امسال به نسبت سال پیش، برای سینمای جهان سال پر باری بود. چه در آثار جریان اصلی (Main Stream) و چه در آثار هنری، نمونههای کم نقصی را شاهد بودیم. تقریبا بسیاری از فیلمسازان هیجان برانگیز امسال فیلم داشتند. از شاخصترینهای آنان یعنی مارتین اسکورسیزی، کوئنتین تارانتینو، پدرو آلمادورا و بونگ جون هو گرفته تا فیلمسازان جوانتری مثل برادران سفدی با فیلم Uncut Gems، کانتمیر بالاگوفِ روسی با فیلم Beanpole و کشف تازهای از سنگال یعنی متی دیوپ با فیلم Atlantics. ضمن اینکه از سلین شیاما با فیلم درخشان «پرتره زنی در آتش» Portrait of a Lady on Fire هم نباید غافل شد. به نوعی شاید انتخاب ۵ فیلم برای نامزد عنوان بهترین بودن، در میان این تعداد آثار قابل قبول، کار بسیار دشواریست. به هر روی در بخش نامزدهای بهترین فیلم از نگاه زومجی، به معرفی ۵ فیلم میپردازیم و دلایلمان را برای انتخاب هرکدام به اختصار شرح میدهیم.
Parasite «انگل»
جشنواره کن ۲۰۱۹، امسال دست به انتخاب متفاوتی زد. فیلمی را به عنوان برنده نخل کن برگزید، که کمتر میتوان آن را از جنس برگزیدههای سالهای پیشینش دانست. کافیست به مقایسه انگل با نمونههایی همچون مربع، عشق و حتی دله دزدان بپردازید. خواهید دید که فیلم انگل در درجه اول بسیار قصه گوست و با ریتم جذاب و مولفههای ژانریاش (که همواره از بونگ جون هو انتظارش را داریم) به کلی از نمونههای یاد شده فاصله میگیرد. از سوی دیگر به لحاظ محتوایی نیز اثری لایهمند است. اگرچه محتوایش آنقدر تازه نیست اما این اجازه را هم به ما نمیدهد که فیلم را یکبار مصرف بدانیم. انتخاب این فیلم برای جشنوارهای هنری مثل کن با رویکردهایی که از آن سراغ داشتیم، بیش از هرچیز پیشنهاد یک نمونه متعادل میان مخاطب عام و خاص را میدهد که هم در درجه اول مخاطبش را درگیر جهان خود میکند و هم اثرش آنقدر لایه مند است که هر مخاطب نسبت به میزان ارتباطش با اثر، محتوایی را از آن برداشت میکند. انگل نه هنری صرف است و نه عامه پسند صرف. روی بند تعادل راه میرود و همانا فیلمهای کمی هستند که روی این مرز باریک قرار میگیرند. انگل برای خود بونگ جون هو نیز ماحصل تمام مولفههای آثار قبلی اوست و اشتیاق ما را برای دیدن فیلم بعدیاش بیشتر میکند. در زمانهای که سرمایهداری از ما سوسکهایی در زیر زمینش ساخته است، انگل را باید هر چند وقت یکبار مرور کرد.
Uncut Gems «جواهرات تراش نخورده»
فیلم Heaven Knows What به ما گفت که برادران سفدی، نگاه شریفی به آدمهای حاشیه نشین دارند. مسئله آنها در مواجهه با حاشیه نشینهای نیویورک، نگاهی حاکی از فقر و بی خانمانی نیست. نگاهیست حاکی از آن که این آدمها نیز درگیر عمیقترین نیازهای بشر هستند. شروع فیلم را به یاد بیاورید: هارلی میخواهد عشقش را با زدن رگ خود به ایلیا ثابت کند. دیگر تمام آوارگی این آدمها در حاشیه قرار میگیرد. مواجهه ما با آدمهای سینمای سفدیها، مواجههایست انسانی، نه از سر ترحم! در Good Time هم همینطور. رابطه عاشقانه دو برادر فیلم را از یاد نخواهیم برد. در وصفشان همین بس که کانی برادر معلول خود را در یک سرقت میبرد و حضور او را موجب موفقیتش میداند. از سوی دیگر بدیهیست که وقتی درباره بی خانمانها فیلم میسازی، خانه اساسا یک المان اعتراضی و حتی سیاسیست. صحنه آویزان شدن کاراکتر ری از بالکن خانه در زاویه Low Angle دوربین، یک شات اعتراضیست که از سفدیها در این فیلم به یاد میماند. حال اگر رابرت پاتینسون را در Good Time احیا کردند. در Uncut Gems نوبت به احیای آدام سندلر رسیده است. اگر در Good Time منطق برخی از تصمیمات کاراکتر اصلی را درک نمیکردیم، در اینجا منطق جهان فیلم کاملا روشن است. دیگر کسی نخواهد پرسید دلیل کارهای هاوارد (کاراکتر اصلی فیلم) چیست. ریتم تند همیشگی برادران سفدی با موسیقیهای هماهنگشان اینجا هم جلوه میکند. هم فیلمنامه و هم کارگردانی به پختگی رسیده است. به قول پیتر بردشاو (منتقد سرشناس گاردین) هیجان انگیزترین فیلم سال شما را طلب میکند تا تماشایش کنید. ما هم اضافه میکنیم، هیجان انگیزترین فیلمسازان زمانه برادران سفدی هستند. آثارشان را دنبال کنید.
