بهترین اجرای سال ۲۰۱۸ از نگاه زومجی
نقشآفرینی بازیگران حکم همان پورتالی را دارد که انرژی زندگی را از سناریوی نویسندگان و چشماندازِ کارگردانان میگیرد و آن را به سمتِ مخاطبان شلیک میکند. یک نقشآفرینی خوب میتواند جای خالی کار نویسندگان و کارگردانان را پُر کند و یک کاراکتر را در میان اثری ضعیف به یک ستاره درخشنده، به یک استثنا تبدیل کند یا ظرافت و عمقی به یک کاراکتر بیافزاید که در به تصویر کشیدنِ احساس غیرقابلتعریفی که نویسنده مد نظر داشته توی خال میزند یا منجر به کاراکتری میشود که از ساعتها و ساعتها وقت گذراندن با او لذت میبریم. سال ۲۰۱۸ شامل تعدادی از انواع و اقسام آنها بود. این شما و این هم بهترین نقشآفرینیهای دیده شده در بازیهای ویدیویی ۲۰۱۸ به انتخاب تیم زومجی:
یوری لوئنثال در نقش پیتر پارکر/اسپایدرمن
Spider-Man
بازی اینسامنیاک گیمز اولین بازی اسپایدرمنی نبوده که یوری لوئنثال صداپیشگی مرد عنکبوتی را در آن برعهده داشته است. او قبلا در بازیهایی مثل Spider-Man Unlimited و The Amazing Spider-Man 2 و چندتایی دیگر جای پیتر پارکر حرف زده است. اما او بیشتر حکم یک مرد عنکبوتی جایگزین را داشته است، تا اینکه واقعا فرصتی برای نشان دادنِ استعدادهای اسپایدرمنیاش داشته باشد. بازی اینسامنیاک به خاطر گردهمایی تمام عناصرِ معرفِ مرد عنکبوتی و ارائهی اقتباسی وفادار مورد تحسین قرار گرفت؛ از سیستمِ لذتبخشِ تارافکنی در سراسر شهر تا انیمیشنهای دقیقِ کش و قوسها و آکروباتیکبازیهای خاصِ مرد عنکبوتی. ولی وقتی مسئولِ معرفی دوباره دنیایی به محبوبیتِ دنیای مرد عنکبوتی هستیم، شاید هیچ چیزی مهمتر از درست در آوردنِ قلب تپندهاش که خودِ مرد عنکبوتی است اهمیت ندارد. اما اینسامنیاک نمیخواست تا فقط به گردآوری بهترینِ عناصر بازیهای قبلی و بهبود بخشیدن آنها بسنده کند. آنها میخواستند تا اسپایدرمنشان، هویتِ خودش را داشته باشد. پس وظیفه یوری لوئنثال این بود تا در عین حفظ کردنِ همان لحنِ آشنای این کاراکتر، مرد عنکبوتی جدیدی را به جمعِ اقتباسهای بهیادماندنی قبلی اضافه کند. یوری لوئنثال با هدایتِ اینسامنیاک توانسته تمام صداهای مختلفِ مرد عنکبوتی را با موفقیت در بیاورد. از صدای خود پیتر پارکر که آرامتر و مودبتر است تا صدایی که وقتی ماسکِ عنکبوتی را روی سرش میگذارد و صدایی که وقتی با کسانی که از هویتِ واقعیاش آگاه هستند صحبت میکند. صدای یوری لوئنثال از یک طرفِ یادآورِ بلوغ و جدیتِ مرد عنکبوتی توبی مکگوآیر است و از طرف دیگر شوخیهای مرد عنکبوتی اندرو گارفیلد و سرزندگی و انرژی افسارگسیختهی مرد عنکبوتی تام هالند را به یاد میآورد. وقتی به گذشته نگاه میکنیم میبینیم که اقتباسهای مرد عنکبوتی هیچوقت تمام طیفِ شخصیتی او را شامل نمیشدند. آنها معمولا با تمرکز روی یک جنبه از شخصیتش طراحی شدهاند. اما مرد عنکبوتی یوری لوئنثال یکی از اندک اسپایدرمنهایی است که گسترهی لحنها و خصوصیاتِ اخلاقی شخصیتیاش را شامل میشود. همین که یوری لوئنثال موفق شده با کمک تیم نویسندگان و کارگردانان بازی، یکی از دلایلِ معرفی اسپایدرمنِ جذاب دیگری به فرهنگ عامه باشد، او را به یکی از بهترین بازیگران ۲۰۱۸ تبدیل میکند.
