بهترین های چند رسانه ای سال 2016 از نگاه زومجی
پس از اعلام فهرست جوایز بهترین بازیهای سال ۲۰۱۶ بر اساس ژانر، این بار نوبت به بهترینهای چند رسانهای رسیده است. از همان زمانی که اولین بازیهای ویدیویی در دست ساخت بودند، مواردی از قبیل موسیقی و داستان عضوی جدا ناشدنی از بازیها بودند. با پیشرفت تکنولوژی و استفاده از موشن کپچر در بازیهای ویدیویی، اجرا نیز به یکی از بخشهای جدایی ناپذیر بازیهای ویدیویی تبدیل شد. گرافیک هنری و گرافیک فنی نیز دو مورد دیگری هستند که سال به سال پیشرفت میکنند. در بخش بهترینهای چند رسانهای، ما اقدام به انتخاب بهترین گرافیک فنی، بهترین گرافیک هنری، بهترین داستان، بهترین اجرا و بهترین موسیقی کردهایم. شما پیشتر در پست اصلی بهترینهای سال ۲۰۱۶، با نامزدهای هر بخش آشنا شدید و حالا نوبت این است که برندگان هر یک از این بخشها را از دید زومجی مشاهده کنید.
بهترین گرافیک هنری: Inside
استودیوی پلیدد بعد از شاهکار Limbo شش سال زمان لازم داشت تا Inside را بسازد، یکی از بهترین بازیهای مستقل سالهای اخیر که نام خودش را حتی در کنار بزرگترین بازیهای سال میبیند. اما جدا از فلسفهی پشت بازی و ویژگیهای منحصر به فرد دیگرش که به قدری عالی کار شده که آن را در فهرست نامزدهای بهترین بازی سال زومجی قرار داده، «اینساید» با طراحی هنریاش کاری کرده که گوی رقابت را از رقیبانی قدری چون The Last Guardian بدزدد و به عنوان زیباترین بازی سال گذشته از نظر اعضای تحریریهی زومجی لقب بگیرد.
اینساید تنها یک بازی دو و نیم بعدی ساید اسکرولینگ نبود، بلکه گرافیک و طراحی ظاهری آن در راستای هدف بازی قرار گرفته بود و تأثیر بسیاری بر جو و فضاسازی آن داشت. طراحی مینیمال، استفاده از رنگهای یکپارچه و سایههای سخت از مواردی بودند که اینساید را از دیگر بازیهای مشابهش متمایز میکردند. جزئیات محدود محیط و کاراکترها باعث میشد تمرکز دید گیمر به کل فضای بازی متوجه شود و در نقطهای خاص ریز نشود، همین مورد یک تصویر کلی از بازی ارائه میداد که گاهی در حل معماها نیز بسیار مفید واقع میشد. فضای تاریک بازی دیگر مانند لیمبو سیاه و سفید نبود و حالا شاهد رنگهایی هرچند تیره و مرده بودیم که حس واقعگرایی بازی را تقویت میکند. یک فیلتر نویز به شکل عمدی به دلیل القای حس گنگ بودن روی تصویر اضافه شده و دیگر شاهد تصاویر واضح و شفاف نیستیم. طراحی هنری بازی به شکلی کاملاً هوشمندانه انجام شده و مشخص است که هنرمندان پلیدد با هدفی خاص در ذهنشان و همکاری کاملاً نزدیک با دیگر اعضای استودیو، گرافیک بازی را در راستای گیمپلی و داستان خاص آن خلق کردهاند.