Marriage Story «داستان ازدواج»
ما را به یاد Scenes from a Marriage برگمان میاندازد. ما را به یاد زوج جیوانی و لیدیا در فیلم «شب» ،La Notte، آنتونیونی میاندازد. به خصوص استفاده از عنصر نامه در پایان بندی هر دو فیلم که در هر دوشان دلچسب است (البته در فیلم آنتونیونی بیشتر به دل مینشیند). میخواهد جا پای بزرگان بگذارد. همین انتخاب، کارش را دشوار میکند. در بین آثار بامباک از The Meyerowitz Stories قطعا بهتر است اما سخت است جایگاهی بالاتر از Frances Ha را برای آن قائل بود. دغدغههای بامباک در فیلم داستان ازدواج همچنان دنباله آثار دیگرش مثل The Squid and the Whale و Greenberg است. اما در داستان ازدواج پختهتر از آب در آمده است. شروع و پایانش دوست داشتنیست و هرچه مشکلات دارد از میانه آن است. آنقدر به مسئله تقابل دو شهر دامن میزند که میتواند مخاطبش را خسته کند. زاویه دید سوم شخصش اگرچه برای شروع بسیار مناسب است (اینکه از دیدگاه یکی، دیگری را مورد بررسی قرار دهیم) اما همین انتخاب زاویه دید در بسیاری از مواقع موجب ارائه اطلاعات اضافه شده است. اطلاعاتی که یک بار از طریق مرد متوجه آن شدیم و حال دوباره باید آن را از طریق زن هم بشنویم. اما ارزش فیلم به مستقل بودن کارگردانش و تمهیداتی که در به تصویر کشیدن این قصه تکراری دارد است. در عین اینکه میتواند مسیری شبیه به بسیاری از فیلمسازان هالیوودی در پیش گیرد و دغدغهاش تنها گیشه باشد، اینگونه نیست. اهمیت داستان ازدواج اینجاست که فیلمهای زیادی را درباره جدایی یک زوج بر پرده سینما تماشا کردهایم، اما به زودی فراموشمان شدهاند. اما این فیلم اجازه نمیدهد آن را شبیه به نمونههای کلیشهای بدانیم. به خصوص شبیه به بسیاری از نمونه فیلمهای سطحی هالیوود. صحنه زانو زدن آدام درایور در برابر اسکارلت جوهانسون، بماند به یادگار. بازی اسکارلت جوهانسون هم.
The Lighthouse «فانوس دریایی»
مواجهه با اثری که ما را به یاد سینمای اکسپرسیونیسم آلمان میاندازد. بازی با سایهها، نورهای کم مایه، اغراق در بازیگری و نسبت تصویر ۱:۱.۱۹ همگی گویای فیلمهای آن دهه هستند. اگرچه که تقابلهای دو نفره بر سر میز و چالشهای اعتقادی آن دو، The Turin Horse بلاتار را هم به یادمان میآورد. اما فیلم اِگِرز دنباله جهان فکری اوست. چیزی از جنس همان جهان فیلم قبلیاش یعنی The Witch. حرفی که در مصاحبهاش میزند را به خوبی در فیلم به تصویر کشانده: “ملوانهای گذشته برای توجیه واقعیت، به خرافات روی میآوردند.” ما با پاتینسون وارد فیلم میشویم و نظاره گر ویلیام دفو هستیم، اما از جایی به بعد، این راوی دیگر قابل اعتماد نیست. همه چیز رنگی از عدم قطعیت به خود میگیرد. به تدریج ترس بر فضای فیلم حاکم میشود. صدای شیپور فانوس، پری دریایی و صدای مرغان ما را رها نمیکنند. آیا میتوان جز سیاه و سفید و این نسبت تصویر را تجسم کرد؟ اینجاست که میگوییم تمهیدات اگرز برای ساختن جهان فیلمش به درستی کار میکنند و منطق دارند. اما قدری دریغ هم متوجه فیلم است. فیلم در میانه به تکرار میافتد. تقابلهای بسیاری را میان دو کاراکتر بر سر میز شاهد هستیم که قصه را پیش نمیبرند. دریافت پایانش هم بیش از حد به مخاطب واگذار شده است و فیلم پشت ابهام زیادی پنهان میشود. اما به هر روی، اگرز یک داستان وام گرفته از واقعیت را به یک عدم قطعیت ترسناک رسانده است. ساختن چنین جهانی کار آسانی نیست...ادای دین به آثار محبوب دهه ۳۰ در سال ۲۰۱۹ هم قابل تقدیر است.