برایان دکهارت در نقش کانر
Detroit: Become Human
متخصصان صداپیشگی میگویند برخلافِ باور عموم مردم، برای تبدیل شدن به یک صداپیشهی خوب، داشتنِ صدای خارقالعاده در اولویت نیست، که کیفیت بیان و مهارتِ در ارائهی برداشتِ خودِ بازیگر از متریال است که حرف اول را میزند. ولی این نکته درباره برایان دکهارت، بازیگرِ نقش کانر در Detroit: Become Human کاملا برعکس است. اولین چیزی که نظرتان را دربارهی کاراکترش به خود جلب میکند صدای دکهارت است. بهطوری که نمیتوان دنیایی را تصور کرد که کانر با صداپیشهی دیگری توانسته باشد تا اینقدر تاثیرگذار ظاهر شود. صدای دکهارت نه تنها از جذابیتِ منحصربهفردی بهره میبرد، بلکه طوری با شخصیت کانر بهطرز سفت و سختی جفت و جور میشود که نقش پُررنگی در قابللمس کردنِ او ایفا میکند. صدایی که به نرمی و شیرینی عسل و به سردی و یکنواختی خب، یک روبات است؛ صدایی که از ترکیب چندین و چند لحنِ مختلف شکل گرفته است. از یک طرف حالت معصومانهای دارد و باعث میشود در حضورِ او گاردمان را پایین بیاوریم و احساس آرامش کنیم، اما از طرف دیگر آنقدر مکانیکی هم هست که همیشه میدانیم که با یک اندروید مواجهایم. از یک طرف در آغاز بازی با لحنی با همه صحبت میکند که انگار بیوقفه نگران است که به هیچوجه کسی را از خودش ناراحت نکند و از طرف دیگر در اواخر بازی (با توجه به انتخابهایتان)، همین صدا حالتِ روباتِ مرگباری را به خود میگیرد که انگار هیچ حسی نسبت به هرکسی که در مسیرش قرار بگیرد ندارد. از یک سو شبیه دختربچهای مودب و «کیوت» است که درون بدنِ یک مرد بالغ گیر افتاده و از سوی دیگر وقتی پاش بیافتد با صدایش بهت میفهماند که شوخی ندارد. خلاصه صدای دکهارت به چنانِ عنصر تعیینکنندهای در شخصیتپردازی کانر تبدیل میشود که در فصلِ اولِ خط داستانی مارکوس، او مقالهای در مجله میخواند که توضیح میدهد کمپانی سایبرلایف برای هرچه انسانسازی اندرویدها، هزاران صدای انسان را جستجو کرده است تا رضایتبخشترین لحنها را پیدا کنند و وقتی صدای دکهارت جزو یکی از صداهای برندهی سایبرلایف بوده، چطور ما میتوانیم از آن چشم بدوزیم؟
بنجامین بایرون دیویس در نقش داچ ون در لیند
Red Dead Redemption 2
Red Dead Redemption 2 در جریان یک کولاکِ سهمگینِ برف آغاز میشود. چشم نمیتواند چشم را در میان سفیدی مطلق ببیند، صدا به محض بیرون آمدن از دهان توسط آروارهی تیز و بُرندهی زوزهی طوفان شکار میشود و آتش کوچکِ فانوسها در محاصرهی سراسر تاریکی و بادی که برای کشتنش بیقرار است، همچون غواصی وحشتزده در محاصرهی کوسههای گرسنه به خودش میلرزد. در چنین شرایطی داچ ون در لیند، رهبرِ دار و دستهی یاغیانش به زیردستانش با لحنی دلگرمکننده اطمینانخاطر میدهد: «ما چند روز بدی رو پشت سر گذاشتیم. همراهم بمونین. هنوز کارمون تموم نشده». دلگرمیای که همانقدر گرم است که روشن کردنِ کبریتی در این طوفان میتواند گرمکننده باشد. نویسندگانِ راکاستار از همان فصلِ افتتاحیه، تناقضِ بزرگِ شخصیتِ داچ که در طول بازی بارها و بارها تکرار خواهد شد را ترسیم میکنند: مهم نیست پاهایی که تا زانو در برف فرو میروند و صفحاتِ کلفتِ یخ و ماموران قانونی که تا ته دنیا برای شکارشان میآید چه میگویند، داچ همیشه میداند که چگونه باید بدترین شرایط را طوری جلوه بدهد که انگار آنها سرسختتر از آن هستند که در مقابلش تسلیم شوند و همیشه یک بهشت و آرامشی ابدی در آینده انتظارشان را میکشد که فقط با کمی تحمل کردن، پاداشش را خواهند گرفت. اما مشکل این است که قولهایی که داچ از وجود سرزمین موعودی در فراسوی تپهها و دشتهای یخزده میدهد هیچوقت از راه نمیرسند.
شاید در ابتدا ما حاضر باشیم تا فرصتِ دوبارهای به داچ بدهیم، اما بعد از مدتی که با دار و دستهی آنها وقت میگذرانیم، متوجه میشویم که نه. آنها سلانهسلانه اما بهطور مدام در حال سقوط کردن هستند و افتادنِ آبها از آسیاب فقط وسیلهای برای نگه داشتن آنها در حباب موفقیت و جلوگیری از ترسیدن آنها قبل از برخورد با زمین است. اگرچه کاروانِ داچ مدتی را مخفیشده در اعماقِ جنگلها به خوبی و خوشی سپری میکنند، اما بالاخره اتفاقی خواهد افتاد که به کشتار و آوارگی منجر میشود و آنها را دوباره و دوباره مجبور به نقلمکان کردن میکند؛ تا جایی که کارشان به سکنا گزیدن در یک عمارتِ پوسیدهی متروکه در کنار مردابی که کروکودیلهایش با چشمانشان همسایگان جدیدشان را میپایند کشیده میشود. و حتی بدتر از اینها. این جنگیدن برای بقا با گذشته فرق میکند. اگر قبلا آنها مشغولِ جنگیدن برای به دست آوردن تکهی خودشان از این سرزمینِ دستنخورده بودند، اما حالا که جادهها در حال سنگفرش شدن است و در افق دود کارخانهها و نورهای چشمکزن ساختمانهای آجری و فلزی دیده میشود، آنها در حال جنگیدن با نیرویی به اسم مدرنیته هستند که ما میدانیم پیروز نهایی خواهد بود. خیلی زود متوجه میشویم که داچ ون در لیند بیش از اینکه یک رهبرِ دلسوز باشد، یک فرقهگرا است. بنابراین بنجامین بایرون دیویس، نقشِ حساسی را برعهده داشته است. او در حالی باید تمام خصوصیاتِ منفی داچ به عنوان رهبر یک فرقه را به نمایش بگذارد که همزمان آنها توی ذوق نزنند و دستش را جلوتر از موعد رو نکنند. بایرون دیویس به تعادلِ فوقالعادهای بین دوگانگی داچ رسیده است. از یک طرف صدای گرمش، هیچ شکی در این باقی نمیگذارد که چرا همراهانش به حرفهایش اعتقاد دارند و از طرف دیگر در اعماقِ این صدا، میتوان سمِ تلخِ یک آدم دورو و متوهم و آبزیرکاه را هم مزه کرد. از یک طرف میتوان در او مردی را دید که میداند در مخمصه قرار گرفته است، اما حق دارد که به مبارزه کردن در مقابل مدرنیته به هر قیمتی که شده ادامه بدهد. او در این زندگی به دنیا آمده و در حال یاغیگری بزرگ شده است و حاضر است به خاطر آن هم بمیرد. اما با کشیدنِ دیگران همراه خودش به ته چاه.
کریستوفر جاج در نقش کریتوس
God of War
در کنار تمام چیزهای آشنایی که داشت در God of War جدید تغییر میکرد، صداپیشهی کریتوس هم یکی از آنها بود. و در کنار تمام جنجالها و اعتراضاتی که این بازی سر زیر و رو شدن این مجموعه دریافت میکرد، کنار گذاشتنِ ترنس سی. کارسون به عنوان صداپیشهی اورجینالِ شبحِ اسپارتا یکی از پُرسروصداترینشان بود. بالاخره نه تنها گوشمان به صدای کارسون در قالبِ این شخصیت در حال کُری خواندن برای زئوس عادت کرده بود، که با حذفِ او به عنوان یکی از کسانی که به درونِ این شخصیت زندگی دمیده بود احساسِ خوبی نداشتیم. اما کوری بارلوگ به دو دلیل مجبور به جایگزین کردنِ کارسون با کریستوفر جاج بود. در بازیهای قبلی God of War، یک نفر کار موشن کپچر کریتوس را برعهده میگرفت و یکی هم صداپیشگیاش را. اما از آنجایی که آنها در بازی جدید باید صداپیشگی و پرفورمنس کپچر را بهطور همزمان ضبط میکردند و از آنجایی که قد و قوارهی کارسون به هیکلِ تنومند و بلندِ کریتوس نمیخورد، در صورتِ ادامه همکاری با او، کارِ انیماتورها سخت میشد. اما دلیل اصلی و مهمترش را وقتی صدای کارسون و جاج را کنار هم میشنویم متوجه میشویم. صدای آنها و لحن بیانشان به همان اندازه که به هم نزدیک هستند، به همان اندازه هم متعلقِ به دنیاهای متفاوتی هستند. جاج به محض اینکه به جای کریتوس حرف میزند، همانقدر که در اعماقِ دورافتادهی صدایش، صدای کریتوسِ قدیم را میشنویم، همانقدر هم کریتوسِ جدیدی به گوش میرسد.
بارلوگ بارها گفته که هدفشان با ریبوت God of War این بود تا فصلِ دوم داستانِ ضدقهرمانی که نمایندهی خشمِ خالص بود را روایت کنند؛ زمانی که او حالا دارد تلاش میکند تا آتشِ خشمی که در وجودش شعلهور است را کنترل کند. بنابراین اگر کریتوسِ قدیم کسی بود که به محض اینکه لب به سخن میگشود میتوانستی نورهای رقصندهی زرد و نارنجی و قرمزِ شعلههایی که در عمقش میسوخت را در ته دهانش دید و غرور و میل دیوانهوارش به کشتن و فتح کردن و انتقام گرفتن را در تارهای صوتیاش شنید، کریتوس جدید همچون زغالهای ملتهبِ شرمسارِ باقیمانده بعد از آتشسوزی جنگل میماند. اگر در صدای کریتوس قدیم اطمینانخاطر از خود، خودخواهی و مقدار بسیارِ زیادی خشم به گوش میرسید، صدای کریتوس جدید سرشار از شرمساری و وحشت است. شرمساری از گذشتهاش و وحشت از اینکه وقتی پسرش از آن گذشته اطلاع پیدا کند، چگونه میتواند از او بخواهد که به نصیحتهایش گوش کند و چگونه میتواند برای او یک الگو باقی بماند. البته که کریتوس در این بازی هم به اندازهی کافی خشمگین میشود و فریادها و نعرههای معروفش را میزند، اما حتی کریستوفر جاج خشم کریتوس را به گونهای بیان میکند که در تضاد با گذشته قرار میگیرد. اگر قبلا کریتوس بهطرز هیجانانگیزی برای قتلعام دشمنانش خشمگین میشد، حالا حتی خشمش هم با یکجور اندوه ترکیب شده؛ انگار از سر اجبار خشمگین میشود و بیشتر از اینکه مجبور به این کار شده، عصبانی است. کریستوفر جاج به عنوان صداپیشه و بازیگرِ کاراکتری که خیلی کمحرف است کار سختی داشته. او باید تکتک کلماتش را حامل داستانِ دور و درازی که او را به آدم کمحرفی تبدیل کرده میکرده و دقیقا در این کار موفق است. شاید این روزها خیلی با «بوی بوی»کردنهای کریتوس شوخی میکنیم، ولی در ورای این واژه تکراری و خشک، صدای التماس کردنِ مردی به گوش میرسد که با تمام وجود سعی میکند تا احساساتِ پُرهیاهویی که درونش زبانه میکشند را مخفی کند. اما مگر میشود!
راجر کلارک در نقش آرتور مورگان
Red Dead Redemption 2
استانداردهای بازیگری و صداپیشگی بازیهای راکاستار همیشه مثل دیگر اجزای بازیهایشان، «راکاستاری» بوده است. سناریوهای غنی نویسندگان این استودیو یعنی تقریبا همهی بازیگران فرصتی برای نشان دادن خودشان پیدا میکنند؛ بعضیوقتها یکی از فرعیترین کاراکترهای بازیهای آنها ممکن است به کاراکتر بهیادماندنیتری نسبت شخصیتِ اصلی یک بازی دیگر تبدیل شود. بازیگرِ نقشِ اصلی جدید بازی جدید راکاستار فقط نباید عالی باشد، که باید یکی از بهیادماندنیترین شخصیتِ تاریخ مدیوم را از خود به جا بگذارد. بنابراین راجر کلارک ماموریتِ طولانی و سختی در مقابل خودش میدید؛ مخصوصا با توجه به اینکه او بیبرو برگرد قرار بود با نقشآفرینی راب ویتاف (جان مارستون) در بازی اول مقایسه شود. بالاخره نه تنها Red Dead Redemption 2 در همان دنیای بازی اول جریان دارد که پیشدرآمدِ آن بازی است و خودِ جان مارستون هم آن اطراف میپلکد و مدام استانداردهای بالای بازی اول را به خاطرمان میآورد. راکاستار دستیدستی خودش را در مخمصه انداخته بود. ولی دقیقا همین مخصمهها است که سازندگان را با ریسک کردنِ همهچیز مجبور به تلاش برای بلند شدن روی دست خودشان یا ارائهی چیزی به همان اندازه شگفتانگیز میکند. خودِ راجر کلارک در مصاحبههایش گفته که قبل از دادنِ تست بازیگری، قسمت اول Red Dead Redemption را بازی کرده بوده و مهمترین منابعِ الهامش برای نقشِ آرتور مورگان، توشیرو میفونه، بازیگرِ خوشقلب اما خُل و چلِ فیلم «هفت سامورایی» آکیرا کوراساوا و جان وین بوده است؛ اگرچه در نگاه اول کاراکتر مردی بدون نامِ کلینت ایستوود شبیهترین شخص به آرتور مورگان است، ولی نه تنها آرتور وراجتر و شوخ و شنگتر از مردی بدون نام است، بلکه قلدرتر هم است و آن اُبهت اسطورهایگونهی کلینت ایستوود را به ازای تبدیل شدن به کاراکتری واقعگرایانهتر و چندلایهتر ندارد.
اما یکی دیگر از منابعِ الهامش، خود جان مارستون بوده است. راجر کلارک میگوید که چیزی که راب ویتاف حتی قبل از اینکه با او آشنا شود برای موفقیت در اجرای این نقش به او یاد داد، این بود که او هر فکری در رابطه با تکرار کردن کاری که راب با جان مارستون انجام داده است را از سرش بیرون کند. به قول کلارک، ویتاف آنقدر بینقص و منحصربهفرد است که باید کارِ خودش را انجام میداده. همین اتفاق هم افتاده است. اولین چیزی که با شنیدنِ صدای راجر کلارک متوجه میشویم این است که او یک جان مارستون دیگر نیست. نقشآفرینی راجر کلارک از چندین لایه تشکیل شده که هرچه در بازی جلوتر میرویم، جلوهی تازهای از او را افشا میکند. راجر کلارک در یک صحنه با لهجهی غلیظِ جنوبی روستاییاش آدم سادهلوحی را برخلاف ظاهرِ خلافکارش ترسیم میکند که دقیقا متوجه نیست که در حال سوءاستفاده قرار گرفتنِ وفاداریاش توسط داچ است. او در یک صحنه به یک هفتتیرکشِ قلدر و خطرناک که اگر از زندگی شخصیاش خبر نداشتیم مطمئنا با دیدنش در جاده جفت میکردیم تبدیل میشود و از طرف دیگر یادآورِ کابوی خوشقلبی که با پسرِ مارستون ماهیگیری میکند و با مری بث میرقصد است. راجر کلارک طوری بین تمام این لحنها و صحنههای گوناگون رفت و آمد میکند که نتیجه به کاراکترِ قابللمسی تبدیل شده که نمیتوان او را با یکی-دوتا صفت خلاصه کرد. او ترکیب بینظیری از سادهلوحی و خشونت و بیتصنعی و تجربه است. او حکم دروازهی ورودی ما به دنیای گستردهی بازی را برعهده دارد و بازیاش به گسترهی همین دنیا، انعطافپذیر است. اصلا همین که راجر کلارک یکی از مهمترین فاکتورهایی است که کاری میکند دلمان برای به دست گرفتن کنترل جان مارستون تنگ نشود، نقشآفرینی او را از نظر تیم زومجی به بهترین نقشآفرینی امسال تبدیل میکند.
پس بهترین اجرای سال ۲۰۱۸ از دید زومجی به ترتیب زیر است:
- راجر کلارک در نقش آرتور مورگان
- کریستوفر جاج در نقش کریتوس
- بنجامین بایرون دیویس در نقش داچ ون در لیند
- برایان دکهارت در نقش کانر
- یوری لوئنثال در نقش پیتر پارکر/اسپایدرمن
نظرسنجی بهترین اجرا با مجموع ۲۴۹۲ رای به پایان رسید که در نهایت راجر کلارک برای ایفای نقش آرتور مورگان برنده این بخش شد.
همچنین نظرسنجی انتخاب بهترین موسیقی هم به پایان رسیده است که میتوانید نتیجه آن را در مطلب مربوطه مشاهده کنید.