اما نمیتوان از گرافیک هنری صحبت کرد و حرفی از The Last Guardian به میان نیاورد. سومین ساختهی فومیتو اوئدا پس از یک دهه از معرفیاش بالاخره رنگ واقعیت به خود دید و اواخر سال گذشته برای پلیاستیشن 4 عرضه شد. این بازی با همهی حرف و حدیثهای پشتش و همهی تأخیرها، امیدها و آرزوها، یکی از زیباترین بازیهای منتشر شده در سال ۲۰۱۶ بود. با اینکه گرافیک فنی بازی حرف خاصی برای گفتن نداشت اما جلوههای ظاهری و به خصوص نورپردازی «آخرین نگهبان» از آن یکی از چشمنوازترین بازیهای سال گذشته را ساخته بود. سال گذشته مستقلها در این زمینه بسیار خوش درخشیدند و غیر از اینساید که زیباترین بازی شناخته شد، دو بازی Firewatch و Abzu نیز چشمهایمان را نوازش دادند، «فایرواچ» با غروب دیدنی جنگلاش و «آبزو» با موجودات عجیب دریاییاش. اما Overwatch، شاهکار تازهی بلیزارد نیز به عنوان یکی از تر و تمیزترین بازیهای ۲۰۱۶ از لحاظ گرافیک هنری شناخته شده و طراحی بیش از ۲۰ هیروی مختلف که هرکدام کاملاً از دیگری متفاوت است تنها از بلیزارد بزرگ برمیآید.
بهترین گرافیک فنی: Uncharted 4: A Thief's End
صنعت بازی در هرچیزی کمبود داشته باشد و عقبافتاده باشد، در یک چیز مشکل قابلتوجهای ندارد و آن هم طراحی دنیاها و کاراکترهایی است که از شدت زیبایی یا واقعگرایانهبودن شگفتزدهمان میکنند. آنقدر که روی این بخش تمرکز میشود، روی بخش دیگری نمیشود و دقیقا به خاطر همین است که به سختی میتوان یکی را از بین پنج نامزد برتر زومجی در این رشته به عنوان برنده انتخاب کرد. هر پنجتای آنها طوری از قدرت سختافزاری کنسولها یا کامپیوترهای شخصی استفاده میکنند که نمیتوان چشم از آنها برداشت.
تاکنون پارهپاره کردن شیاطین با ارهبرقی و تماشای جر خوردنِ بدن آنها از وسط اینقدر زیبا و پرجزییات نبوده است. مهمترین ویژگی Doom اما این است که موفق شده دنیای جهنمیاش که گرمای سوزاندهاش حتی از پشت تلویزیون هم حس میشود را با نرخ ۶۰ فریم بر ثانیه اجرا کند که این کمبودهای اندک بازی در این زمینه را میپوشاند و تاثیر فوقالعادهای روی گیمپلی سریع این بازی گذشته است. حالا که حرف از طراحی دلربای شیاطین و موجودات کریه است، بگذارید از Gears of War 4 بگوییم که در راستای تمام قسمتهای قبلی این مجموعه خیرهکننده ظاهر شد. نیلوفر ابراهیمپور در توصیف این بخش از بازی مینویسد: «رک بگویم، Gears of War 4 نه آن انقلابی که نسخه اول این سری در سال ۲۰۰۶ به پا کرد را تکرار میکند و نه آن اتمسفر سنگین را دوباره در دنیای بازی حکم فرما کرده است. اما این دلیل نمیشود که بگوییم بازی گرافیک فنی و بصری بدی دارد. Gears of War 4 یکی از برترین گرافیکهای کنسول ایکسباکس وان و یکی از بهینهترین بازیهای ویندوز 10 را ارایه میدهد... هنگامی که در بازی Wind Flare یا همان طوفان آغاز میشود نیز، فیزیک و گرافیک بازی خود را به خوبی نشان میدهند و وجود گرد و غبار در آسمان، و رعد و برقهایی که سیستم نورپردازی بازی را به رخ میکشند و تمام انیمیشنها و فیزیکی که نسبت به این طوفان عکسالعمل نشان میدهند، جزو بخشهایی هستند که قدرت موتور آنریل انجین 4 را برجستهتر میکنند».
بیایید از دنیاهای جهنمی به استرالیا برویم. استودیوی پلیگراند در سال ۲۰۱۶ یک بازی رانندگی بینظیر دیگر در قالب Forza: Horizon 3 منتشر کرد. بازیای که از لحاظ گرافیکی یکی از بهترینهای ۲۰۱۶ محسوب میشود. به عبارت دیگر اگر دنبال یکی از واقعگرایانهترین بازیهای سالهای اخیر هستید، هیچ چیزی به اندازهی سوار شدن در یکی از گودزیلاهای این بازی و فشار دادن پایتان بر روی پدال گاز و خراب کردن طبیعت بکر محیط بازی کیف نمیدهد! منتقد زومجی در توصیف این بخش از بازی میگوید: «به طور خلاصه Forza Horizon 3 یکی از بهترین و باثباتترین گرافیکهای فنی و بصری ریسینگ جهانباز را دارا است».
اما مثل اینکه ناف ۲۰۱۶ را در جهنم بریدهاند! چون بعد از یک زنگ تفریح کوتاه باید باز دوباره به جهنم دیگری در قالب جنگ جهانی اول برگردیم. تنها گرافیکی که میتواند با تمام قدرت در مقابل برنده زومجی ایستادگی کند، Battlefield 1 است. اکشن اولشخص استودیوی دایس ترکیب بینظیری از گرافیک واقعگرایانه و نفسگیرِ Horizon 3 و اتمسفر آتشین و تاریک Doom و Gears of War 4 است. در Battlefield 1 همهچیز به زیبایی خلاصه نمیشود، بلکه گیمپلی به لطف موتور قدرتمند فراستبایت ۳ هم تغییر میکند. آرش عیاری در رابطه با این بخش میگوید: «شاید یکی از لذتبخشترین مواردی که به لطف موتور فراستباست ۳ به بازی اضافه شده، تغییر آبوهوا در طول بازی است. شاید در طول انجام ماموریتتان در صحرای سینا و گرفتن نقاط مختلف در حین انجام حالت کانکوئست هوا صاف و همه چیز عادی باشد اما به یکباره به لطف آبوهوای پویایی که بازی در نقشهها ارائه میدهد، همین صحرای آرام را طوفان شنی در برمیگیرد که فضا و معادلات جنگ را عوض میکند؛ هواپیماهای شکاری و بمبافکنها کاربری خود را از دست میدهند، دید تانکها و نفربرها کور میشود و تنها چیزی که مهم است، جنگ نزدیک با پای پیاده است».
برنده بهترین گرافیک فنی زومجی اما Uncharted 4: A Thief’s End است که خب، کافی است از سابقهی ناتیداگ باخبر باشید تا چنین خبری برایتان غیرمنتظره نباشد. ناتیداگ همیشه از لحاظ شکستن مرزها زبانزد بوده است و چنین چیزی بیشتر از هرچیزی دربارهی گرافیک بازیهایشان صدق میکند. قسمت چهارم Uncharted نیز مرز جدیدی را از لحاظ گرافیکی برای بازیهای بعد از خودش برجای میگذارد. اینجا همهچیز از لحاظ زیباشناسانه در دیوانهوارترین شکل ممکنش قرار دارد. چه وقتی که چهرهی ناامید النا اوج مدلسازی، متحرکسازی و موشنکپچر را به نمایش میگذارد و چه وقتی که متوجه میشوید تکتک گلولههایتان روی فیزیک دنیای اطرافتان تاثیرگذارند. ناتیداگ با Uncharetd 4 نه تنها زیباترین بازی ۲۰۱۶، بلکه زیباترین بازی کنسولی نسل هشتمی را ساخته شده است.
بهترین داستان: Mafia III
داستان یکی از مهمترین المانها در یک بازی ویدیویی است و اگر بگوییم که ترکیب گیمپلی خوب با داستانی مناسب میتواند تضمینکننده موفقیت یک بازی باشد، پربیراه نگفتهایم. خوشبختانه در سال ۲۰۱۶ شاهد عرضه بازیهای زیادی بودیم که در زمینه روایت داستان توانستند موفق عمل کنند. بازیهایی مثل Uncharted 4 که ماجراجوییهای نیتن دریک را روایت میکرد، Inside که داستانی فوقالعاده را با اتمسفری عالی ترکیب کرده و معجونی خوشطعم ارائه میکرد، Firewatch که روایتگر داستان یک جنگلبان بود، That Dragon Cancer که با داستان احساسیاش اشک حتی سنگدلترین گیمرها را نیز در میآورد و در نهایت Mafia 3 که داستانی عالی را با مضمون انتقام را روایت میکرد.