The Irishman «مرد ایرلندی»
اسکورسیزی مگر کم فیلم جنایی یا گانگستری ساخته است؟ Casino ، Good Fellas، Mean Street، Gangs of New York، The Departed و... پس وقتی در سال ۲۰۱۹، مردهای سینمایش یعنی رابرت دنیرو، جو پشی و هاروی کیتل را دوباره فرا میخواند، به دنبال چیست؟ وقتی آل پاچینو که اساسا با سینمای گانگستری پا به عرصه بازیگری گذاشته است را بلاخره به جهان سینمایی خود میآورد، چه چیزی را رصد میکند؟ همه انتظار داریم که دوباره یک فیلم خشن از اسکورسیزی ببینیم تا دوباره آن خاطرات زنده شود. اما شما را ارجاع میدهم به صحنهای که مارتی به جای نمایش درگیری مافیا، به روی گلهای رنگارنگ میرود و موسیقی هم با فاصله گذاریاش، ذرهای به شما اجازه نمیدهد که انتظارتان برآورده شود. پس باید بگوییم مارتین اسکورسیزی آمده است تا در سال ۲۰۱۹ فیلمی گانگستری بسازد! آمده است تا به ما بگوید، در زمانه امروز دیگر نیازی به نمایش صریح خشونت نیست. باید به پرداختهایی با فاصله گذاری روی آورد. آمده است تا به ما بگوید، ماحصل آن همه خشونت و گروههای مافیایی، امروز به آنجا رسیده که رابرت دنیرو، روی ویلچر نشسته است و مرگ را انتظار میکشد. از همه اینها که بگذریم، بیراه نیست اگر بگوییم او در این فیلم با مرور تاریخچه شکل گیری مافیا، شاید سعی دارد از تکرار تاریخ جلوگیری کند. ضمن اینکه برای آدمهای سینمایش و از جمله خودش هم طلب بخشش کند. فیلمسازان بزرگ تنها به ارائه زبان فرمی تازه بسنده نمیکنند. امکانات سینما را هم یک گام به جلو میبرند. این گریم دیجیتال، که هم منطق داشت و هم توی ذوق نمیزد، نقطه عطفیست که از اسکورسیزی به جا میماند و ادامه خواهد یافت. اسکورسیزی در زمانه امروز هم میتواند به یک تعادل دست یابد و ضمن همکاری با نت فلیکس، همچنان مولفههای خودش را در سینما دنبال کند. انتخاب درست سوژه در راستای مولفههای سینمایی فیلمساز، متناسب بودن بیان فرمی با شرایط روز جامعه، پیشبرد امکانات فنی سینما و داشتن تعادل میان مخاطب عام و خاص، دلایلی است که فیلم مارتین اسکورسیزی را برای ما به بهترین فیلم سال بدل میکند.
دیالوگ ماندگار سال ۲۰۱۹: I Heard You Paint Houses
پس بهترین فیلم سال ۲۰۱۹ از نگاه زومجی به شرح زیر است. همانطور که قبلا هم اشاره کردیم، امسال به جز رتبه نخست، بقیه نامزدها ترتیب و رتبهبندی خاصی ندارند:
- The Irishman «مرد ایرلندی»
- The Lighthouse «فانوس دریایی»
- Marriage Story «داستان ازدواج»
- Uncut Gems «جواهرات تراش نخورده»
- Parasite «انگل»
نظرسنجی بهترین فیلم با برتری مرد ایرلندی به پایان رسید که نتایج آن در ادامه قابل مشاهده است: