند!
قضیه از این قرار است؛ پرمپوان، هنرمندی ثروتمند است که قطعات متفاوتی را طراحی میکند و در گالری به نمایش میگذارد. یکی از آثارش، مجسمهی سگی وحشی بوده است با پنجههایی که رو به بازدیدکنندگان تیز شدهاند. دیگران، بابت خطرناک بودن این طراحی، به زن هشدار دادهاند؛ اما او، روی انتخاب خلاقانهی جسورانهی خود، پافشاری کرده و مانع این شده است که دور مجسمه، حصار محافظی بکشند. زمانی که فرزند بازیگوش دوستپسرش به همراه او برای بازدید از نمایشگاه رسیده، پای پسر پیچ خورده و با سر، روی یک از پنجهها فرود آمده است. این حادثه، باعث مرگ پسرک شده است. قهرمان، بابت این اتفاق، احساس گناه میکند و به همین دلیل، خودش را داخل «حفره» محبوس کرده است!
مونتاژی که طی آن، پرمپوان این ماجرا را توضیح میدهد، متاثر از جدیت اجرای بازیگر و تاکیدهای موسیقی دراماتیک اثر، به کمدیِ ناخواسته تبدیل میشود! همهچیز، به آیتمی از یک برنامهی طنز تلویزیونی شباهت دارد که کلیشههای داستانگویی آثار جریان اصلی را از طریق نمونهای اغراقآمیز و باورنکردنی، هجو میکند؛ با این تفاوت که این صحنه، نقطهای مهم و تعیینکننده در مسیر روایت اثری است که خودش را حسابی جدی گرفته!
ثروتمند بودن پرمپوان و پافشاری او روی ایدهی متظاهرانهی بیارزشی که به قیمت جان انسانی دیگر ختم شده، قرار است به خوانش سیاسی متن مربوط شود. همچنین، ربط داشتن گذشتهی تاریک قهرمان به مرگ یک کودک، قرار است ازخودگذشتگی او برای نجات کودکی دیگر در پایان فیلم را زمینهچینی کند (این تنها ایدهای است که سازندگان پلتفرم برای جمعبندی یک داستان میشناسند). این الگوی کاشت-برداشت مضحکی که فیلمنامهی پلتفرم ۲ با توسل به بیمعناترین ایدهها و به بیسلیقهترین شکل ممکن قصد پیادهسازیاش را دارد، ناشی از درکی مکانیکی و مبتذل از داستانگویی است.
کاش مشکلات متن پلتفرم ۲ اینجا تمام میشدند؛ اما اینطور نیست! چرا که اصرار به قابلپیشبینی یا شفاف نبودن قصه، از روایت فیلم، آشوبی ناهنجار میسازد. تصمیمات گیجکنندهی اوروتیا در پلتفرم ۲ به تقلای پوچ کسی شبیهاند که در یک مسابقهی آواز شرکت کرده؛ اما چون توانایی خواندن ندارد، روی استیج کلهمعلق میزند!
هیچ بعید نیست که سازندگان، از ایدهی ساخت دنبالهای برای فیلم نخست شروع کردهباشند؛ اما در میانهی راه -چون تصور کردهاند که مسیر قبلی زیادی «قابلپیشبینی» است- زده باشند به جادهخاکیِ کنونی! با توضیحات روبسپیر و تاکیدش رو کلیدواژهی «همبستگی»، تصور کردهبودید «مایسترو» همان گورن است؟ کور خواندید! ببینید که چطور و بعد از گذشت یک ساعت از زمان فیلم، تریماگاسیِ زنده را مقابلتان میگذاریم تا -مطابق سنت cameo های مارولی- همان تکیهکلام شیریناش را دوباره به زبان بیاورد (اجرای صحنه جوری است که گویی باید با شنیدن «بدیهیه»، از جا بپریم و هورا بکشیم).
پیشدرآمد بودن فیلم چه چیزی نصیبمان میکند؟ کلی معمای بیپاسخ داستانی داریم و تا دلتان بخواهد، تصاویر استعاری! قرار است متقاعد شویم که اگر از تماشای چنین افتضاحی لذت نمیبریم، لابد آن را نفهمیدهایم. بعید میدانم حتی خود جمع نویسندگان هم برای آن سرسرهی هرمی و بازی کودکان، معنایی در ذهن داشتهباشند؛ اما مطمئنم که نماد چیزی است! شاید قرار است بفهمیم که کودک حاضر در پایینترین طبقهی «حفره»، بخشی از برنامهی طراحان این زندان عمودی، برای یاغیترین شرکتکنندگانی است که به دنبال برهمزدن نظم حاکماند. شاید هم نه! چه فرقی میکند؟! راستی، در پایان فیلم متوجه میشویم که گورن، همان دوستپسری است که پرمپوان دربارهش صحبت کردهبود! مگر دیگر از یک داستان چه میخواهیم؟! اوروتیا تمام تلاشاش را به کار بسته که اثرش غیرقابلپیشبینی باشد و موفق هم شده است؛ ابدا انتظار نداشتم چنین ملغمهی بیسروتهی ببینم!
از حیث زیباییشناسی، در روی همان پاشنهی فیلم نخست میچرخد! محتواهایی مانند پلتفرم ۲، زور میزنند که خستهکننده نباشند؛ بابت همین، اینقدر ملالآورند! با اثری مواجهایم که نمیخواهد حتی برای یک لحظه توجه مخاطب هدف کمحوصلهاش را از دست بدهد. ریتم سنجیدهی سینمایی را فراموش کنید؛ پلتفرم ۲، یک ویدئوکلیپ ۱۰۰ دقیقهای است که بهندرت جایی برای تنفس دارد. موسیقی افکتیو تکراری فیلم، برای لحظهای خاموشی نمیگیرد. زدوخوردهای تنبهتن زشت و کریه فیلم، دکوپاژ هدفمندی ندارند و در فقدان کوریوگرافی حسابشده، نمیشود به رد و بدل ضربات، اهمیتی داد. صحنههای مختلف، به دور از طراحی دراماتیک درگیرکننده و طبیعی، میان مُشتی برش سریع، رفتوبرگشت زمانی بیحاصل و ویساُور بیروح، تکهتکه میشوند.
پلتفرم نخست، نقد سوپرمارکتیِ سرمایهداری بود! محصولی که به لطف همان سیستم موردانتقادش، در ابعاد وسیع توزیع شد و مورد استقبال گستردهی مصرفکنندگان قرار گرفت. بابت همین، مدل جدیدی از آن را به بازار عرضه کردند؛ پلتفرم ۲. تفالهای از همان کالای مصرفی قبلی که ظاهری مشابه دارد؛ اما همهی جاناش را گرفتهاند. پسماندی بیخاصیت که صاحبان سرمایه، جلوی مشتریان مشتاق انداختند. ما اما بر خلاف ساکنان «حفره»، مجبور نیستیم هر آشغالی را که از بالا برایمان میفرستند مصرف کنیم، نه؟