این پنج بازی گزینههای زومجی برای انتخاب به عنوان بهترین داستان سال ۲۰۱۶ بودند که در نهایت اعضای تحریریه بازی Mafia 3 را به عنوان بهترین داستان برگزید. مافیا ۳ یکی از مورد انتظارترین بازیهای امسال بود که متاسفانه ضعفهای زیاد در زمینه گیمپلی و علیالخصوص گرافیک بازی مانع از تبدیل شدن آن به یک بازی موفق شدند. اما این بازی هرچه نداشت، در زمینه داستان عالی عمل کرده بود و از این حیث آن چیزی بود که از یک بازی مافیا انتظار داشتیم.
داستان مافیا ۳ در مورد لینکلن کلی است. یک سرباز جنگ ویتنام که پس از جنگ به نیو بوردو، زادگاهش، بر میگردد تا زندگی جدیدی را در کنار سم و دیگر نزدیکانش آغاز کند و حتی سراغ کاری جدید در یک شهر دیگر برود. اما همهچیز آنطور که لینکلن انتظار داشت پیش نمیرود و خیلی زود او نزدیکانش را به خاطر افرادی که دوستش بودند از دست داده و تصمیم میگیرد تا از عاملین این اتفاق انتقام بگیرد. اما موردی که باعث شده داستان بازی را عالی خطاب کنیم، این است که سازندگان بازی یک داستان بسیار غنی و چند لایه برای بازی خلق کرده و آن را به بهترین نوع ممکن با شخصیتپردازیهای عالی روایت کردهاند.
منظور از داستان چند لایه در بازی این است که مافیا ۳ فقط به موضوع انتقام گرفتن لینکلن از مافیا نمیپردازد و در ضمن آن مواردی مثل نژاد پرستی در آمریکای دهه ۷۰ یا تاثیرات جنگ ویتنام بر جامعه آن روزهای آمریکا را نیز به بهترین شکل به تصویر میکشد. عامل دیگر موفق بودن داستان، این است که استودیو هنگر ۱۳، سازنده بازی، موفق شده شخصیتهایی کاملا باورپذیر برای بازی خلق کند و کافی است یک بار صدای گرم لینکلن کلی را بشنوید تا شیفته کاریزمای او شوید. این مساله در مورد دیگر شخصیتهای بازی اعم از بزرگ و کوچک نیز صدق میکند و سازنده بازی موفق شده تمامی آنها را به شکلی کامل باورپذیر خلق و در بازی بگنجاند.
این عوامل دست به دست هم میدهند تا با وجود مشکلات زیادی که بازی مافیا ۳ دارد، صرفا به خاطر داستان عالی آن نتوانید بیخیال بازی شوید و مشکلات دیگرش را هم تحمل کنید تا بدانید که پایان بازی و سرانجام انتقام لینکلن چه خواهد شد.
به هر حال با وجود عرضه بازیهای بزرگ در سال ۲۰۱۶ که داستانی عالی را روایت میکردند، این در نهایت مافیا ۳ بود که از جانب اعضای تحریریه زومجی به عنوان بهترین داستان در رقابت تنگاتنگی که با آنچارتد ۴ داشت انتخاب شد.
بهترین اجرا: Nolan North
از زمانی که فناوری موشن کپچر در بازیها به کار گرفته میشود، انیمیشنها، حرکات کاراکترها و حالات صورت آنها پیشرفت بسیاری کرده است. اما همهی اینها زمانی نتیجه میدهد که یک بازیگر کارکشته پشت همهی آن دوربینها و سنسورها باشد. نولان نورث پس از حدود یک دهه که در نقش نیتن دریک بازی میکند، در آنچارتد 4 به کمال رسیده و در کنار یک تیم بازیگری فوقالعاده، نقشی از خود به جا میگذارد که به یکی از نقاط قوت بازی تبدیل میشود و نیتن را از سه بازی قبلی متفات میکند. اگر مراحل ساخت The Last of Us را دیده باشید، حتماً میدانید بازیگران چه زحمتی برای ایفای نقش میکشند و البته که نیل دراکمن هم از آن کارگردانهای سختگیر است. حال وسعت کار در Uncharted 4 افزایش یافته و تعداد کاراکترهای اصلی نیز بیشتر شده؛ بنابراین نیاز به کارگردانی دقیقتر و البته اجرای حرفهتر است که تیم بازیگری آنچارتد در آخرین نسخهی اصلی این سری کاملاً در آن موفق شدهاند.
نولان نورث در این نسخه باید چهرهی دیگری از نیتن را نشان دهد، جویندهی گنجی که دیگر بازنشسته شده و در یک دفتر کوچک کار میکند؛ زندگی آرامی با النا دارد و دور ماجراجویی را خط کشیده. اما دیری نمیگذرد که سر و کلهی سم، برادر بزرگترش پیدا میشود و دوباره روز از نو و روزی از نو. تمام اعضای تیم بازیگری آنچارتد 4 در کمال شگفتی اجرای فوقالعادهای از خود به جا گذاشتهاند، چه خودیها و چه دشمنها. با اینکه در این نسخه به اقتضای داستان صحنههای مربوط به ریچارد مکگوناگل بازیگر ویکتور سالیوان کمتر بود، اما با اضافه شدن تروی بیکر در نقش سم دریک و هنرنمایی عالی آنتاگونیستهای بازی، آنچارتد 4 بیش از پیش به یک بازی سینمایی تبدیل شده بود. در بین همهی اینها این نیتن دریک بود که باید همهچیز را به هم وصل میکرد: سالی را به آخرین ماجراجویی راضی میکرد، به کمک برادرش میرفت و به همسرش دروغ میگفت. نیتن در این نسخه به یک انسان چندوجهی تبدیل شده و این وظیفهی نولان نورث بود تا جنبههای کمتر دیده شدهی این کاراکتر را به معرض نمایش بگذارد.
در طرف دیگر اما النا قرار دارد و با اینکه تا نیمههای بازی خبری از او نیست، اما وقتی دنبال نیتن میآید و در آن سکانس طلایی هتل با نیتن مواجه میشود، تبدیل به یکی از عناصر اصلی داستان میشود. امیلی رز نیز مانند نولان نورث بعد از یک دهه آبدیده شده و دیگر میداند چطور نقش همسر کسی را که هیچوقت غریزهی ماجراجوییاش از بین نمیرود بازی کند. از دیگر نامزدهای بهترین اجرا در سال ۲۰۱۶، الکس هرناندز بازیگر لینکلن کلی در Mafia 3 بود که به لطف داستان فوقالعادهی بازی، خوش درخشید و در تنها جنبهای از بازی که میتوان روی آن حساب کرد، عالی ظاهر شد. لینکلن کاراکتری بود که هدفاش و حس انتقامش به یاد همهی کسانی که بازی را تجربه کردهاند میماند. اما تیم دونفرهی بازیگران Firewatch که فقط و فقط با صدا با یکدیگر و با ما ارتباط برقرار کردند، یکی از پدیدههای سال گذشته بودند و رابطهای که بین آنها شکل گرفت و حرفهایی که رد و بدل شد، در نهایت سادگی، تأثیرگذاری بسیاری داشت و با یکی از نقاط قوت اصلی این بازی مستقل تحسینشده تبدیل شد.
بهترین موسیقی: Inside
بازی Inside یکی از تحسین برانگیزترین آثار سال ۲۰۱۶ بود که توسط استودیو پلیدد، خالق بازی Limbo ساخته شد. Inside از آن بازیهایی است که بدون وجود حتی یک کلمه دیالوگ باعث شد تا ذهن بازیکن شدیدا درگیر ماجرای عجیب و غریب داستان بازی شود. در این اثر پر رمز و راز در نقش پسری ظاهر خواهید شد که هیچ چیز از او نمیدانید و حتی از اوضاعی که در آن قرار دارید بیخبر هستید. رفته رفته با پیشروی در محیط بازی متوجه خواهید شد که شما همانند یک موش آزمایشگاهی تحت نظر قرار دارید و تک تک المانهای بازی نیز برایتان سوال ایجاد خواهند کرد. همانند بازی Limbo، محیطهای این بازی شدیدا نفسگیر هستند و اتمسفر آن ذهن شما را شدیدا درگیر خود میکنند. در کنار اتمسفر عالی این بازی، موسیقی و صداگذاری آن به هرچه مبهمتر شدن این اتمسفر کمک کرده است.
موسیقی بازی Inside برخلاف خیلی از بازیهای ویدیویی شامل سبکهای مختلف نیست و تک تک ریتمهای آن حسی ادغام شده از آرامش، سکوت و تنهایی دارد. جالب است بدانید که طراح صدای بازی Inside موسیقیهای بازی را توسط یک جمجمه واقعی انسان ساخته است! با متصل کردن میکروفونها به یک جمجمه و آروارهها، سعی شده تا اکویی از آنها به دست آورد که حس ترس نیز در ملودی موسیقی بازی جریان داشته باشد. شاید عجیب به نظر برسد اما سازنده موسیقی بازی توانست به بهترین شکل ممکن این هدف دست پیدا کند. کافی است باری دیگر ترکهای این بازی را گوش کنید و متوجه خواهید شد که انگار تمامی نوتهای بازی مستقیما به داخل مغزتان منتقل میشوند! چنین موسیقیهایی در بازی باعث شده تا صداگذاری این اثر نیز جذابتر به نظر برسند. صداگذاری بازی Inside خیلی شلوغ نیست و تنها صدای قدمهای پسرک، قطرات آب، کشیده شدن یک شی روی زمین و دیگر صداهایی از این قبیل به گوشتان خواهند خورد. اما این صداها در عین حال که بسیار ساده کار شدهاند، به لطف محیط اتمسفریک بازی، آن قدر تاثیرگذار هستند که به راحتی مورد توجه هر بازیکنی قرار میگیرند.
البته بازی Inside در شاخه بهترین موسیقی و صداگذاری بازیها تنها نبود. دو بازی مستقل دیگر به نامهای Thumper و Abzu توانستند در این لیست حضور پیدا کنند و همچنین دو بازی بزرگ به نامهای Battlefield 1 و Doom نیز از دیگر نامزدهای این لیست به شمار میروند. موسیقی بازی Thumper توانست با ریتم بسیار سریع و جذاب خود به تنهایی به بازی جان بدهد و آن را بسیار هیجانانگیزتر به نمایش بگذارد. همچنین بازی Abzu که بازیکنان را به اعماق اقیانوس میبرد توانست با موسیقی آرامش بخش خود حسی دلپزیر از سفر به زیر آب را ایجاد کنند. اما بازی Battlefield که حسابی هم روی آن کار شده بود، موسیقی فوقالعادهای از خود به جا گذاشت، اما صدا گذاری آن نیز حتی از بخش موسیقی بهتر بود. این اثر توانست با واقعیترین صداگذاری ممکن از انفجارها، ابزارها، وسایل نقلیه و اسلحههای جنگ جهانی اول حسی واقعی را به بازیکنان القا کند و آنها را وارد جنگی تمام عیار کند. از طرفی دیگر بازی DOOM نیز از این نظر یکی از شاهکارهای امسال به شمار میرود. موسیقیهای این بازی که توسط میک گوردن ساخته شده بود به راحتی باعث به رقص درآمدن آدرنالین خون هر بازیکنی میشد! اما با این تفاسیر، موسیقی و صداگذاری Inside بسیار تاثیرگذارتر از هر اثری بود که در سال ۲۰۱۶ عرضه شد. این اثر توانست نمره عالی ۹.۵ را از سایت زومجی دریافت کند.